مارتینی کثیف؛ یادداشتی بر فیلم «اسپکتر»
توهین به شعور یک نفر، غیرقابل تحمل است. سونی با فیلم «اسپکتر» کاری کرد که دهان هر باندفنی بسته شود و آبروی چندین و چند سالهی این فرنچایز پرطرفدار خدشهدار! خیلی بیپرده و بیمقدمه از همین ابتدا اعلام کردم که اسپکتر چیزی نبود که در خور نام «جیمزباند» باشد. هر چند باید اعتراف کرد که انتظاراتمان از این فیلم پایین بود. اما اهانتی که این فیلم به شعور مخاطبان خود میکند غیرقابل بخشش است. در ادامه نگاه کوتاهی به جدیدترین ساختهی «سم مندز» میاندازیم.

بعد از اکران فیلم «زیبایی آمریکایی» در سال 1999، خیلیها از اولین فیلم رسمی یک کارگردان نه چندان معروف به هیجان آمدند و همگی فکر میکردند که قرار است سم مندز شاهکارها یکی پس از دیگری بسازد. اما این کارگردان بریتانیایی روند متوسط رو به ضعیفی را پیش گرفت و در سال 2012 اولین فیلم باند خود را با نام «اسکایفال» کارگردانی کرد که خیلیها این باند را یک باند ضعیف خطاب کردند و خیلیها گفتند که این باند، از «ذرهای آرامش» قویتر بود. پس همین امیدواریها در اسکایفال باعث شد تا سونی بار دیگر به او اعتماد کند و بار دیگر وظیفهی ساخت خطرناکترین سلاح انگلستان را به او بسپارد. سم نیز تیمی بسیار قوی برای این فیلم جمع کرد. از پیرزنهای زیبا تا موریارتیهای لاغر اندام! تیم بازیگری این فیلم به اندازهای قوی بود که همگی منتظر بودیم تا باری دیگر بعد از «کازینو رویال» شاهد یک باند خارقالعاده باشیم. اما متاسفانه نه تنها سم مندز که بازیگران نیز ما را نا امید کردند.
فیالواقع اگر همهی این ضعفها را کنار بگذاریم، «جان لوگان» حسابی حال ما را جا میآورد. از نویسندهی «آخرین سامورایی»، «رنگو»، «هوگو» و به خصوص «هوانورد» اصلا انتظار نداشتیم که با یک داستان کاملا کاغذی و بیثبات حوصلهی ما را سر ببرد و بدتر از همه با آن پایانبندی ضعیف و به بهانهای مزخرف داستان 4 باند اخیر را به یکدیگر ارتباط بدهد و ما را گول بزند که مقصود اصلی این 4 باند در پایان «اسپکتر» خلاصه میشود! همهی دست اندرکاران خوش سابقه و دوست داشتنی دور هم جمع شدند تا یک «ضیافت گند زدن» برپا کنند و یک فیلم لایق «پرتاب مستقیم به سطل زباله» تولید کنند و کلی پول به جیب بزنند و رکورد باکسآفیس جابهجا کنند و در آخر خوش و خرم به تعطیلات کریسمس رفته و سپس با یک داستان مزخرف دیگر کلی ما را برای جیمزباند بعدی هایپ کنند.
البته لازم به ذکر است که «تام نیومن» بر خلاف بقیهی دست اندرکاران موفق به تولید یک آلبوم موسیقی قابل قبول شده تا فیلم حداقل در یک زمینه موفق به دریافت جایزه شود!
اما چرا این باند اینقدر حرص ما را در آورده؟ چون اولا داستان خیلی گنگ و بیهدف شروع میشود. خیلی زود میفهمیم که طی یک مدت زمان اندک فرد جدیدی آمده تا پروژهی «دوصفر» را منحل کند و سیستم جاسوسی امآی6 را متحول سازد. از آن طرف باند ویدئویی از «ام» سابق دریافت کرده که او را از یک سازمان مخفی شرور که سالها است فعالیت میکند و یک مرتبه از نا کجا آباد پیدایش شده آگاه میسازد.
بعد از سپری شدن سکانسهای سردرگمی باند شما تصور میکنید که همچون کازینو رویال قرار است یک «ایوا گرین» ظهور کند تا از ابتدا تا انتها، در کنار باند بماند و کلید اصلی ماجرا باشد. اما اینطور نیست. از ابتدا تا انتهای ماجرا اصلا مشخص نیست که باند چطور به عشق زندگیاش میرسد و چطور عاشق او میشود و اصلا چطور دخترک داغدار را شیفتهی خود میکند!
از همهی اینها که بگذریم، میرسیم به شخصیت شرور فیلم. «کریستف والتز» عزیز! دکتر شولتز دوست داشتنی این بار در نقش یک شرور نیم کیلویی کالج پوش ظاهر میشود که تنها نقش مثبت او در کل فیلم 5 دقیقهی انتهایی است. شاید بازی والتز هیچ ایرادی نداشته باشد. ایراد اصلی از فیلمنامه است. چون اصلا نقشی وجود ندارد که والتز بخواهد آن را به خوبی ایفا کند. دقیقا به همین خاطر «اندرو اسکات» سعی میکند تا نقش شرور های زیر پوستی را اجرا کند که از همان ابتدا به قدری چاشنی شل و ول فیلمنامه شما را به خود میگیرد که متوجه همه چیز میشوید. شاید تنها نقش منفی که توانست به خوبی نقش خود را اجرا کند کشتی گیر عزیز میهمان این فیلم یعنی «دیو باتیستا» باشد که به خوبی نقش یک قاتل کر و لال را اجرا کرد و به خوبی در نقش شرور خود فرو رفته بود و با توجه به کر بودنش احتیاجی به دیالوگ نداشت. یکی از بازیگرانی که حضورش ما را به شدت متعجب کرد، «مانیکا بلوچی» بود که مدتی است فعالیت چندانی در سینما و هالیوود ندارد. نکتهی جالب اینجا بود که اگر تمامی صحنههای حضور بلوچی از فیلم حذف شود، هیچ اتفاق خاصی نخواهد افتاد و تنها با یک اشاره میتوان به حلقهی بعدی فیلم رفت!
وقتی نوبت به «دنیل کریگ» میرسد باید گفت چون شخصیت جیمز باند شخصیتپردازی پیچیدهای ندارد، این بازیگر از پس اجرای کلیشههای معمول نقشی که چند سال است در آن مانده برمیآید. در واقع با وجود تمامی اشکالات، سازندگان سعی کردهاند با چند مارتینی کثیف و «باند، جیمز باند» گفتنهای متعدد و ملاقات با زیبارویان مختلف، ضعفهای فیلم را با کلیشههای جیمزباندی بپوشانند! از طرفی برخی صحنههای فیلم مانند «نبرد در هلیکوپتر»، «تعقیب و گریز در ایتالیا» و همچنین «هایجک هواپیمای ملخی» صحنههای جذابی بودند که ارزش تماشا کردن داشتند. از زد و خورد هیجانانگیز در قطار هم نباید به این سادگی گذشت. اما آیا این صحنههای اکشن همهی آن چیزی هستند که طرفداران از یک فیلم جیمز باند انتظار دارند؟ قطعا نه.
اسپکتر یک فیلم کاملا معمولی است و باید با انتظار خیلی پایین به سراغ آن رفت و نباید فکر کرد که چون این یک فیلم از خانوادهی باند است، قرار است مغز شما را آب کند. پس با یک فیلم اکشن محبوب اما سطح پایین روبرو هستید که کلی ستارهی معروف در آن جمع شدهاند که تبلیغ یک اثر معمولی را بکنند. امیدوارم حالا حالاها از این باندهای مزخرف در سینما نبینیم!