پنجشنبه کلاسیک؛ «داستان توکیو»
اگر رازی در سینما مانده باشد، آن راز در سینمای اوزوست، وقتی “داستان توکیو”، ابر شاهکارِ یاسجیرو ازو را ببینید متوجه خواهید شد منظور از این جمله چه بوده. با دیدن این فیلم متوجه خیلی چیزها خواهید شد، مثلا زمانی که ایبرت گفت:”هر کسی که عاشق سینما باشد روزی به ازو میرسد و متوجه خواهد شد که سینما دربارهی حرکت نیست، بلکه دربارهی این است که آیا میتوان حرکت کرد یا خیر”، منظورش چه بوده.
رازهای سینمای ازو در احساسات بازیگران است، در عکسالعمل آنها در قبال اتفاقاتی که در فیلم میافتد. رازهای سینمای ازو در کاراکترهایش قرار دارد، در پسِ لبخندهای شخصیتهایش. به صحنهای از “داستان توکیو” رجوع کنید که در آن دختر به پدر پیرش بعد از اینکه مادرش مرده میگوید که ما آرزوی عمرطولانیِ شما را داریم، پدر پس شنیدن این حرف چه حسی دارد؟ چه حسی دارد از اینکه از همسرش بیشتر عمر کرده؟ همین چیزهاست که فیلمِ ازو را خارج از احساساتگراییهای مصنوعی میکند، ازو نمیخواهد که با تحریک کردن احساسات بیننده او را با خود همراه کند، او نمیخواهد با تحریک کردن بیهودهی احساسات، ما را گول بزند، بلکه او میخواهد ما احساساتمان را با فیلم او به اشتراک بگذاریم تا فیلمش در وجور ما اثر بگذارد، و موفق هم میشود، او “داستان توکیو” را به یکی از بهترین و تاثیرگذارترین آثار تاریخ سینما تبدیل کرد، فیلمی که به ما یاد میدهد چگونه با مشکلات روبرو شویم، فیلمی که بهترین شکل ممکن اشتباهات ما را به ما گوشزد میکند.
ازو به ما نشان میدهد که جهان مدرن و ماشینی چگونه باعث سست شدن بنیان خانواده میشود، در فیلم پدر و مادر پیر بیشتر اوقات در حال استراحت هستند چون بچههایشان وقت آزاد برای آنها ندارند. به طرز شگفت انگیزی تنها کسی که با آنها مهربان است، عروس بیوهی آنهاست، وقتی هم که مادر میمیرد تنها کسی که همراه پدر میماند، اوست.
داستان فیلم اوزو به این شکل است، پیرمردی به همراه زنش به توکیو میرود تا فرزندانش را ببیند و در آنجا با سردی فرزندانش ر برخورد با آنها مواجه میشود، آنها انتظارات این دو را برآورده نکردهاند. بر میگردد به دهکدهاش، زنش میمیرد و او باید مابقی عمرش را تنها زندگی کند. این فیلم داستان سادهای دارد، همین سادگیِ ازو و صریح بودن و دور بودنش از المانهای پیچیده فلسفی است که او را همچون برسون در زمرهی کارگردانها مینیمالیست قرار میدهد. طفره رفتن در سینمای ازو نادر است، ولی در این فیلم هیچ نشانهای از آن نیست. “داستان توکیو” سادگیِ گول زنندهای دارد، همهی مینیمالیستها همینگونهاند، در ورای سادگی ظاهری خود دنیای را دارند، آدم با آنها ارتباط بالایی برقرار میکند، آنها را درک میکند. این ساده گرایی در فیلم ازو از رمزگونه بودن به خصوص فیلم میآید، ازو مسائل را ساده میکند چون میخواهد ما خودمان به آنها دست یابیم و به احساسات کاراکترهایش پی ببریم، نه اینکه او آنها را به ما تحمیل کند، او میخواهد درک انسانی مخاطبانش را به چالش بکشد.
“داستان توکیو” داستانی دارد به سادگی شخصیتاش، به سادگی سنت ژاپنی، به سادگی دیالوگهایش، به سادگی برجورد انسانها با کنشها، چیزهایی که ازو دربارهی ذات زندگی و مرگ به ما میگوید چیزهای جدیدی نیستد ولی عین حقیقتاند.
“داستان توکیو” در زمانی ساخته شد که شاهکارهایی از ژاپن داشتند در جهان خوش میدرخشیدند، با اینحال فیلم ازو راهی برای مطرح شدن نیافت چون ژاپنیها آنرا بیش از اندازه ژاپنی مینامیدند. در سال 1972 بود که پژوهشگر سینمای ژاپن، دانولد ریچی، این فیلم را به ونیز آورد و آن را در جهان مطرح کرد. “داستان توکیو” نمونهی بارزی از یک فیلم ازویی است، شاهکارِ بی برو برگشت او. ازو زبان سینمایی مخصوص به خودش را دارد، زبانی که به سرعت تماشاگران خارجی را مجذوب خود کرد.
سخن همیشگی ازو، فاصلهی نسلها و عوض شدن الگوهای زندگیست، پیرهای محکوم به تنهایی و جوانانی که به هیچ چیز غیر از خود و سرنوشت خود توجه نمیکنند، نوههایی که نشان از آیندههایی ترسناک خواهند داشت. “داستان توکیو” مرثیهای برای رفتار بچهها نسبت به والدین خود نیست، بلکه دربارهی تاثیر تمدن و زمان بر آدمهاست، تمدنی که هر روز جامعههای انسانی را با دور کردن از طبیعت سیاهتر میکند.
ازو فیلمش را با یک سکانس فوقالعاده تمام میکند، زن همسایه میآید تا احساس همدردی با پدر پیر که اکنون تنها هم شده بکند. در اینجا مرد حرف دلش را میگوید: “ای کاش با او کمی مهربانتر میبودم، آدم وقتی تنهاست روزهایش کند میگذرد …” پیرمرد نگاهش را آرام به بیرون میاندازد و تمام …