بررسی سریال «۱۳ دلیل برای اینکه»؛ نقد منفی با دید مثبت؟
ابتداییترین اطلاعی که از این سریال ساخت «نتفلیکس» در اختیار بیننده قرار میگیرد نام آن است که با عدد سیزده آغاز میشود. اگر به این نکته توجه داشته باشیم که در خلق یک اثر همیشه تعمداتی در زمینهی تزریق معنی و مفهوم وجود دارد، به راحتی میتوان برداشت کرد که فضای سریالی که پیش روی شماست، نمیتواند مثبت باشد. اگر ذرهای بیشتر با سریال آشنایی داشته باشید، متوجه فضا و محوریت موضوعی تینیجری سریال خواهید شد، اما با این که این برچسب عموما کاربرد منفی داشته و برای تخریب یک اثر استفاده میگردد، اینجا با یک تینیجری خوب طرفیم که هرچقدر در ادامهی این نقد به آن خرده گرفته شود، همچنان از دید منتقد یک اثر قابل توجه است که به صرف تملقات بسیاری که از نقدهای مختلف دریافت کرده است، در این مطلب سعی شده بیشتر به انتقادات (بعضا) شخصی پرداخته شود. پیش از پرداختن به ادامهی مطلب باید این را نیز اظهار داشت که مواردی که به آنها اشاره میشوند، الزاما به ترتیب وقوع یا روایت در داستان آورده نشدهاند و با این که تلاش مستقیمی در راستای بازگو کردن عینی اتفاقات و حوادث صورت نگرفته، اما خواهناخواه این متن حاوی اسپویلر است. در ادامه با گیمنیوز همراه باشید.
«سیزده چرا»، به طور کلی روایات موازی «هانا» و اطرافیانش پیرامون دلایلی است که شخصیت هانا بیکر را از زندگی منصرف میکنند. هانا که از ابتدا تنها به واسطهی نوارهای ظبط شدهاش و فلشبکها در سریال حضور دارد، خود را به قتل رسانده و شکلگیری داستان سریال با فضای دبیرستان محل تحصیلش، تنها یک هفته پس از وقوع حادثه، آغاز میشود. پیش از اینکه بیننده با جریان نوارهای کاست و ارتباطشان با افراد حاضر در سریال آگاه شود، از طریق فلشبکها با قسمتهایی کوتاه از زندگی هانا آشنا میشود. شخصیت برجستهی دیگر این سریال «کلی جنسن»، هممدرسهای و دوست هاناست که با پیشرفت داستان متوجه علاقهی او به هانا میشویم. هفت نوار (چهارده طرف در مجموع که یک طرف آخرین نوار خالی است) از صدای ظبط شدهی هانا به کلی میرسد و زمانی که اولی را پخش میکند، با صدای هانا که در ابتدای سریال نیز به عنوان راوی شنیده بودیم مواجه میشویم و دستورالعملهای مربوط به نوارها و نحوهی گرداندن آنها در اختیار کلی قرار میگیرد. ساده است، هر طرف یک نوار مربوط به شخصی است که هانا او را به عنوان مسبب تصمیم خود مبنی بر خودکشی میداند و فردی که کنترل نوارها را در دست دارد میبایست این سیزده طرف را گوش کند و پس از اتمام، آنها را به دست نفر بعدی حاضر در آنها برساند.
اولین مواجههی کلی با این اطلاعات شایان توجه است. شاید فکر کنیم که اگر مسئول خودکشی کسی باشیم باید از نقش خود آگاهی داشته باشیم اما عدم آگاهی کلی از این موضوع توجه بیننده را اندکی معطوف خود میکند اما رفع سوالاتی که این توجه برمیانگیزد به آینده موکول میشود. نوار نخست مربوط به پسر خوشتیپ و ورزشکار دبیرستانی، «جاستین فولی» است که هانا را به صورت گذرا برای اولین بار در یک مهمانی ملاقات میکند. اولین نشانههایی که از دردسرهای پیش روی هانا در اختیار بیننده قرار میگیرد، حرفی است که دوست هانا در این مهمانی به کلی میزند: “انتخاب پسرهاش افتضاحه.” با این که این حرف نه در رابطه با جاستین، بلکه در مورد برایس واکر زده میشود اما جملهای کلیدی است. برای درک بهتر اتفاقات پیرامون اولین نوار باید به نکاتی مانند تازه وارد بودن یک دختر جوان توجه داشت، زیرا که میان تخریب یک چهرهی آشنا و یک چهرهی تازه وارد در مدرسه تفاوت بسیاری وجود دارد و جاستین با اینکه مستقیما مسئول انتشار عکس نامناسبی از هانا –که در اولین قرارشان به صورت شخصی گرفته میشود- به سایر دانشاموزان نیست، اما در مورد سکوتش و کمک به دامن زدن شایعات پیرامون هانا مقصر است.

یکی از فرصتهایی که به نظر منتقد در این سریال سوزانده شده است، احتمال دروغ بودن/سوء برداشت بودن حرفهای هاناست که در ابتدای سریال مانور زیادی روی آن داده میشد و مانند آنچه در چند اپیزود ابتدایی میتوانست برای بیننده احتمال جذابیتافزایی باشد. دیگر اینکه موفقیت یک سریال را تا حد زیادی کشش آن برای بیننده تعیین میکند. اولین نشانههایی که از کشش در این سریال به چشم میخورد این است که نقش کلی در جریان نوارها و خودکشیها چیست. این موضوع از این لحاظ تشدید میشود که شخصیت او به عنوان پسر آرام و دوستداشتنی که به صورت پنهانی به هانا علاقهمند است نشان داده میشود و برای بیننده تبدیل به موضوعی میشود که خود را ملزم به دانستن راجع به آن میکند و این مسئله هوشمندانه به اواخر سریال موکول میشود. اما این مسئله که برای چنین مدتی بیننده را درگیر میکند، او را راضی هم میکند؟ تمام این مدت بیننده به گمانهزنی میپردازد اما زمانی که به نوار مربوط به او میرسیم، هانا روایت میکند که کلی در این لیست جایی ندارد و مانند دیگران نیست اما همچنان او را به عنوان عاملی دخیل در تصمیم خود میشناسد. این دخالت اما به هیچ عنوان شخصا من را به عنوان یک بیننده قانع نکرد تا این مقدار منتظر ماندن برای حل مسئله را موجه ببینم. برای مثال، در رابطه با اتفاقاتی که شب میهمانی بین کلی و هانا اتفاق میافتد و هانا او را پس میزند؛ باید گفت که نمیتوان به فردی اصرار و پرخاش کرد تا از او فاصله بگیرد و در عین حال انتظار داشت که او خلاف این عمل را انجام دهد. شاید خود این مسئله با توجه به فشار روحی حاضر در زندگی هانای نوجوان اندکی قابل توجیه باشد، اما بازگو کردن این اتفاق در نوارهای کاستی که عوامل خودکشی او را توضیح میدهند، بیاندازه غیرمنطقی و ناجوانمردانه به نظر میرسد.
پیشامدهای به تصویر کشیده شدهی زندگی هانا به عنوان دلایل تصمیم او برای خودکشی، از لحاظ اهمیت و برجستگی قابل مقایسه نیستند. از طرفی مواردی مانند «برایس واکر» را داریم و از طرفی دیگر شاهد مشکلات هانا با «زک دمسی» هستیم که مجددا، لااقل به نظر منتقد، به طور ناجوانمردانهای بیان و برداشت شدهاند که این ممکن است هم ناشی از روی هم انباشته شدن مشکلات یک نوجوان (تاکید بر کلمهی نوجوان بسیار مهم است زیرا برخی از این اتفاقات را که میشود حتی تا حدی موجه دید، بدون در نظر گرفتن این مسئله قابل توجیه نیستند) باشد و یا ضعف داستان پردازی سریال. از ابتدای حضور زک در روایتهای هانا که در رستوران و بعد از قرار ملاقات تحقیر کنندهی او با مارکوس (یکی دیگر از افراد حاضر در نوارهای هانا) به عنوان یک نوجوان محبوب، مهربان و علاقهمند به هانا به نمایش در میآید و سطح آشنایی بیننده با او در حدی است که اگر حرفهای هانا در مورد اتفاقات پیش آمده (و طبعا حس همدردی که با شخصیت اصلی به واسطهی آنها ایجاد میشود) حذف شود، این زک است که در حقش اجحاف شده است.
در مورد این سریال بیشتر از اینها میتوان صحبت کرد. نه الزاما به خاطر خوب یا بد بودن آن، بلکه به خاطر ماهیت بحث برانگیزش که نقطه نظرهای مختلف را بر سر موضوعی دردآور به میان میآورد. با این که شاید به شکل اغراق شدهای به این مسئله پرداخت شده بود اما باعث میشود به اعمال و رفتار خود با دیگران و تاثیراتی که ممکن است بر آنها بگذارد اندکی بیشتر توجه کنیم. قضاوت کردن شخصیتهای دیگر حاضر در سریال در ابتدا ساده است اما در نهایت مقصر دانستن تمامی افرادی که هانا آنها را مسبب خودکشیاش میداند کار سهلی نیست.