بازی Assassin’s Creed Valhalla یک مورد عجیب در تاریخ بازی سازی شرکت یوبیسافت محسوب میشود. یک بازی که در واپسین روزهای نسل هشتم کنسولها عرضه شده و این را به خوبی نشان میدهد. این بازی همچون موارد اخیری که برای کنسولهای نسل هشتم عرضه شدهاند -همچون Ghost of Tsushima- تلاش کرده تا عصارهی بهترین جوانب بازیها را در خود بگنجاند. موردی که این بازی هر چقدر هم در آن موفق بوده باشد، باز نتوانسته به ضامنی برای برتری آن تبدیل شود. چرا که اساسا این بازی عنوان فرقه اساسین را یدک میکشد. با نقد و بررسی بازی Assassin’s Creed Valhalla با گیم نیوز همراه باشید.
اساسینز کرید والهالا عنوان موفقی در این مجموعه بازی محسوب میشود. اما این بازی به قدری از ریشههای این مجموعه دور شده که دیگر به سختی میتوان آن را یک فرقه اساسین به حساب آورد. اساسا مهمترین مشکل این بازی هم همین است. تا آنجا که پس از عرضه عناوین قبلی مثل AC: Origins و AC: Odyssey این ایراد به بازی وارد میشد، اما وضعیت آنقدر بحرانی و جدی نبود. به همین خاطر طرفداران و منتقدان همچنان به دنبال داستان شبهتاریخی فرقه اساسین، نبرد همیشگی این گروه مخوف و تمپلارهای قدرتمند را دنبال میکردند. اما مورد بازی Valhalla متفاوت است. در والهالا شما ممکن است از ابتدا تا پایان حتا یک مرتبه هم احساس نکنید که اساسین هستید. این فارغ از به دست بستن تیغهی مخفی و یا پریدن از ارتفاع به روش Leap of Faith اتفاق میافتد.
بازی در یک کلام روح اساسین ندارد و این بیشتر به داستان اصلی آن و شخصیتها مرتبط است تا هر چیز دیگری، از جمله المانهای خاطرهانگیزی چون تیغهی مخفی و چه و چه.

اما این بازی بزرگ، پر جزئیات و البته بسیار دیدنی که اتفاقا پس از گذشتن از چند ساعت ابتدایی، جذاب و خوش فرم هم هست، همان اندازه که فرقه اساسین بدی است، میتواند یک نفش آفرینی خوب باشد. ایراد اصلی بازی اینجاست که تلاش کرده همه چیز باشد. هم فرقه اساسین باشد، هم یک دوجین بازی مهم و خوب و پرمخاطب دیگر. این تلاش و به نوعی بلندپروازی که تا پیش از این در یوبی سافت دیده نمیشد، یک نشانه خوب است و میشود به فال نیک گرفته شود. اما نتیجه آن چندان خوشایند نبوده، چون بازی Assassin’s Creed Valhalla از این همه چیز که میخواسته باشد تنها یک خراش در پوسته و ظاهر را به دست آورده است.
داستان پاشنه آشیل بازی Valhalla
داستان البته برای بازی فرقه اساسین والهالا از اهمیت زیادی برخوردار است. این بازی با یک پیش درامد طولانی آغاز میشود. روند روایت این پیش درامد مثل همهی موقعیتهای حماسی -از بیوولف و عالیجناب گوین و شوالیه سبز تا بازی تاج و تخت و حمله به تایتان- در یک ضیافت آغاز میشود و به یک فاجعه ختم میشود. اینجا است که بازی Valhalla لحن خود برای روایت را مشخص میکند. لحنی که در ادامه با جزئیات دیگر بازی در میآمیزد و ما را به دوران اوج ادبیات قرون وسطی (Middle Ages) میبرد. اما این تنها لحن داستان نیست که به ادبیات قرون وسطی در اروپا و به ویژه انگلیس میماند، بلکه همه چیز در دنیای این بازی قرون وسطایی است.
اولین المان کلیدی در این دنیا «آشوب» است. مردم به صورت پراکنده و در شهرهای عمدتا تحت تسلط یک پادشاه اقلیمی زندگی میکنند. هیچ امنیتی حتا در بزرگترین شهرها وجود ندارد. معماری وجود ندارد و همه بناهای مهم در اثر تهاجمهای پی در پی گروههای مختلف از جمله وایکینگها تخریب شدهاند. ثروت و قدرت در اختیار اشرافزادهها و کلیسا است. مردم زیر یوغ مذهب مسیحیت زندگی میکنند و با این حال ایمان و اعتقاد خود را حفظ کردهاند. شهرها همواره در خطر سقوط و ویرانی هستند.
سپس نوبت به «ادبیات» میرسد. به وضوح تاثیر ادبیات قرون وسطا را میتوانیم در سرتاسر این بازی مشاهده کنیم. البته اهمیت ادبیات قرون وسطا در تاریخ انگلستان آن قدر زیاد است که هیچ خالق اثری نمیتواند داستانی را در آن برهه از زمان روایت کند بدون اینکه به ادبیات انگلیسی دست بیاندازد. تاثیر ادبیات قرون وسطا حتا از اساطیر نورس هم در این بازی و روایت آن بیشتر است.

شخصیت اصلی بازی که شما باشید همراه با گروهتان به شهرها و صومعههای مختلف انگلستان یورش میبرید و آنجا را غارت و تصرف میکنید و این شخصیت دقیقا ضدقهرمانی است که بارها در ادبیات قرون وسطا تکرار شده است. نمونهای بارز از کهن الگویی که سخت تغییر میکند و انگار از داستانی به داستان دیگر روانه میشود.
قهرمانی که اتفاقا با ادبیات هم بیگانه نیست و نه تنها خودش یکی از شخصیتهای یک داستان قرون وسطایی است، به خوبی زیستن در دورهی فروغ و درخشش شعر داستانی و حماسه را درک میکند. پیوندی که بازی میتواند بین اساطیر نورس و ادبیات عصر میانه برقرار کند، شایستهی ستایش است. اما این پیوند چندان محکم نیست، چون گسست روایی در لحن، در شیوه روایت و در اندازه شخصیتها بیش از حد تحمل مخاطب -گیمری به دنبال داستان سادهی فرقه اساسین- است.
المان کلیدی بعدی دنیای بازی Assassin’s Creed Valhalla «حماسه» است. برداشت بازی از حماسه اما متفاوت از نسخهی پیشین یعنی «ادیسه» است. تفاوتی در حماسهی هومر و حماسه سراینده ناشناسی بیوولف وجود دارد که در این دو بازی بازتاب داده شده است. حماسه در Valhalla یعنی جنگیدن و با شرافت مردن. باوری عمیق در مردمانی که در دوره روایت بازی میزیستند. هر مرد جنگی که با سلاح خود در دست جان بسپارد شهید محسوب میشود. این حماسه است. این را بارها در بازی مشاهده میکنیم اما بیشتر پرداختن به آن موجب انحراف از هدف اصلی بررسی بازی Valhalla خواهد بود.
همهی این عناصر در کنار هم یک مجموعهی متفاوت در دنیای بازیهای ویدئویی خلق میکنند. مجموعهای که ابتدا باید آن را به عنوان یک اثر متمایز در سبک نقش آفرینی و در ژانر حماسه و نبردهای سهمگین بیابیم. اما اگر اینها را ملاک قرار دهیم، آیا بازی Valhalla را به مثابه آنچه هست بررسی کردهایم؟ یعنی یک نسخه جدید از بازی فرقه اساسین؟
حقیقت این است که حتا تا مراحل پایانی و آرکهای نهایی بازی هم شما احساس نمیکنید که یک داستان با محوریت انجمن برادری اساسین را تجربه میکنید. مشغول لذت بردن از جنگ و خونریزی، دریانوردی، گشت و گذار در محیط بسیار وسیع بازی و غارت هستید، و از دنیای فرقه مرموز اساسین بسیار دور. هر چقدر هم که لذت بخش و درست و متمایز، این یک ایراد اساسی است و ارزش بازی را تا حد زیادی کاهش میدهد.

داستان اساسینها و تمپلارها در حاشیه قرار میگیرد. اگرچه بازی ابزار لازم برای دغدغه شدن آنها را برای شما فراهم میکند و تقریبا از میانه مدام شما را در یک مسیر قرار میدهد. اما همه چیز درباره اساسینها در درجه دوم اهمیت قرار دارد. اگر این پیوند کمی محکمتر بود و یا بازی در دورهی متفاوتی روایت میشد و اصرار به این همه هیاهو و آشوب نداشت، تجربه موفقتری محسوب میشد. اما در دنیای بازیهای AC بازی Valhalla بدون نیاز به بررسی عمیق و موشکافانه هم در رتبه آخر قرار میگیرد.
سودای ویچر شدن
واضح است که دنیای پر جزئیات و وسیع Assassin’s Creed Valhalla یک شبه و به اتفاق خلق نشده است. این دنیای وسیع -که تعداد کارهایی که در آن میتوان انجام داد از حد شمارش فراتر است- هم نتیجهی دو بازی پیشین مجموعه فرقه اساسین است و هم در نتیجه تلاش برای رسیدن به بازیهای استانداردساز این نسل. که به نظر در این سبک و سیاق، مهمترین و برجستهترین اثر The Witcher 3 است. بازی Valhalla هم در روایت خرده داستانها و چپترهای مستقل از هم و هم در فعالیتهای ممکن در دنیای خود از ویچر الهام گرفته است. اگرچه این بازی توانسته به استانداردهای بنا شده توسط ویچر 3 نزدیک شود، موفق به پیشی گرفتن از این بازی نشده است.
نه فقط به این خاطر که اصالت خود را فدای این امر کرده و به اندازه ویچر ژست و چابک نیست، بلکه چون پیش زمینههای داستانی ویچر را ندارد. والهالا نه شخصیت پردازی لازم برای رسیدن به نقاط عطف روایی ویچر و دنیای عمیقش را دارد و نه شخصیت لازم را. این بازی تنها شهرهایی را دارد که از طریق جادههای طولانی به هم متصل شدهاند و شما با اسب به آنها سفر میکنید. شمشیر خود را بیرون میکشید، طلسم خود را استفاده میکنید، مذاکره میکنید و چیزهای دیگر. اما همهی اینها چقدر جذابیت دارند؟

شاید سازندگان بازی فراموش کردهاند که پشتوانه اصلی ویچر داستانهای گرالت است. و اینجا حتا اساطیر نورس، خدای رعد، خدای خدایان، و خدای زایش هم به کمک آنها نمیآیند. جای خالی یک کوئست جذاب با گرالت که شخصیتی ثابت شده و کاریزماتیک است با یک تیغه پنهان و یک هودی به دردنخور پر نمیشود.
ایراد اصلی AC: Valhalla ساده بودن داستانها و جذاب نبودن وقایع است. شخصیتها عمدتا کشش لازم را برای روایت ایجاد نمیکنند. پس از مدتی در مییابید که جوایزی که بازی به شما پس از هر مرحله داستانی میدهد هم آنچنان که لازم است ارزشمند نیستند. این ایراد زمانی بیشتر خود را نمایان میکند که بازیکننده در ادامه داستان هیچ انگیزهای پیدا نمیکند. اینکه داستان بتواند شما را با خود همراه کند امری سوبژکتیو است و به مخاطب بستگی دارد. اما اینکه ضعفهای ساختاری روایت، شخصیتپردازیها (اعم از داستانهای پس زمینه و روابط انسانی) در کنار طراحی مراحل ضعیف و محیط بیکار در بازی وجود دارند و به این همراهی ضربه میکنند قابل کتمان نیست.
در بازی تعداد قابل توجهی مکانیک هم وجود دارد. از درخت مهارتها که یک کهشان بی انتها است گرفته تا «قابلیتها» که شما را در نبردها یاری میکنند. ادوات و سلاحهای زیادی هم در بازی هستند که البته کارایی لازم را ندارند. در طی چهل ساعتی که من به بازی پرداختم، تنها دو بار سلاح اصلی خودم را تغییر دادم. چون قدرت سلاح شما چندان اهمیتی پیدا نمیکند. از طرف دیگر با اینکه دشمنان شیوههای نبرد متفاوتی دارند و به نوعی هر یک با استایل خاصی میجنگند، ممکن است شما با تغییر سلاح خود آنها را راحتتر شکست دهید. اما این بدان معنا نیست که شما نمیتوانید تمام دشمنان را با یک سلاح و یک شیوه جنگیدن از پا در آورید. در این راه همان قابلیتها هم به کمک شما میآیند.

در مورد باس فایتها اما میتوان قضاوت خوشبینانهتری داشت. از آنجا که همراه شدن در داستان با شخصیتهای متفاوت بخشی از داستان آنها را برای شما روایت میکند، شیوه خلق شخصیتهای منفی در بازی موثرتر است. بدین ترتیب، هر بار که در پایان یکی از آرکهای داستانی بازی به غولآخر میرسید، انتظار به جا و درستی از او و رویارویی خود با آن شخصیت دارید.
در همین راستا آنها طراحی بهتری هم دارند. شیوه نبرد غولآخرها در بازی متفاوت و خاص است و از پا در آوردن برخی از آنها شما را به دردسر میاندازد. اینجا است که باید بهترین شیوه نبرد را اتخاذ کنید و از مناسبترین سلاح خود برای این کار بهره بگیرید. وگرنه آنچه عایدتان میشود شکستهای پی در پی و طولانی شدن نبرد است. در مجموع شاید بهترین و کاملترین بخش بازی نبردها باشند. درگیریها به هر نحوی در بازی با جزئیات زیادی پیاده سازی شدهاند. طراحی حرکات دشمنان، از تنوع بینظیری برخوردار است. این تنوع کاملا بر بازی شما تاثیر میگذارد و نبردها را به شکل دلپذیری چالشبرانگیز میکند. شما به مرور به سبک جنگیدن دشمنان متفاوت عادت میکنید، و بهترین شیوه برای از پا درآوردن آنها را فرا میگیرید. در بازی اما کمتر پیش میآید که کشته شدن دشمنان به دست شما به امری بدیهی تبدیل شود.
اما کمتر پیش میآید که در نبرد با دشمنان به جز سلاح و سپر، و قابلیتهای ویچه ایور از چیز دیگری استفاده کنید. برای یورش بردن به قلعهها و صومعهها هم به استراتژی خاصی نیاز ندارید و فقط باید شیوه درست مقابله را پیدا کنید. پس از چند بار که یورش بردید و این شیوه از زندگی را هم امتحان کردید، یا به آن عادت میکنید و از این پس از سر عادت ادامه میدهید و یا لذت نهفته در آن را کشف میکنید و به واسطه آن سرگرم میشوید. مراحل اصلی بازی اما این لذت را عریانتر ارائه میدهند و پس از چند ساعت تجربه بازی و عادت کردن به آن، کم کم از گیمپلی بازی لذت میبرید.
باز هم با این تبصره که باید بدانید اگرچه این بازی نام فرقه اساسین را یدک میکشد اما خبری از Assassin’s Creed نیست. چند موضوعی که بازی به آنها میپردازد تا شما را وارد دنیای اساسینها بکند هم چندان درست کار نمیکنند.

به طور مثال، بازی به شما آزادی کامل در بالا رفتن از ساختمانها را میدهد. ایور به چابکی یک اساسین واقعی از ساختمانهای بلند بالا میرود و بدون ترس از آن بالا میپرد. روی سقف خانهها مانور میدهد و از ارتفاع دشمنها را به قتل میرساند. اما اینها اگرچه در ظاهر کارهای یک اساسین هستند، در مخاطب به اندازه کافی حس اساسین بودن ایجاد نمیکنند. به علاوه، معماری شهری عملا در بازی حضور چندانی ندارد. شما تقریبا در هر جایی جز لندن و کمی هم کانتربری شاهد بافت شهری نیستید.
در حالی که همین بافت شهری در تمام بازیهای اصیل این مجموعه نقش کلیدی ایفا میکرد. تا جایی که شما تنها وقتی روی بام خانههای شهر حرکت میکردید احساس میکردید که یک اساسین هستید و مخفیانه به دنبال دشمن خود میروید. یا کسی را تعیقب میکنید. یا در کمین یک شخص مهم هستید تا در بزنگاهی با یک فرود شاهکار، شاهرگش را با تیغهی پنهان خود سوراخ کنید. همهی اینها مدتها است از بین رفتهاند و بازی Valhalla هم هر چقدر تلاش کرده نتوانسته چیزی را تغییر دهد.
اگر در شهر لندن اندکی احساس اساسین بودن میکنید حق دارید. اینکه شما بتوانید خود را در این بافت حل کنید و به معمای این شهر پایان دهید بسیار لذتبخش است. اما مراحل لندن طولی نمیکشند و شما خیلی زود به دیگر نقاط انگلیس فرستاده میشوید.
من نمیدانم که این کار آگاهانه صورت گرفته یا اتفاقی است. اما به نظر میرسد بازی از تمام پتانسیل شهرهای خود استفاده نمیکند. شاید عمدا شما را در مدت کوتاهی از لندن بیرون میکند، اما با چه هدفی؟ مشخص نیست. همان طور که تقریبا تا پایان بازی هدف داستان و ماموریتهای اصلی آن، چندان برای شما واضح نیست. مقصود البته هدف از روایت چنین قصهای در این قالب و سبک و مدیوم است نه مسیر داستان و شروع و پایان آن.
حلقههای گم شده Valhalla
در حالی که بازی Assassin’s Creed Valhalla یک عنوان نسبتا موفق در سبک خود محسوب میشود و بیش از بازیهای متوسط هم عصر خود در سبک اکشن نقش آفرینی حرف برای گفتن دارد، چند حلقهی مفقود از تبدیل شدن آن به یک بازی ماندگار و طلایی جلوگیری میکنند. با توجه به اینکه هدف این بازی تلاش برای تبدیل شدن به یک بازی کامل در سبکی کاملا متفاوت از ریشههای مجموعه است، قضاوت آن ساده است. باید بررسی کرد و دید که بازی Valhalla تا چه اندازه موفق شده به این هدف خود برسد؟

به شکل مفصل درباره داستان، شخصیتها، شیوه روایت، حال و هوای بازی و تاریخی که در آن جریان دارد توضیح دادیم. بازی حوالی سالهای 900 میلادی میگذرد. زمانی که ادبیات قرون وسطا هنوز درخشش لازم را نداشت و شکل نگرفته بود. نویسندهها و شعرای گمنام به بازخوانی و حفظ آثار حماسی گذشتگان خود مشغول بودند. کلیسا با وجود شکنندگی، بر همه امور زندگی مردم و شهرها و روستاها سلطه داشت. از طرفی آشوب حرف اول را میزد و انسانهای خردمند در تلاش برای حفظ میراث بشر توسط واژهها و نغمههای ماندنی بودند. داستانهای کانتربری از جمله میراث به جا مانده از همین دوران است. همهی اینها را در بازی والهالا به خوبی میبینیم. که بسیار دقیق و با جزئیات و به خوبی پیاده سازی شدهاند. این نکته برجستهای برای بازی محسوب میشود.
گیمپلی بازی اگرچه کم نقص نیست، پر جزئیات و متنوع است. کارهای زیادی را میشود در بازی انجام داد و این کارها گاه لذت بخش هستند و گاه نه. بازی گاه و بیگاه از شما انتظارات بیجایی دارد و سیستمهای تعریف شده در آن چندان صحیح کار نمیکنند. از طرف دیگر بخش مبارزات بازی تقریبا کامل و بسیار دقیق است.
تنوع دشمنان و سلاحها بالاست. اما شاید آن نبردهای حماسی بدون اشتباهی که انتظار میرفت را در بازی ندیده باشیم. مخفی کاری هم در گیمپلی بازی جای گرفته و گاهی لذت بخش میشود. اگرچه طراحی محیط از ایدهآل یک بازی با این سبک گیمپلی بسیار دور است و گاه موجب میشود شما در دردسر بیفتید و مجبور به مبارزه شوید. این ایرادات در کنار نواقص دیگر بازی قرار میگیرند که اجازه نمیدهند Valhalla به یک عنوان خیلی خوب یا شاهکار تبدیل شود.
اما متاسفانه همه چیز در سطح اتفاق میافتد. به عنوان مثال روابط انسانی را در بازی در نظر بگیرید. با اینکه شخصیتها اغلب آرک خود را دارند، هیچ بهایی به روابط ایور با آنها داده نمیشود.
به عنوان مثال اگر رابطهای را با یک نفر در بازی شروع کنید، نتیجهی خاصی از آن مشاهده نخواهید کرد. تجربه نقش آفرینی بازی اینجا کوتاه و سطحی میشود و به عمق نمیرود. تاثیر انتخابهای شما هم مشخص نیست. اگرچه بازی تلاش میکند که در لحظهی انتخاب شما را تحت فشار قرار دهد و گاه موفق هم میشود. به عنوان مثال یک موقعیت که ایور میبایست از سه نفر اعضای یک گروه یکی را به عنوان خیانتکار معرفی کند. در این سکانس شما کاملا احساس میکنید که سرنوشت یک نفر در دست شماست. و انتخابهای دیگر در بازی که بلافاصله نتیجه آنها را میبینید. مثل آن سکانسی که باید تصمیم بگیرید سکههای نقره را به چه کسی بسپارید و راه خود را با مذاکره باز کنید.

باید مراقب باشید که بازی برایتان تکراری نشود. این مشکل اغلب برای بازیکنندگانی که انتظار دارند یک داستان سرراست اساسین را تجربه کنند به وجود میآید. شما به دنبال رسیدن به هدف اصلی هستید و میخواهید افراد را در سلسله مراتبشان از بین ببرید. تا به غول نهایی برسید و او را هم بکشید و سیب بهشت را از او بگیرید تا از فاجعه جلوگیری شود. اما این اتفاق نمیافتد. باید وقت بگذارید، چیزهای جدید را تجربه کنید. تجربه به دست بیاورید و بهتر شوید. به نقاط مختلف سفر کنید و با افراد جدید دیدار کنید. هر آرک از داستان بازی را اینگونه تجربه کنید تا به سطح مورد نظر برسید و بتوانید داستان اصلی را ادامه دهید.
شاید این مهمترین تعارض یک بازی Assassin’s Creed با نقش آفرینی و جهان باز بودن است. یک ساختار خطی در یک فرم سند باکس به سختی جای گرفته، که همگام شدن با آن بسیار مشکل است. به ویژه اگر از طرفداران قدیمی مجموعه بازی باشید.
برای پیدا کردن لذتهای دیگر در بازی نیازی نیست خیلی تلاش کنید. بازی زیبا است و بسیار تلاش میکند که زیباترین محیط ممکن با بیشترین جزئیات را ارائه دهد، اما موفق نیست. نمونه متاخری از یک بازی بهتر در طراحی محیط با تمرکز بر طبیعت و پوشش گیاهی و جانوری Ghost of Tsushima است. با این حال در بازی مناظری را مشاهده میکنید که شما را به تحسین وامیدارند. اگرچه بازی موفق نمیشود بهترین محیط ممکن را برای اهداف خود در روایت و گیم پلی خلق کند و طراحی شخصیتها هم چنگی به دل نمیزند.

دیگر نکات فنی واقعا همان چیزهایی هستند که از یک بازی ساخته یوبی سافت انتظار داریم. بازی دچار یک سردرگمی گرافیکی است که قطعا آن را خواهید دید. برخی المانها و لوازم به کار گرفته شده برای ساخت بازی نسبت به گذشته تغییر نکردهاند. برخی بهبودهایی داشتهاند و برخی دیگر در کمال تعجب افت کردهاند. از اینکه بازی را بدون برخوردن به باگ یا گلیچ به پایان نمیرسانید هم خاطرتان جمع باشد. حداقل یک بار مجبور خواهید شد یک بخش از بازی را تکرار کنید. گاهی هم متوجه مواردی میشوید که خود به خود برطرف میشوند. مثلا در هنگام میانپردهها ناگهان لبهای شخصیتها تکان نمیخورد ولی صدای آنها را میشنوید. یا حرکات تکراری برخی شخصیتها در بازی مثل فروشندهها که گاهی خندهدار هم میشوند. اگر به همه جزئیات بازی دقت کنید از این موارد بیشتر هم پیدا خواهید کرد.
بررسی تجربه بازی Valhalla در پلی استیشن 5
اساسینز کرید والهالا یک بازی میان نسلی است. اگرچه هویت آن متعلق به نسل کنسولهای پلی استیشن 4 و ایکس باکس وان است. این بازی هم مثل دیگر عناوین یوبی سافت برای پلی استیشن 5 و ایکس باکس سری ایکس هم عرضه شده است که نسخه پلی استیشن 5 را تجربه کردهایم.
در مجموع، تجربه بازی در کنسول جدید سونی لذتبخشتر است. اگرچه بسیاری از امکانات این کنسول نادیده گرفته شدهاند. بازی در وضوح تصویر 4K بسیار زیباتر است و کیفیت همه چیز در نسخه پلی استیشن 5 بالا رفته است. جزئیات، انیمیشنها و نورپردازی در محیط و شخصیتها کاملا دگرگون شده و در حد و اندازههای یک بازی میان نسلی هستند. اما بسیاری از افکتها دست نخورده باقی ماندهاند که البته نیازی به نکوهش سازنده بازی نیست. چرا که یک ارتقای فنی از پایه برای تغییر مدل آب، آتش و پارتیکلها لازم است.
اگرچه بازی در SSD کنسول نصب میشود، شما شاهد صفحات بارگزاری در بازی هستید. بارگزاری اولیه هم بسیار بیشتر به طول میانجامد ولی پس از آن دیگر شاهد صحنههایی شبیه لود شدن تکه تکه دنیای بازی نیستید. اینکه در برخی موارد مثل زمانهایی که کشته میشوید مجبور هستید دقایقی انتظار بکشید تا بازی همان صحنه قبلی را بارگزاری کند آزاردهنده است. به ویژه زمانی که از مانور تبلیغاتی سونی و سازندگان بازی بر سرعت این کنسول آگاه باشید.

از ویژگیهای کنترلر دوال سنس نیز استفاده چندانی در این بازی نشده است. از ماشههای تطبیقی تنها در زمان تیراندازی با کمان استفاده شده است که آن را هم ممکن است اصلا احساس نکنید. از اسپیکر داخل کنترلر هم هیچ استفادهای نشده است و شما مطلقا از آن بهرهای نمیبرید. هیچ اثری هم از بازخورد لمسی در این بازی نیست. اگر Astro’s Playroom را تجربه کرده باشید میدانید که سازندگان این بازی میتوانستند حداقل برای زمانی که مشغول دریانوردی هستید از این امکان بهره ببرند. اما این اتفاق نیفتاده است. تصور آنکه بازی میتوانست در زمان اسب سواری، راه رفتن روی چمن، روی شن، روی صخرهها و یا سطوح دیگر مثل گِل و… از بازخورد لمسی کنترلر دوال سنس استفاده کند ولی نکرده ناراحت کننده است. حتا میشد هنگام پریدن از ارتفاع یک حس دیگر در بازیکننده ایجاد کرد. همان چیزی که با شنیدن صدای صوت فرود، تجربه میکنیم.
تجربه بازی Valhalla در پلی استیشن 5 تجربهای روانتر و بدون افت فریم و مشکل فنی خاصی است. اگرچه پیشنهاد میکنم که حتما بازی را بهروزرسانی کنید تا دچار مشکلات روزهای عرضه نشوید.
بازی Assassin’s Creed Valhalla در رده عناوین خاص و لذت بخش قرار میگیرد. اگرچه اصلا آن چیزی که انتظار میرود نیست. با این حال، هر چه بیشتر به آن فرصت بدهید و با آن کنار بیایید بیشتر امکان لذت بردن از آن را خواهید داشت. بازی وسیع و پر از جزئیات است و تمام کردن آن خیلی طول میکشد، اما شاید بیشتر از حد لازم باید برای آن حوصله به خرج بدهید.
تنوع مراحل بازی، شخصیت ایور، مکانیکهای جالب توجه و گاهی هم مینی گیمها باعث میشوند که از سر سرگرمی هم که شده سری به این بازی بزنید. اگرچه اگر با دید یک عاشق ادبیات انگلیس در قرون وسطا به آن بپردازید، شاید لذت بیشتری ببرید. با این حال، والهالا تجربهای است که پیشنهاد میکنیم.