نگاهی به سریال The Mandalorian فصل اول و دوم – بخاطر چند شمش بسکار بیشتر
از همین ابتدا باید خیال خودم و شما را راحت کنم؛ سریال The Mandalorian (مندلورین) دقیقا همان چیزی است که ما طرفداران جهان استاروارز نیاز داشته و لایق آن بودیم. کاری که «جی. جی. آبرامز» با میلیونها دلار نتوانست انجام دهد (البته برای ما مخاطبین، وگرنه جیب صاحبان دیزنی را که حسابی پر کرد.)، «جان فاورو» (Jon Favreau) و دوستان با مبلغی بسیار ناچیز انجام دادهاند. از خوبیهای سریال به ویژه در فصل دوم زیاد گفتهاند و زیاد شنیدهایم. پس احتمالا در این یادداشت نیازی نیست از بازی خوب پدرو پاسکال یا گروگوی دوستداشتنی و بامزه یا مواردی از این دست صحبت کنیم. در این نوشته سعی دارم به عنوان یک طرفدار پر و پا قرص این مجموعه، بگویم چرا مندلورین همان چیزی است که باید باشد و راز جادوی آن در چیست.
اولین نکته این است که سریال The Mandalorian در همان ابتدا تکلیفش را با مخاطبش مشخص میکند و او را فریب نمیدهد. فریب از این جهت که لقمههایش اندازه دهانش است و سنگهای بزرگی که نشانهی نزدن هستند را بالای سر نمیبرد. فاورو و دوستان از همان ابتدا تمرکزشان را بر داستان کوچک و جمع و جور خود قرار دادند و تقریبا تا انتها نیز آنرا حفظ کردند.
داستان دین جارین و گروگو با اینکه در نهایت به آسوکا تانو و لوک رسید، همچنان روایتی شخصی و محلی است و سعی نمیکند خودش را باد کند تا بزرگ و مهم به نظر برسد.
نه خود را درگیر فلسفههای خیر و شر سری استاروارز میکند، نه اهمیت چندان به نبرد جدایها و امپراطوری میدهد، نه در سیاست دخالت میکند و نه حتی تراژدی و حماسه خلق میکند. مندلورین تنها خرده روایتهایی از گوشهی فراموش شدهی کهکشانی در دور دست را نشان میدهد. با استفاده از شخصیتهایی که به اندازهی داستانشان، دورافتاده و فراموش شدهاند؛ و البته جادو در همینجا خودش را نشان میدهد. داستانی اگرچه کوچک و لقمهی دهان اما چنان قرص و محکم و چفت و بستدار که به ندرت میتوان حفرهی عمیقی در آن مشاهده کرد.
فاورو اثرش را آرام آرام بزرگ میکند و ناگهان در سکانس پایانی چنان این داستان کوچک را به پسزمینهی عظیم این جهان میدوزد که تا ابد نمیتوان داستان گروگو دین جارین را از استاروارز جدا کرد.
مورد بعدی وفاداری به ریشههای مجموعه با سادهترین شکل ممکن در عین افزودن نوآوریهای بسیار است. سازندهها از همان قسمت اول سریال به خوبی نشان دادند که درک بسیار خوب و موثری از جهان استاروارز دارند. گول سفینههای فضایی عظیم و ستارگان مرگ و سلاحهای لیزری را نخورید؛ جهان جنگهای ستارهای در پایهایترین حالت خود، یک وسترن غرب وحشی است و مندلورین وفادارترین چیزی است که در هر مدیومی از این جهان خلق شده است. تک تک سکانسهای سریال المانهای وسترن را به بهترین شیوهی ممکن به مخاطب نمایش میدهد. جایزه بگیرها، شکار گنج، قهرمان تنها، انتقام، هفتتیرکشی و حتی سرخپوستان وسترن کلاسیک و دزدی قطار؛ بله سرخپوستان و دزدی قطار!
بهتر است یکبار دیگر سکانس هایجک کردن کامیون امپراطوری و حملهی بومیان سیاره به مندو را مرور کنید تا متوجه شوید با چه وسترن باکیفیت و بینظیری طرف هستید.
تمام ویژگیهای ژانر وسترن در مندلورین اجرایی شدهاند و کم پیش میآید که کارایی خوبی نداشه باشند. با این حال در کنار این وفاداری به ژانر و جهان استاروارزی، سریال به مسائل جدیدی هم میپردازد و لور مجموعه را مدام غنیتر و غنیتر میکند. مندلورها را به مرکز داستان میآورد تا داستان دیگر بر محوریت جدایها و سیتها نچرخد، فلز بسکار را به میان میآورد و حتا درونمایه مردانهی استاروارز را هم بدون آزردن مخاطب و لوث کردن داستان، با معرفی چند شخصیت زن درجه یک تعدیل میکند. یکی از رازهای جادوی مندلورین دقیقا همینجاست: وفاداری عمیق به ریشهها در عین خلق نوآوری و بسط لور مجموعه.
جادوی بعدی، اهمیت دادن به طرفداران مجموعه است.
مندلورین بهشت طرفداران تیفوسی استاروارز است. آنهایی که جزء به جزء این جهان را میشناسند، بیشترین لذت را از آن میبرند. مکانهای نوستالژیک، شخصیتهای محبوب اما کمتر پرداخته شده در آثار گذشته و حتا اشیای مرموزی چون بسکار و دارکسیبر، همه بجای خود در سریال استفاده شدهاند. به ندرت احساس میکنید چیزی در مندلورین اضافه است و سازندگان سریال صرفا برای قلقلک حس نوستالژی طرفداران، آن را در قاب تصویر قرار دادهاند. با این وجود مندلورین صرفا برای طرفداران ساخته نشده است و مخاطبین جدید هم به راحتی با شخصیتها و داستان خو میگیرند.
شاید هیچ کدام از بینندگان جدید سریال به اندازه طرفداران برای دیدن آسوکا هیجانزده نشده باشند یا با دیدن بوبا فِت و لوک فکشان پایین نیفتاده باشد. یا دیدن دارکسیبر و مبارزه با دارکتروپرها از خود بیخودشان نکرده باشد، اما این اتفاقات چنان خوب و به جا استفاده شدهاند که مخاطبین جدید هم از آنها لذت میبرند و هیچ کس احساس نمیکند مورد توهین قرار گرفته است. شاید گروگو مهمترین دلیل ابتدایی هر کسی (مخصوصا جدیدترها) برای شروع تماشای سریال باشد اما در نهایت این ترکیب همگون عناصر جدید و نوستالژیک مجموعه است که همهی بینندگان اعم از طرفداران قدیمی و جدید را همزمان راضی و خوشحال نگه میدارد.
چیزی که بیش از همه این سریال را برای طرفداران بازیهای ویدئویی جذاب و دلچسب کرده، ساختار ماموریتمحور و تاثیرپذیرفته از بازیهای نقشآفرینی است.
سریال The Mandalorian در تکتک قسمتهایش حس انجام یک بازی نقشافرینی بینظیر را تداعی میکند. این سریال اینقدر در کارش موفق است که همهی گیمرهای طرفدار استاروارز رویای ساخت یک بازی توسط سازندگان آن را در سر میپرورانند. ماموریتهای مندو در طی مسیر داستان دقیقا با ماموریتهای جانبی یک RPG همخوانی دارد. میگویم ماموریت جانبی چون اتفاقات اصلی مجموعه را ماموریتهای اصلی به حساب آوردهام. اما در اینجا هم مثل خیلی از بزرگان این سبک از بازیها، این ماموریت جانبی در پارهای از موارد از داستان اصلی پیشی میگیرد و چنان بیننده را به وجد میآورد که به احترام سازندگان کلاه از سر برمیداد.
سازندگان مندلورین اینبار راه شکست خوردهی انتقال از مدیوم گیم به سینما و تلویزیون را برعکس طی کرده و با موفقیت کامل توانستهاند ساختار گیمدیزاین یک سبک بازی ویدئویی را وارد مدیوم نمایشی کنند. برای من این جادوییترین دستاورد جان فاورو و همکارانش بوده است.
در نهایت باید گفت سریال The Mandalorian یکی از بهترین آثاری است که طی سالهای اخیر تولید شده است. موفقیت سریال اینقدر زیاد بوده که دیزنی ده سریال دیگر در جهان استاروارز را در دست ساخت دارد! جان فاورو موفق شد روح تازهای در کالبد نیمهجان مجموعهی استاروارز بدمد. کاری که آبرامز و بقیه با آن همه سر و صدا و بودجه و ستارگان هالیوودی، به انجام آن نزدیک هم نشدند. به احترام این تیم تولید باید ایستاد و فقط تشویق کرد.