دیشب وقتی تور دروازهی تیم ملی پرتغال در وقتهای تلف شده به لرزه درآمد، هیچکس خوشحالی نکرد. با اینکه در دلهایمان به این صحنهها افتخار میکنیم، ایران باز هم بازنده از میدانی بینالمللی خارج شد و حالا با کولهباری پر از حسرت به خانه برمیگردد تا با دلی پر از کینهی داور پاراگوئهای و تکنولوژی کمک داور ویدئویی فیفا، حذف از مرحلهی گروهی جام جهانی را جشن بگیرد. تیمی بازنده اما به گواه همگان، از طرفداران و ملیپوشان گرفته تا کارشناسان و نویسندگان در سرتاسر دنیا، سربلند به خانه برمیگردد تا به آیندهای نزدیک بیاندیشد و اتفاقاتی که میتواند همهی تلخیهای سفر سرد روسیه را از خاطر ما پاک کند. قهرمانی جام ملتهای آسیا؟ شاید! جام جهانی 2018 روسیه درسهای زیادی برای ما داشته و تحلیل اتفاقات آن در آینده به مدد ما میآید، بیشتر از همه در فوتبال، و کمتر در رشتهها و زمینههای دیگر، اما به مدد این اتفاق بزرگ فوتبالی، به مدد این شور و هیجان و خواست هماهنگ یک ملت، به نظر میرسد وقت آن رسیده که باور کنیم ایرانی میتواند یک شعار صرف نیست.
وقتی بیرانوند در ابتدای نیمهی اول بازی با عزتاللهی درگیر شد، و چند دقیقه بعد یک توپ ساده را با اشتباهی عجیب از دست داد، آنچه در ذهنها رفت ترسناک اما محتمل بود. خاطرهی بازی با بوسنی در جام جهانی برزیل یک بار دیگر چهرهی کریهش را به ما یاداوری کرد. تیم کیروش، که پیروزمندانه در مقابل آرژانتین صفآرایی کرده بود، در بازی آخر، در مقابل حریفی دست و پا بستهتر که مسی و ماسکرانو را هم نداشت، با سه گل شکست خورد. دیشب پس از گل دقیقه 43 پرتغال، خوشبینترین ایرانی هم لحظهای به تکرار نتیجهی آن بازی اندیشید. اما کسی در یکپارچگی تیم جدید شک نداشت. برعکس، بدبینترین ایرانی هم ته دلش امید داشت که بیرانوند، همان کسی که اعتماد به نفسش را در میانهی نیمهی اول گم کرده بود، بتواند پنالتی مردی با پنج توپ طلا و ریشی مضحک را مهار کند. و علیرضا توانست.
این که قبل یا بعد از این پنالتی چه شد، بحث کاملا متفاوتی است. ایران، تیم شایستهی گروه مرگ، فقط با یک امتیاز اختلاف نسبت به دو تیم صعودکننده از مرحلهی یک هشتم پایانی جام جهانی باز ماند. فاصلهی ایران تا فوتبال قهرمان اروپا این نیست. فاصلهی ساختارِ نظاممند فوتبال کشور، که لیگِ برتر آینهی تمام نمای افتضاحات آن است با فوتبالی که صاحب دو باشگاه پرطرفدار رئال مادرید و بارسلونا است این نیست. این اختلاف یک امتیازی، به معنای رسیدن فوتبال ما به جهان نیست. نشانهی تلاش حداکثری نیروی جوان است. نشانگر این است که انسان با تحمل زحمتها و رنجها بالاخره در جام جهانی مقابل بهترین بازیکن فوتبال دنیا میایستد و ضربهی او را مهار میکند، چون باور کرده که میتواند. و این باور است که ضامن آیندهی او است. و ضامن آیندهی ما است. و ضامن موفقیت ما در جهان.
چند سال قبل که ایران به عربستان هم میباخت، کسی جرات نداشت از تیم ملی دفاع کند، چون کسی نمیتوانست. ایران برای رسیدن به آنچه میخواست از آنچه داشت و فرسوده و زنگزده شده بود بهرهکشی مضاعف میکرد. این رویکرد را کیروش رفته رفته کنار گذاشت و آخرین بازماندهی آن تفکر قدیمی را در همان نیمهی دوم بازی با مراکش به نیمکت تبعید کرد و همانجا باقی گذاشت تا کاپیتان مسعود، آخرین بازیکن نسلی باشد که آرزوهای یک ملت را فقط ابزاری برای ابراز خودشان میدانستند. چند سال قبل که همه چیز علیه تلاشهای نسل جوان ایرانی بود، یک نفر خواند “ملی پوش بازنده از آن ما.” و همهی بغض و کینهی یک ملت را در یک جمله جمع کرد. کسی به سمت مهدی مهدویکیا و علی کریمی سنگ پرتاب نمیکند، اما اگر قرار است من یک ملیپوش ایرانی را دوست داشته باشم، او امید ابراهیمی است نه جواد نکونام. سردار است، نه وحید هاشمیان. سربازی است که تا آخر جنگید تا ایران، ایستاده بمیرد، نه در خون غلتان.
این همان الگویی است که ما حالا به مدد مخاطب وسیعتر و هیجان بیشتر فوتبال به آن رسیدهایم. الگوی تلاش، پیروی از دستورات متخصصان و باور به موفقیت. الگویی که اگر فکر کنیم میبینیم که سالها پیش اصغر فرهادی با آن به کسب جایزهی گلدن گلوب و اسکار رسید. الگویی که او را حالا به یکی از موفقترین و مشهورترین فیلمسازان دنیا تبدیل کرده است. چه کسی ده سال پیش باور میکرد که فرهادی، از خمینیشهر اصفهان، دنیا را به خود خیره کند؟ چه کسی باور داشت جز خودش؟ که رفت، و توانست و بعد، و شاید مهمتر از آن، نشان داد که میشود موفقیت را تکرار کرد. اسکار فرهادی یک ملت را شاد کرد، همان طور که ضربهی پنالتی دیشب کریم، که به زیر طاق دروازهی پرتغال رفت و همهی ایران را لرزاند.

کمتر از دو هفته پیش، یک بازی ایرانی برای اولین بار به مهمترین رویداد گیم جهان راه یافت. نه در نتیجهی تلاشهای وزارت ارشاد (و نه الزاما در تضاد با آنها) و نه در نتیجهی حمایتهای بنیاد، که در نتیجهی باور به عمق استراتژیک این شعار که ایرانی میتواند. شعاری که دیگر نباید فقط یک شعار قلمداد شود. حداقل در زمینههای فرهنگی و ورزشی، این به ما ثابت شده که اگر «باید ببازی»ها و ندانم کاریها، اخراج دادکانها و نخبهستیزیها نباشد، ایرانی میتواند. ایرانی باور کرده که میتواند اگر در کشور خودش هم نه، در جایی دیگر همان کاری که استعداد بیشتری در آن دارد را میکند و میتواند.
امسال، برای دومین سال نگاهها به سمت جامعهی گیم ایران است. ایرانی که حالا در عرصهی فرهنگ، از استاد کیارستمی فاصله گرفته و به فرهادی رسیده. از اسطوره، به یک نفر رسیده که نشان داد موفقیت تلاش میخواهد و پیروی از الگوی بهترینها. خلاقیت میخواهد و ممارست در شناخت آنچه از قبل به تکامل رسیده است. حالا در عرصهی ورزش، به تیمی رسیده که تا دقیقهی 96 شانس صعود به مرحلهی یک هشتم جام جهانی را دارد. و شاید قرار است همین جوانها، که تراکم حضورشان در بازیسازی بیشتر از عرصههای دیگر است، با طلوع خورشیدِ فردایی نهچندان دور، در بزرگترین نمایشگاه بازیهای رایانهای جهان غوغایی از «ایرانی میتواند» به پا کنند. جوانانی که تقریبا یک هفتهی دیگر، برای فراگیری علم بهترینها، برای توانستن به TGC میروند و میدانند که روزِ موفقیتشان چندان دور نیست. شاید به فاصلهی دو تقویم از حالا. از 2018. بعد از حذف ایران از جام جهانی روسیه.
تشکر