نگاهی مختصر به فیلم سینمایی Interstellar – شوالیه روشنایی برمیخیزد
معمولا فیلمهایی که حول فیزیک کوانتوم ساخته میشوند برای هوش و خلاقیتی که در ساختشان لازم است، سر و صداهای زیادی به پا میکنند. به “پرامر” یا “چسبیدگی” نگاه کنید، با اینکه هر دوی آنها با بودجهای فوقالعاده کم ساخته شدهاند، ولی موجی را بین تماشاگران به وجود آوردهاند. اکنون، نولان، کسی که به خلاقیت و هوش بالایش در هالیوود شهرت دارد، سمت علم کوانتوم رفته، آن هم با یک بودجهی کلان تا استعدادش را در یک بلاکباستر به رخ بکشد. در ادامه با گیمنیوز و یادداشتی تحلیلی از فیلم سینمایی Interstellar همراه باشید.
در آغاز فیلم همهچیز عادیست، مردی به همراه دو فرزند و پدر زنش در یک مزرعه به کشاورزی مشغول است، مزرعهای که گرد و خاک بسیاری در آن وجود دارد، ولی در ادامه متوجه میشویم که فیلم دارد در آینده میگذرد، آیندهای که در آن ارتشی در کار نیست و به مهندسانی همچون کوپر (مک کانهی) نیازی ندارند و برای همین هم است که او به کشاورزی روی آورده. یک شب به صورت ناگهانی کوپر منطقهای سری را پیدا میکند که در آن برای نجات دنیا برنامه میریزند، آنها کوپر را به عنوان فرماندهی یک سفینه همراه 3 نفر دیگر از جمله دکتر برند (آن هاتاوی) به فضا میفرستند تا از طریق یک سیاهچاله به کهکشانی دیگر رفته و سیارهای قابل حیات را کشف کنند. ولی اتفاقات پیش بینی نشدهی بسیاری پیش روی آن هاست.
همه آنچه فیلمهای کریستوفر نولان را از بقیه سینما متمایز میکنند
دانشمندها همیشه از اینکه احساسات وارد علم کوانتوم شود میترسیدند، این سینما بود که ترس آنها را عملی ساخت. البته استفادهی درست از آن آنچنان هم بد از کار در نیامد، به “چسبیدگی” نگاه کنید، در پایان فیلم زنی برای داشتن یک زندگی با عشق بین واقعیتهای مختلف سفر میکند. اما در فیلم نولان اوضاع فرق میکند، او دارد در فیلمش نشان میدهد که چقدر عشق و احساسات از علم و فیزیک کوانتوم عمیق تر و پیچیدهتر است، به همین دلیل بهتر است به جای اینکه بگوییم او احساسات را وارد علم کوانتوم کرده، بگوییم که او قصدش پرورش کوانتوم در بستر عشق و احساساتگرایی بوده.
نولان یک روانشناس است، میداند که چگونه هر چیزی که میخواهد را در چیزهایی همچون عشق بین یک پدر و دختر یا عکسالعمل انسان و گناهانی که میتواند در موقعیتهای مختلف مرکتب شوند، گسترش دهد، ولی در این فیلم، همین قسمتها هستند که من با آنها مشکل دارم، آیا این زیاده رویِ نولان در یک فیلم علمی تخیلی کار درستی است؟ آیا این کار در این فیلم جواب داده؟ جواب من خیر است، به نظر من نولان میخواهد با تحت تاثیر قرار دادن تماشاگر از این طریق، او را با خود همراه کند.
شباهت بسیار این فیلم با “2001: یک ادیسهی فضایی” ساختهی کوبریک، برای من جالب بود، البته فیلم کوبریک بیشتر از اینکه به علم نزدیک باشد به فلسفه نزدیک است، اگر یادتان باشد او در پایان فیلمش نظریهای همچون ابر انسان را مطرح کرد. در هر دو فیلم موجوداتی هستند که نه نشان داده میشوند و نه مشخص میشود که چه هستند، اما به نظر انسانهایی (اگر بشود اسمشان را انسان گذاشت) از آینده میرسند که کمکهایی در قالب نشانه برای انسانهای قبل از خود میفرستند. در هر دو فیلم رباتی با هوش مصنوعی وجود دارد. حتی در فیلم نولان چیزی مشابه با سفر بینهایتی که در پایان 2001 است، نیز وجو دارد.
بعد از جیمز کامرون نولان تنها کسی است که میداند چگونه از یک بودجهی عظیم استفاده کند، شاید او در حال حاضر تنها کسی باشد که میتواند با فیلمنامهای اورجینال، 160 میلون دلار از استودیو بگیرد و چنین فیلم نو و غیر کلیشهای بسازد (البته بازهم مثل همیشه یک آمریکایی دنیا را نجات میدهد)، فیلمی فضایی-علمی تخیلی که در آن هیچ آدم فضایی و موجودی با پوستی آبی وجود ندارد و همچنین هیچ موجودی در فیلم وجود ندارد که مک کانهی بخواهد با آن بجنگد.
حرف آخر: “در میان ستارهای” یک قدم رو به جلو برای نولان به حساب میآید، برای هدفی که دارد دنبال میکند، گسترش دادن مرزهای سینما، با اینکه این فیلم میتوانست شاهکاری تمام عیار باشد ولی نمیشود از زیبایی و با شکوهیِ آن گذشت. سوار بر کشتی فضایی نولان شوید و به همراه پدیدهی بصری آن و موسیقیِ بینظیر هانس زیمر به بینهایت و فراتر از آن بروید.