سالید اسنیک یا اسنیک پلیسکن؛ قهرمان «متال گیر» زیر ذرهبین گیمنیوز
تابهحال با خود فکر کردهاید ایده ساخت یک بازی از کجا میآید؟ یک کتاب؟ رویدادی واقعی؟ یک فیلم؟ داستانها و افسانههای ملی؟ یا ذهن خلاق یک نویسنده؟
تمام اینها درست است. هرکدام از موارد بالا میتواند ایده بنیادی خوبی برای ساخت یک بازی باشد. با گسترش ارتباطات و رسانههای دیجیتال، اکنون تمام دنیا با اختلاف تنها چند ثانیه با هم ارتباط دارد. صنایعی که از این ارتباطات و فناوری برای اهداف مادی و سرگرمی و معنوی استفاده میکنند بسیاری اوقات از یکدیگر الهام میگیرند و بر دیگری تاثیر میگذارند. همه ما بازیهایی سراغ داریم که براساس یک فیلم موفق، که خود آن فیلم براساس داستانهای مصور (کمیک) ساخته شده یا بالعکس شکل گرفته و اتفاقا موفق هم بودهاند.
ازجمله مواردی که در این دادوستد بیشترین ارتباط را با هم داشتهاند سینما، بازیسازی، و کتابهای مصور را میتوان نام برد. در طول تاریخ این سه صنعت دفعات بیشمار به یکدیگر نان قرض دادهاند و امروز میخواهیم یکی از این موارد را بررسی کنیم.
اجازه دهید قبل از اینکه سراغ کوجیما، متال گیر، و اسنیک برویم، گپی کوتاه در مورد سینمای قهرمانساز یا ایده منجی در سینما بزنیم (بااجازه از آقای زعفرانی و عبداللهی و همهدوستان سینمایی نویس!). تم نقشه برای نابودی یا کنترل دنیا توسط گروه یا فردی شرور که میتواند انسان یا غیرانسان باشد، و تلاش فرد یا گروهی خاص برای نجات دنیا از این تهدید بهقدری کلیشهای شده که بهشخصه از دیدن فیلمهای اینچنینی حالم بههم میخورد. اما این جریان سینمایی اولینبار از کجا و با چه هدفی آغاز شد؟
بسیاری عقیده دارند این ایده همزمان با ساخت اولین فیلم طولانی تاریخ، یعنی تولد یک ملت (1915) اثر دی.دابلیو. گریفیس، شکل گرفت. فیلمی که اعضای کی.کی.کی. (Ku Klux Klan) را بهتصویر میکشید که سعی داشتند آمریکا را از شر سیاهپوستان خلاص کنند. این ایده، نجات آمریکا یا آمریکا نجاتدهنده دنیا، به ابتداییترین شکل در این فیلم متولد شد و فیلمها و کمیکهای بسیاری آن را پروراندند و شکل دادند. جلوتر بیاییم و از نمونههای بارز این ایده فیلم سوپرمن را نام ببریم. کافیست خود کلمه سوپرمن را ترجمه کنیم: ابرانسان. انسانی که از تمام جهات بر دیگران برتر است و اینچنین با بدی و خباثت مبارزه میکند؛ و تصادفا آمریکایی نیز هست. اما دامنه این فیلمها در آن زمان فقط در حد آمریکا بود و با هدف ایجاد تاثیر روانی بر خود آمریکائیان و تا حدودی دیگر کشورها ساخته میشد که از آمریکا یا یک آمریکایی تصویر یک ناجی میساخت که با شر مبارزه میکند و آن را شکست میدهد و اینگونه به دنیا خدمت میکند. فیلم میان ستارهها (2014) ساخته کریستوفر نولان را دیدهاید؟ زمین رو به نابودیست و در این میان آمریکاییها هستند که دنبال خانهای جدید برای ساکنان میگردند و آنها را نجات میدهند. چنین فیلمهای بر مردم تاثیری ناخودآگاهانه دارند و آنها را به این باور میرسانند که آمریکا همیشه منجی دنیا خواهد بود و در مواقع سختی و مشکلات چشم به آمریکا برای کمک میدوزند. و اینچنین است که آمریکا به نام مبارزه با تروریست یا موادمخدر وارد جنگ میشود و به کشورهای دیگر حمله میکند و کسی نیز از این کار شوکه نمیشود، چون که همه باور دارند آمریکا برای نجات آنجاست و به قولی فریدون زمان است.
بعد از مقدمهای کوتاه سراغ بحث خودمان برویم. یکی از فیلمهایی که در دسته بالا قرار میگیرد، دوگانه اسنیک پلیسکن با نام فرار از نیویورک سیتی (1981) و فرار از لس آنجلس (1996) ساخته جان کارپنتر فیلمساز مشهور است. قهرمان این فیلم فردی به نام باب پلیسکن است با بازی کورت راسل که تصویر یک مار کبرا روی شکم خود خالکوبی کرده و همیشه خودش را اسنیک (مار) معرفی میکند. اسنیک عضو پیشین نیروهای ویژه و عملیاتهای سری است که به دلیل تواناییهای زیادش افتخارات بیشماری بهدست آورده و تبدیل به یک افسانه شده. اما بعد از دیدن فساد در دولت و خیانت به پلیسکن که منجر به ازدست دادن چشم چپش میشود، او اعتقادات خود را از دست داده و رو به جنایت میآورد. طی جریانی او دستگیر شده و به زندانی در نیویورک فرستاده میشود. طی حادثهای هواپیمای رئیس جمهور در منطقه منهتن، که اکنون تبدیل به زندانی بزرگ شده، سقوط میکند و از اسنیک درخواست میشود او را نجات دهد و برای این کار 24 ساعت فرصت دارد. همراه رئیس جمهور نواری است از گفتوگوهای او با سران دیگر کشورها که آمریکا را قادر خواهد کرد بر تمام رقبای خود غلبه کند. اسنیک بعد از تلاشهای بسیار او را نجات میدهد اما با دیدن شخصیت رئیس جمهور و فاسد بودن او، از پس دادن نوار خودداری کرده و آن را نابود میکند. تمام طول فیلم او خود را اسنیک معرفی میکند اما آخر فیلم، بعد از روشن شدن حقایق برای اسنیک او میگوید نامش پلیسکن است و در حالی که پرچم آمریکا را پشت او مشاهده میکنیم فیلم تمام میشود. تفاوت کار کارپنتر با دیگر فیلمهایی که بحث کردیم این است که کارپنتر اینجا نه دولت آمریکا بلکه جوان آمریکایی را قهرمان میکند. او میخواهد نشان دهد جوان آمریکایی با وجود فساد در دولت و سردمداران، خودش را عضوی از ملت میداند و برای آنها میجنگد و به کسی جز ملت و کشورش خدمت نمیکند.
اگر متال گیر را بازی کرده باشد تاکنون متوجه شباهات بین پلیسکن و سالید اسنیک شدهاید. جدا از ظاهر، آنها اشتراکات بیشمار دیگر نیز دارند. همانند پلیسکن، اسنیک نیز احساسات ندارد و برای کشتن انسانها و نجات خودش از هیچ چیز دریغ نمیکند. این دو از کسی دستور نمیگیرند و کاری را که خود صلاح بدانند انجام میدهند. هردوی آنها افرادی هستند که بیشتر عمرشان را در میدان نبرد سر کرده و برای زنده ماندن تلاش کردهاند. اما پشت این نقاب آنها احساسات خود را در اعماق وجودشان دفن کردهاند، خیانت و سیاستهای کثیف کاری کرده که آن دو تنها بمانند و در زندگی دوستی نداشته باشند.
شخصیت اسنیک از منابع زیادی اقتباس شده. از کایل ریس، پدر جان کانر در ترمیناتور گرفته تا مل گیبسون و کورت راسل. اگرچه کوجیما سال 2014 اعلام کرده نام سالید اسنیک سرچشمهای جدا از اسنیک پلیسکن دارد. اسنیک بهاین دلیل انتخاب شد که مارها نماد کارهای مخفیانه و سکوتاند و سالید (جامد) برای اینکه شخصیت او را مستحکم و مقاوم جلوه دهد.
با وجود این گفتههای کوجیما شباهات بین این دو فرد بسیار و انکار ناپذیراند. هرکسی که «متال گیر» را بازی کرده و فیلمهای کارپنتر را دیده باشد میتواند این شباهات را ببیند و حس یکی بودن این دو شخصیت را درک کند. برای اطلاع بد نیست بگویم قرار بود اسنیک پلیسکن تبدیل به یک بازی شود که نامکو پروژه آن را کنسل کرد. شاید نمیخواست برای متال گیر رقیبی درست کند.
بعد از این هنگام انجام بازیها بد نیست به اهداف ساخته شدن و نگاههای پشت آنها و پیامی که دارند دقت کنید تا هم از بازی بیشتر لذت ببرید و هم درکتان از محیط اطراف بیشتر شود.
اگر با نظرات مطرح شده در این مقاله مخالفتی دارید، دیدگاه خود را بیان کنید تا بقیه هم مطلع شوند.