Game News | گیم نیوز
All Things About Games!

برف، خون، جنایت…؛ نگاهی به سومین فصل سریال فارگو

0

سریال -یا اگر بخواهیم دقیق‌تر باشیم- مینی‌سریال اقتباسی از فیلم سینمایی «فارگو» (محصول سال 1996 برادران کوئن) یکی از موفق‌ترین مجموعه‌های تلوزیونی حال حاضر است که توانسته توجه بسیاری از بینندگان و همچنین منتقدین را به خود جلب کند. خالق و نویسنده‌ سریال «نواه هاولی» است و همچنین خودش به همراه برادران کوئن تهیه کنندگی این اثر را بر عهده دارند. از میان 133 کاندیداتوری برای جوایز مختلف، این مجموعه توانسته 32 جایزه را از آن خود کند.

وقایع داستان در سال 2010 در «مینسوتا»، یکی از ایالت‌های شمالی و سردسیر آمریکا رخ می‌دهند و مانند اثر اصلی برادران کوئن، ادعایی مبنی بر واقعی بودن رخداد‌های موجود در مجموعه وجود دارد که باز هم مانند فیلم فارگو، ریشه‌ای در واقعیت ندارد و برای تاثیرگذاری بیشتر بر بیننده استفاده شده که به نظر در این زمینه موفق هم بوده است، چرا که در بسیاری از مباحث شکل گرفته پیرامون سریال، نظراتی دیده می‌شوند که توجیه برخی اتفاقات را در واقعی بودن وقایع آن می‌دانند. اولین مسئله‌ی مرتبط، صحنه‌ی آغازین سریال است که یک شهروند آلمانی در حال رد اتهامات علیه خودش است و بازپرس بر این اصرار دارد که او شخصی اوکراینی‌ است و دوست دختر خود را به قتل رسانده. این صحنه در واقع به رمان «محاکمه» از «فرانز کافکا» اشاره‌ی ادبی دارد که در آن فردی در حال رفع اتهام از خود است و هیچ اطلاعی ندارد که چه کار اشتباهی مرتکب شده است. بازپرس، در پی حرف‌های فرد مورد بازپرسی که در تلاش برای قانع کردن اوست می‌گوید: این حرف‌ها داستانه و ما اینجا نیستیم که داستان تعریف کنیم. ما برای بیان حقیقت اینجاییم. و سپس با نزدیک شدن به عکسی از یک طبیعت زمستانی در اتاق بازپرس اولین نشانه از ادعای واقعی بودن اتفاقات داستان دیده می‌شود و در ادامه به طبیعت زمستانی مینسوتا منتقل شده و با اولین شخصیت‌ها آشنا می‌شویم.

فضای سرد سریال با شخصیت‌ها و اتفاقات و رنگ‌ها معنی می‌شود. «امت استاسی» و شریکش «سای فلتز» مشغول صحبت با کسی هستند که از قرار معلوم معرف شخصی بوده که در زمان درماندگی به آنان مبلغ هنگفتی به صورت غیر قانونی کمک کرده و اکنون در تلاش برای برگردان آن هستند؛ غافل از اینکه اصطلاحا با شیطان معامله‌ای داشته‌اند و او علاقه‌ای به پس‌گرفتن پول خود نداشته و قصد دارد از آن به عنوان اهرم فشاری بر امت و سای برای سوء استفاده از نام شرکتشان استفاده کند. شخصیت امت انسان خودساخته‌ی موفق ثروتمندی است که انسان شایسته‌ای به نظر می‌رسد و در مقابل، برادرش «ری» –که بازی نقش هر دو آنان برعهده‌ی «ایوان مک‌گرگور» است-  یک مامور پارول (کنترل مجرمین در دوران آزادی مشروط) است که نسبت به برادرش از موقعیت پایین‌تری برخوردار است و همواره در حال دراز کردن دست خود به سمت برادر بزرگترش است. بین این دو دلخوری‌هایی وجود دارد که ریشه‌اش در کودکی آن‌هاست و مربوط به چیز‌هایی است که پدر آن‌ها پس از مرگ ناگهانی‌اش برایشان به جا گذاشته؛ یک سری تمبرهای کلکسیونی (شامل یک تمبر دو سنتی که در سریال با آن به طور کامل آشنا می‌شویم) برای ری و یک اتوموبیل کروت قرمز برای امت، اما امت پنهانی با ترغیب کردن ری و قانع کردن او برای اینکه اتوموبیل برای او موفقیت بیشتری خواهد آورد، تمبر‌های قیمتی را ار چنگ او دراورده و همه را به استثنا‌ی تمبر دو سنتی می‌فروشد و به عنوان سرمایه از آن‌ها استفاده می‌کند. ری نیز به همین خاطر معتقد است که برادرش سر او کلاه گذاشته و درصدد پس گرفتن تمبر آخر است. عمده‌ی مشکلات این دو برادر که در طی داستان دامن می‌خورد بر سر همین تمبر است؛ یک تمبر دو سنتی که یکی از اعداد آن برعکس چاپ شده است.

از دیگر شخصیت‌های اصلی می‌توان به دوست دختر ری، «نیکی سوانگو» اشاره کرد. او که در ابتدا از شخصیت‌های فرعی داستان به شمار می‌رود، رفته‌رفته نقش پر‌رنگ‌تری پیدا می‌کند و به یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های داستان بدل می‌شود که بسیاری از تصمیم‌ها و اتفاقات را چه در مورد خود و چه تاثیرش در دیگر افراد، به خصوص ری، رقم می‌زند. روند تغییر این شخصیت از یک نقش به ظاهر بی‌اهمیت در ابتدای داستان بسیار منطقی و قابل درک بوده و از این باب می‌توان نویسنده را مورد تحسین قرار داد. شخصیت دیگری که در این راستا می‌توان به آن اشاره کرد، «وی.ام وارگا» است که در واقع همان فردی‌ست که به امت کمک مالی کرده است. از لحاظ ظاهری کاملا می‌توان گمان برد که با شخصیت منفی (Villain) داستان طرف هستیم. تاکید بسیار زیادی بر دهان و دندان‌های منزجر کننده‌اش وجود دارد و از آن دسته افراد بسیار ثروتمندی است که سعی می‌کند این مسئله در ظاهرش مشخص نباشد. همچنین مجددا طبق قالب پلیسی آثار مشابه، پلیس وظیفه‌شناسی به نام گلوریا برگل نیز داریم که علی ‌رغم حماقت و کور بودن مافوق خود سرخورده نمی‌شود و شم پلیسی خود را دنبال می‌کند.  اگر فرض بگیریم که یک اثری هنری درخور توجه دو ویژگی بارز تازه بودن (حرف تازه‌ای برای گفتن داشتن) و یا کیفیت ساخت بالا را داشته باشد و یکی از این دو نسبت به دیگری برجسته‌تر باشد، در مورد فارگو بلااستثناء کیفیت ساخت بالاست اما این به این معنی نیست که اثر نتوانسته در ویژگی دیگر  حرفی برای گفتن داشته باشد بلکه به این خاطر است که سعی شده از یک قالب یکسان برای چهارچوب‌های داستانی استفاده شود که عمدتا مربوط به تصمیمات اشتباه و از روی ناچاری است که زندگی شخصیت‌ها را به شکلی بازسازی نشدنی تغییر می‌دهد و خلاقیت‌ها و نوآوری‌ها در چهارچوب همین قالب‌ها شکل می‌گیرند. سوء‌تفاهم‌ها منجر به تصمیم‌هایی می‌شوند که در نهایت فاجعه‌بارند و شخصیت‌ها اغلب در موقعیت‌هایی قرار دارند که گویی در تله افتاده‌اند و راهی جز این روبروی‌شان نیست.

مواردی در سریال هست که شاید در نگاه اول برای بیننده سوال برانگیز نباشد، اما برخی برجسته‌تر از دیگری هستند. از این دسته می‌توان به مرگ ری اشاره کرد. درست است که حوادث اتفاق می‌افتند و شدتشان قابل پیش‌بینی نیست، اما در مشاجره‌ای که میان ری و امت صورت می‌گیرد، زمانی که امت قاب را به صورت ری می‌زند، شدت ضربه آنقدری به نظر نمی‌رسد که باعث فرو رفتن قطعه‌ای در گردن او و یا حتی شکستن شیشه شود. با این حال این مسئله می‌تواند قابل درک باشد. مسئله‌ی قابل اشاره‌ی دیگر صحنه‌ی درگیری میان نیکی و دیگر زندانی با افراد وارگا در جنگل است که با قطع کردن سر یکی از آنها با زنجیر، علامت سوال بزرگی در ذهن ایجاد می‌کند که آیا قرار است اتفاقات سریال منطبق بر واقعیت و امکان باشد یا خیر. یا در مورد قسمتی که نیکی امِت را در جاده گیر می‌اندازد؛ مشخصا با توجه به بیدار شدن امت و چسبانده‌ شدن تمبر معروف دو سنتی بر پیشنانی‌اش می‌توان نتیجه گرفت که نیکی آنجا بوده و از اینکه در میانه‌ی راه خودروی امت از کار می‌افتد و نیکی به او می‌رسد می‌توان نتیجه گرفت که این از کار افتادن به احتمال قوی کار نیکی بوده باشد، اما پس از کشته شدن او و افسر پلیس، امت به راحتی سوار خودروی خود شده و به راه می‌افتد. ممکن است دستکاری خودرو توسط نیکی تاثیری موقتی داشته بوده باشد، اما اول اینکه فرض امت می‌بایست بر این باشد که خودرویش روشن نخواهد شد و ترکیب این مسئله با اینکه در حال حاضر دو خودروی دیگر در محل حادثه حاضرند، جای سوال باقی می‌گذارد. و اما شاید سوال برانگیزترین قسمت این سریال که شاید به آن توجهی نکرده باشید اولین مرگ سریال، یعنی قتل انیس استاسی است که فرض بر قاتل بودن «موریس لافی»، یکی از مجرمین تحت نظر ری است که به وسیله‌ی آزمایش اعتیاد مثبتش مجبور به انجام خواسته‌ی ری برای دزدیدن تمبر از خانه‌ی امت می‌شود. او آدرس را گم کرده و به سراغ استاسی-نام دیگری در یک شهر با نام شبیه به محل زندگی امت می‌رود. اما نحوه‌ی مرگ هدف اشتباهی او جای تامل دارد. چرا موریس باید او را به این شکل فجیع (چسب مایع زدن به دهان و بینی او) به قتل برساند در حالی که هدفش تنها دزدیدن تمبر بوده و گمان می‌کرده این فرد، برادر کسی‌ است که او را به این کار واداشته است؛ و همچنین چرا باید زمانی که گزارش کار را به ری می‌دهد، بگوید که «او احتمالا مرده است»؟

روی هم رفته شاید فصل سوم این سریال بهترین فصل آن نباشد، اما همچنان از بهترین گزینه‌های موجود برای دیدن است و اگر دنبال درام-جنایی نه‌چندان طولانی می‌گردید، مینی‌سریال ده قسمتی فارگو از مطمئن‌ترین انتخاب‌هایتان خواهد بود.

نوشتن دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه شما پس از بررسی توسط تحریریه منتشر خواهد شد. در صورتی که در بخش نظرات سوالی پرسیده‌اید اگر ما دانش کافی از پاسخ آن داشتیم حتماً پاسخگوی شما خواهیم بود در غیر این صورت تنها به امید دریافت پاسخ مناسب از دیگران آن را منتشر خواهیم کرد.