با منتشر شدن فیلم «War for the Planet of the Apes»، پروندهی یکی از موفقترین سهگانههای چند سال گذشته بسته شد. نتیجهی فعالیتهای مت ریوز و اندی سرکیس در سومین و آخری اثر خود خارقالعاده است و کاملاً پیرو دیگر عناوین سری سیارهی میمونهاست. امید است تا این فیلم باعث شود بینندگان جدید به سمت ساگای ساختهی چارلتون هستون هدایت شوند. این مجموعه فیلمها غرق در فلاکت و ماجراجویی هستند و بسیار بیشتر از چیزی که از یک فیلم علمی تخیلی انتظار دارید برای شما به ارمغان میآورند.
در این لیست سعی شده است تا فیلمهای این مجموعه به ترتیب، از کمتر-محبوب-ترین تا محبوبترین آنها خدمت شما ارائه شود.
9. جنگ برای سیارهی میمونها:
این فیلم پایانبخش ناامیدکنندهی سری اصلی فیلمهای سیارهی میمونها است، این فیلم قرار بوده تا نشان دهد چگونه میمونها توانستند کلک نسل بشر را بکنند اما متأسفانه باوجود روند کاهشی در بودجهی فیلمهای این سری، این محصول بیشتر از چند میمون اسبسوار و ردوبدل شدن چند مشت میان انسانها و میمونها چیزی برای ارائه نداشت. دیالوگ جان هیوستون لذتبخش است و ملحق شدن پاول ویلیامز به عنوان یک نسخهی دوستانهتر از شخصیتی که تلاش میکند مانند دکتر زایوس باشد بسیار سرگرمکننده است. خشمی که سزار (با بازی رادی مکداول) از خود نشان میدهد با اغماض قابل قبول است و رفتار شاهمنشانهی او با وجود تصویر اوج شورش در فیلم «فتح سیارهی میمونها» غیرقابلباور به نظر میرسد.
8. سیارهی میمونها:
این فیلم ممکن است باعث شده باشد تا با دیدنش از زمرهی طرفداران تیم برتون خارج شده باشید یا حتی خارج بشوید. این اثر ساخت سال 2001، فیلم محصول سال 1968 را بازسازی میکند و عوضی بودن شخصیت چارلتون هستون جای خود را به رشادت مارک والبرگ میدهد. لحن حاکم بر فیلم نیز کاملاً مشهود است و خبری از بدگمانی علیه نسل بشر نیست. همچنین توییست جدید آن نیز شما را شدیداً متعجب میکند. در این میان اگرچه کار گریم ریک بیکر بسیار عالی است و میتواند تنها دلیلی باشد که شما را وادار به دیدن این فیلم که به طرز زجرآوری طولانی است میکند. ترکیب عملکرد ریک بیکر و بازی تیم راث باعث میشود تا دیدن شامپانزهی خبیث، ژنرال تید، بینهایت لذتبخش باشد. این فیلم همچنین با موسیقی دنی الفمن همراه است و در مجموع، اثر نهچندان دلچسبی است که پیشنهاد میشود جدا از دیگر عناوین مجموعهی سیارهی میمونها دیده شود.
7. زیر سیارهی میمونها:
این فیلم ناچار ملزم بود تا شاهکار اولیه را این بار بدون حضور تمام و کمال ستارهاش ادامه دهد. چارلتون هستون با این شرایط برای همکاری در این پروژه موافقت کرد که فیلمبرداری کل صحنههایی که او در آنها حضور دارد در دو هفته انجام بشود و همچنین شخصیت او در انتها کشته شود. تولیدکنندههای فیلم با نابودی کل سیاره درخواست او را اجابت کردند. «زیر سیارهی میمونها» موفق میشود تا احساسات ضد انسانی بیشتری را با تمرکز بر عدهای میوتانت رادیواکتیوی در زیر سطح زمین به این اثر تزریق کند. این گروه از انسانهای بیخرد به دنبال امکان حیات جدید و اتمام حیات فعلی به وسیلهی بمب اتم هستند و آلفا و امگا نام دارند. اگر به نظرتان پایان فیلم اصلی و قسمت مجسمهی آزادی آن مقداری تاریک شوم بود، این اثر شما را در بهت کامل فرو خواهد بود. زیر سیارهی میمونها تنها اثری از میان 5 فیلم اصلی است که بدون حضور رادی مکداول فیلمبرداری شده و غیاب او کاملا حس میشود. جیمز فرانسیس جایگزین مناسبی برای چارلتون هستون به نظر میرسد اما رشادت او، همانند مارک والبرگ خستهکننده است.
6. ظهور سیارهی میمونها:
ظهور سیارهی میمونها با جزئیات به قدوم اولیهای میپردازد که توسط دانشمندانی با عقدهی خداگونه برداشته شدند و باعث شدند تا میمونها چند پله در زنجیرهی غذایی بالاتر بروند. شاید این سؤال ایجاد شود که چرا باید به این مسئله پرداخته شود اما با توجه به ماهیت اجباری سهگانهای این مجموعهی جدید، این فیلم علاقهای به متصل شدن به مجموعهی اصلی از خود نشان نمیدهد و ما باید به خاطر این موضوع شاکر باشیم. کارگردان این اثر، روپرت وایات به ناتوانی ما در عدم واهمه از دیگری و همچنین این که چگونه فقدان احساسات و انسانیت میتواند منجر به فاجعه گردد میپردازد. درست است که فیلم زمان نسبتاً زیادی را بر روی شخصیت جیمز فرانکو به عنوان یک دانشمند میگذراند اما همچنان که بچگی سزار نیازمند وقت زیادی برای رشد است، شخصیتهای انسان مجموعه برای تحریک احساسات خجالت، شرم، همدردی و تنفر در بینندگان لازم به نظر میرسند.
5. فرار از سیارهی میمونها:
در این فیلم مجدداً به این مبحث که تمامی انسانها فاقد ارزشاند پرداخته میشود. پس از تخریب سیارهی میمونها در فیلم «زیر سیارهی میمونها»، سه شامپانزهی دانشمند به وسیلهی سفینهی جیمز فرانسیس میگریزند و به گذشتهی باشکوه زمین در سال 1973 میروند. منابع خبری از آنها به شدت استقبال میکنند در حالی که دولت از بابت آیندهی تاریکی که آنها نویدش را میدهند میهراسد. درست زمانی که آنها مشغول خو گرفتن با محیطشان هستند، یک گروه شکارچی انسانی شکل میگیرد و کرنلیوس (با بازی رادی مکداول) و زیرا (با بازی کیم هانتر) طعمه واقع میشوند و سرانجامشان یکی از دردناکترین لحظات تاریخ سینما را رقم میزند. کورسوی امیدی برای فرزندشان میلو وجود دارد که در سیرک ریکاردو مونتالبان مخفی شده است اما طبق معمول این مجموعه، این اثر نیز تنها با غم اندوه بیشتری پایان میپذیرد.
4. طلوع سیارهی میمونها:
این فیلم به نسل انسانی میپردازد که در حال تقلا برای باقی ماندن به عنوان نیروی برتر بر روی کرهی زمین است. سزار (با بازی اندی سرکیس) بار افرادش را به دوش میکشد و میبایست تصمیم بگیرد که آیا انسانهایی که زمانی او را به بردگی گرفته بودند لایق رحم او هستند یا خیر. بااینوجود که محبت جیمز فرانکو در خاطرات او باقی مانده است، مشاور دست راست او (کوبو) با نفرتش از نوع بشر سزار را وادار به نبرد میکند. مت ریوز از دید فردی برای روایت تصویری فیلم استفاده میکند و شخصیت را سرکیس برای جلب توجه بیننده کاف میبیند.
3. فتح سیارهی میمونها:
میلوی کوچک که آخرین بار در صحنهی آخر فیلم فرار از سیارهی میمونها در حال به زبان آوردن اولین کلماتش دیده شده است، حال رشد کرده و پا جا پای پدرش گذاشته است. میلو نام خود را برای مقام سزار کنار میگذارد. فتح سیارهی میمونها فیلمی مملو از خشم علیه بیعدالتیهای موجود در آمریکای معاصر است. این فیلم که در آیندهی سال 1991 رقم میخورد، وقایع اولین شورش میمونها علیه انسانها را به تصویر میکشد که آنها را به بردگی میگرفتند. مکداول بهترین بازیاش را در نقش سزار به نمایش میگذارد. فتح سیارهی میمونها فیلمی است که بسیار گویای اتفاقات سیاسی حال حاضر است و اثری خشمگین است که ترکیب تأثیرگذاری از سرگرمی و مستند را برای بیننده به ارمغان میآورد و این مسئله در ژانر علمی تخیلی مدرن بسیار نادر است.
2. نبرد برای سیارهی میمونها:
نبرد برای سیارهی میمونها اثر خارقالعادهای برای سینمای پرفروش است. این فیلم خاتمه بخش سهگانهای نادر است که هر فیلم آن بر دیگری برتری داشته است و بر کیفیت فیلمهای قبل از خود افزوده است. سزار که نتوانسته از نبرد با انسانها جلوگیری کند، میبایست بر تواناییهای تاکتیکی خود برای بقای مردمش تکیه کند. جنگ طولان و مملو از تراژدی بوده است. سزار یا میبایست از گناهان کوبا درس بگیرد و یا باید تسلیم خواست خود برای انتقام از کسانی که به مردمش بدی کردهاند بشود. اندی سرکیس ماندگارترین نقش خود را به عنوان سزار به نمایش گذاشته است. او در طی سه فیلم توانسته از کودکی به بزرگسالی برسد و این موفقیتی است که تنها از طریق هنر ضبط حرکت حاصل شده است. سهگانهی سرکیس در تاریخ فیلمسازی به جا خواهد ماند و سهگانهای خواهد بود با داستان قوی، شخصیت گیرا، احساس و همچنین ابزار تکنیکی.
1. سیارهی میمونها:
به سادگی میتوان گفت هیچ فیلم دیگری لایق جایگاه اول در این لیست نیست. داستان فیلم برگرفته از رمانی فراموش شده نوشتهی پیر بول است که توسط راد استرلینگ بازنویسی شده و سرانجام مایکل ویلسون با اقتباس از آن، فیلمنامه را نوشته است. سیارهی میمونها به راستی یک فیلم ماجراجویانه است که داستان محکوم شدن نسل ما انسانها به مرگ، توسط شخصیت خودمحور کلنل تیلور (با بازی چارلتون هستون) را روایت میکند. اگر به خاطر مشخص شدن توییست پایانی فیلم این اثر را ندیدهاید، پیشنهاد میکنیم که اهمیت قائل نشوید و این اثر کلاسیک را حتماً ببینید. مانند فیلمهای کلاسیک برتر، چیزهای بیشتری از لحظات به اصطلاح اسپویل شدهی این فیلم برای کشف وجود دارند. از تبحر چارلتون هستون در عوضی بودن لذت خواهید برد. به محض این که پای او به زمین میرسد، به حماقت زمینیها اضافه میشود و مشتاق حمله به هر چیزی است که برای برتریاش تهدیدی به حساب بیاید. تمام اتفاقات در راستای نابود کردن نه تنها تصویر کلنل از خود، بلکه خود ما از نوع بشر است.
ما لایق زمین نیستیم.
مرسی. خیلی لذت بردم، فقط کاش به تاریخ ساخت فیلمها تو هر قسمت اشاره میکردین
مرسی. خیلی لذت بردم