انسان در موقعیت؛ نقدی بر کتاب «کوری» ژوزه ساراماگو
پشت چراغ قرمز مردی به طور ناگهانی و بدون علت بینایی خود را از دست میدهد و همهجا را سفید میبیند. مرد دیگری از روی دلسوزی میخواهد او را به خانه برساند ولی در بین راه همه چیز عوض میشود و اتومبیل مرد کور را میدزدد. همسرش او را به چشم پزشکی میبرد و این اتفاق برای چشم پزشک بسیار عجیب است و متوجه علت آن نمیشود. در ادامه چشم پزشک و دزد اتومبیل هم کور میشود.
«هیولای سفید» کم کم گسترش پیدا میکند و روزبهروز تعداد کورها افزایش پیدا میکند. کم کم کورها را قرنطینه میکنند ولی باز به تعداد آنها اضافه میشود. در این میان تنها همسر چشم پزشک کور نمیشود.
در قرنطینه رفتار بسیار بدی با کورها دارند و آنها به دست سربازان کشته میشوند و سربازها هم به تدریج کور میشوند. بزرگترین مشکل کورها برآورده کردن نیازهای اولیه است و در این میان دولت با وعدههای دروغین کنترل کوری سعی در برقراری آرامش دارد ولی به زودی تمام شهر کور میشود. در قرنطینه که حالا تبدیل به کشوری جداگانه شده است عدهای از کورهای اراذل مسلح میشوند و کنترل بقیه را در دست میگیرند و بقیه کورها برای زنده ماندن تن به خواستههای آنها میدهند. در نهایت همسر چشم پزشک لشکری درست میکند و قرنطینه را به آتش میکشد و رئیس اراذل را میکشد و کورها گروه گروه به شهر میآیند. زن چشم پزشک گروه خورد را به خانه میبرد و از آنها با عشق پرستاری میکند تا بالاخره شخصی که برای اولین بار کور شده بود به طور ناگهانی بینا میشود و بقیه هم یکی پس از دیگری بینایی خود را به دست میآورند و…
«ساراماگو» کوری را به عنوان استعارهای از یک مصیبت اجتماعی به کار میبرد. رمان از منظر دانای کلی روایت میشود که آنقدرها هم دانا نیست و در بسیاری از اتفاقات اطلاع کمی دارد و اظهار بی اطلاعی میکند. رمان شبه پست مدرن ساراماگو دارای پاراگرافهای طولانی و با کمترین علائم نگارشی است و به خوبی پیچیدگی اوضاع و آشفتگی اجتماع را روایت میکند.
هیچ یک از افراد و حتی خیابانها در این رمان نام مشخصی ندارد وفقط مقامهای اجتماعی آنها توصیف میشود و میتواند در هر جایی اتفاق بیفتد. به نظر میرسد که داستان قرار نیست روایتگر یک رویداد خاص باشد و این بی نام بودن شخصیتهای داستان، رمان را شبیه به حکایتهای اخلاقی قدیمی کرده است که تمثیلوار نکتهای اخلاقی را متذکر میشوند.
کلام پیچیده و ابهام گونهی ساراماگو در تک تک شخصیتها این داستان و به خصوص همسر چشم پزشک دیده میشود. شخصیتپردازیها قوی نیستند و به نوعی ساراماگو نیازی به شخصیتپردازی به حد اعلی ندارد. دکتر در این رمان نماد یک انسان مدرن و امروزی و به شدت وابسته به امکانات است که با وجود مقام اجتماعی قابل توجه، در مسائل غیر مادی کارآمدی و قدرت خود را از دست میدهد. شخصیت دزد ماشین به خوبی تضادهای درونی انسانها را نشان میدهد. کسی که در ابتدا به فکر همنوع خود است و بعد با وسوسه شدن و دیدن موقعیت فرد کور دست به دزدی میزند. دزد ماشین نخستین قربانی این داستان است که به دست سربازان کشته میشود.
افراد در قرنطینه با وجود ظلم بزرگی که هر روزه به آنها میشود باز هم بدون اعتراض به زندگی خفت بار خود ادامه میدهند و سکوت میکنند و این سکوت به اراذل مسلح اجازه میدهد تا هر روز آنها را بیشتر استثمار کنند. کوری روایتگر تاریخی است که در سرتاسر آن دیکتاتورهای زورگو از افرادی که قدرت و ظرفیت تحزیه و تحلیل و نقد خود را از دست دادهاند و در مقابل شرایط موجود سکوت میکنند بهره بردهاند.
شخصیتهای دیگر همچون پیرمرد یک چشم، دختری با عینک دودی، پسرک لوچ و حتی سگی که میتواند اشارهای کنایهوار به یک اصحاب کهف هم داشته باشد، از نمادهای اصلی این داستان هستند. ولی برجستهترین شخصیت این رمان، همسر چشم پزشک است. تنها فردی که در شهر کور نمیشود و خود را به کوری میزند و از شکنجههای کورها در قرنطینه گزارش تهیه میکند و در آخر ناجی این شهر و افراد آن میشود.

قویترین و تاثیرگذارترین شخصیتهای رمانهای ساراماگو زنها هستند. زنهایی که در بیشتر مواقع وجود خارجی ندارند و در دنیای مادی قابل ارجاع نیستند. ساده انگارانه است اگر زن را تنها از منظر مادی مورد توجه قرار دهیم و نگاه فمنیستی و زنگرایانه را برای توجیه قهرمانهای ساراماگو در نظر بگیریم. زن در عرفان واسطهی فیض آسمان به زمین و به قولی دیگر زن نردبان در این جهان برای عروج به عشق الهی است.
همسر چشم پزشک در واقع بازتابی از خودِ ایدهآل درون هر انسان است. مرشد و راهنمای بقیه است. او در برخورد با افراد مختلف از خودهای متفاوتی استفاده میکند و شخصیت اصلی خود را پنهان میکند و خود را با بقیه وفق میدهد تا او را بپذیرند. او خود را به کوری میزند تا در کنار همسر و همنوعان خود باشد. بینایی این زن برایش مسئولیتآور است و در جایی از داستان هم آرزوی کور شدن میکند. او از اوضاع همنوعان خود رنج میبرد در حالیکه کورها بدون دیدن فجایع و فقط برای رسیدن به غذا به هر خفتی تن میدهند. و در آخر این زن است که با عشق و محبت، شهر و همهی انسانهای آن را نجات میدهد.
داستان از بینایی شروع و به بینایی ختم میشود. در «کوری» ساراماگو همه چیز نسبی است و انسانها در موقعیت معنا پیدا میکنند و ملاک قطعی برای قضاوت انسانها وجود ندارد. چون موقعیت انسانها ثابت نیست. حتی جایی که همسر دکتر به کلیسا پناه میبرد تا از مذهب کمک بگیرد، مذهب هم تا حدی کمک کننده است چون در جایی که انسانها فاقد قدرت تشخیص هستند و بصیرت ندارند مذهب هم کور میشود.
سرگشتگی انسان مدرن و تصویری سردرگم از این انسان که قدرت تجزیه و تحلیل و نقد خود را از دست داده است به بهترین شکل در کوری به تصویر کشیده شده است.
با قول ساراماگو:
“این کوری واقعی نیست و تمثیلی است و کور شدن عقل انسانهاست. ما عقل داریم و عاقلانه رفتار نمیکنیم.”
من فکر میکنم زن دکتر نماد خداست ک در هرحال امید رو در دل انسانها زنده میکنه.همه چشم دلشون ب اونه.گرچه بعضی جاها بهش اهانت میشه و این،رذالت آدمها رو نشون میده. یکسری افراد ب اون دل میبندن و با اون همراه میشن از وابستگیهایی ک داشتن میگذرند…