آلفرد هیچکاک را چهقدر میشناسید؟ غیر از اینکه او فیلمنامهنویس، کارگردان و تهیهکنندهی فیلم «روانی» است، از کارگردان پرآوازهی سینمای کلاسیک هالیوود، در دوران شصت سالهاش چه میدانید؟ هیچکاک، استادِ دلهره، در این سالها 50 فیلم ساخته است. او که حالا متاسفانه زیر خروارها خاک مدفون شده، میراثِ دیدنی و ستودنی سینمای ژانر دلهره و وحشت را برای ما باقی گذاشته است. با این که در مورد کارنامهی سینمایی هیچکاک و فیلمهای او، هر چه بگوییم کم گفتهایم، اینها 10 صحنهی وحشتناک فیلمهای آلفرد هیچکاک هستند که باید به ذهن بسپارید. در ادامه با گیمنیوز همراه باشید.
- Psycho
- Birds
- Strangers on a Train
- Shadow of A Doubt
- Vertigo
- Dial M For Murder
- Under Capricorn
- Rear Window
- Frenzy
10. صحنهی دوش گرفتن در فیلم روانی
فیلم روانی را اگر ندیدهاید، باید به عقل خودتان شک کنید. این فیلم احتمالا محبوبترین و معروفترین فیلم هیچکاک است. سایکو، ساختهی سال 1960 داستانِ عجیبی دارد که حالا چون شما عقل درست و حسابی ندارید، با خیال راحت داستان آن را لوث میکنیم.
صحنهی دوش گرفتن در فیلم روانی، مشخصا از معروفترین صحنههای تاریخ سینمای دلهره و وحشت است. نه تنها به خاطر ضربات متعدد چاقو، جیغ و شیرِ باز آب، که بیشتر به خاطر کشته شدن شخصیت اصلی و قهرمان فیلم در همان ابتدای کار. در طول تاریخ، بسیاری از منتقدین از هیچکاک به خاطر اتخاذ این تصمیم و به قتل رساندن قهرمان اصلی فیلمش تشکر کردهاند. اما این همهی چیزی که با دیدن این صحنه در ذهن میماند نیست.
در این صحنه، که «جَنت» دارد از دوش گرفتن لذت میبرد، میدانیم که «نورمن بیتس» هر لحظه دیوانهتر و دیوانهتر میشود و به زودی به او حمله خواهد کرد. اما وقتی پرده کنار میرود و چاقو در کادر نمایان میشود، صدایی به گوش میرسد. صدای مشهوری که هیچکاک گفته با آن تماشاگر را مثل پیانو نواخته است.
صدای ضربه، ضربه، ضربه، جیغ، جیغ بلند، ایییییییییییییییی و او مرده است. فاصلهی بین اولین ضربهی چاقو تا آخرینش بیش از سی ثانیه طول نمیکشد، اما کافی است تا شما دفعهی بعدی که میخواهید دوش بگیرید، کمی آزردهخاطر باشید.
9. جسدِ بی چشم در فیلم پرندگان
اگرچه فیلم پرندگان (1963) بیشتر به یک فیلم درجه دو شبیه است، در واقع یکی از بهترین فیلمهای هیچکاک و از موفقترینهای آنها محسوب میشود. داستان اصلی فیلم، در واقع یک داستان سادهی «طبیعت علیه انسان» است که در آن، پرندگان یک شهر بدون دلیل چندان موجهی به ساکنین حمله میکنند و آنها را بیرحمانه و خشن به کشتن میدهند.
یکی از ترسناکترین صحنههای این فیلم، جایی است که یکی از شخصیتهای فیلم، «لیدیا» برای صحبت در مورد رفتار عجیب مرغ و خروسهایش به سراغ کشاورزی میرود. تا این لحظه در فیلم، چند صحنهی حملهی گنجشک و مرغ دریایی دیدهایم و تنش زیادی در فیلم نیست. لیدیا وارد خانهی متروکه و ساکت کشاورز میشود، دو دقیقهی ملتهب و پر از دلهره را در این خانه گشت میزند و بعد از سرک کشیدن به تقریبا همه جا، وارد اتاق خواب میشود.
دوربین یک صحنهی عجیب را به تصویر میکشد. همه جا به هم ریخته است، یک پرندهی مرده لای پنجره گیر کرده است. و ناگهان! جسد کشاورز توجه شما را جلب میکند، جسدی که مشخصا در اثر حملهی پرندگان به این روز افتاده اما مهمتر، اینکه چشمانش خورده شده است! باید هنگام دیدن این فیلم منتظر بمانید و چشمان از حدقه درآمدهی کشاورز بخت برگشته را در کادر نظاره کنید. به همین راحتی.
8. صحنه چرخ و فلک در فیلم غریبهها در قطار
فیلم Strangers On A Train (1951) یکی از جذابترین فیلمهای آلفرد هیچکاک است. در این فیلم که دو غریبه در قطار (!) با هم ملاقات میکنند، موضوع دو قتل مطرح است. «برونو» آدم بد قصه و «گای» آدم خوب قصه، هر دو به دنبال به قتل رساندن یک انسان برای دیگری هستند. برونو بر این باور است که دو قتلِ غیرقابل ردیابی اتفاق میافتند. اما در حقیقت این طور نمیشود.
برونو، همسرِ گای را به قتل میرساند اما گای پدر برونو را نمیکشد. همین میشود موجب به هم ریختنِ نقشهها در فیلم. فیلم هیچکاک پر از سر و صدا و صحنههای شلوغ و رعبآور است. اما شاید رعبآورترین صحنهی فیلم، آنچنان که در سال 1951 به نظر میرسیده حالا به نظر نرسد. وحشتناکترین صحنه در حالی در پارک رخ میدهد که دو مرد در یک شهربازی برای کشتن همدیگر روی یک چرخ و فلک به جان هم افتادهاند. همچنان که صدای موسیقی بیشتر میشود، سرعت چرخیدن اسبها زیادتر میشود، مردم جیغ میزنند، پلیس وارد عمل میشود و همه چیز به هم میریزد، شما یکی از ترسناکترین صحنههای فیلمهای هیچکاک را دیدهاید که در پایان با تخریب کامل این اسباببازی خاتمه پیدا میکند.
7. صحنهی مرگ عمو چارلی در فیلم سایهی یک شک
هیچکاک فیلم Shadow of A Doubt را در سال 1943 ساخت. فیلم دنبالکنندهی ارتباط دختر جوانی به نام «چارلی» و عمویش «عمو چارلی» در سانتا روزای کالیفورنیا است. عمو چارلی مظنون اصلی قتلهای معروفی است و حالا به دیدن برادرزادهاش آمده است. چارلی حاضر به پذیرش اتهامهای وارده به عموی خود نیست، تا اینکه رفتارها و سرنخها کمکم او را قانع میکنند که عمو چارلیاش یک قاتل است.
به سیاق معمول فیلمهای رازآلود جنایی، هیچکاک تمام شواهد را در پایان فیلم برملا میکند تا به صحنهای برسد که چارلی در آن میگوید اگر عمویش بخواهد در شهر بماند، او را خواهد کشت. او همهی رازهای عمو را میداند و تهدید میکند که او را به پلیس لو خواهد داد. فیلم به صحنهای هیجانی میرسد که در آن، چارلی و عمو چارلی سوار بر قطاری هستند و عمو سعی میکند چارلی را بکشد (برای سومین بار در طول فیلم). اما چارلی موفق میشود از چنگ عموی خود فرار کند و در همین حین این عمو چارلی است که به طرز دلخراشی از قطار به بیرون پرتاب میشود.
مشخص نمیشود که چارلی جوان عموی قاتل خود را هل داده یا نه و منتقدان فیلم همچنان برای پی بردن به این موضوع با هم مجادله دارند، اما مشخص است که در طول این سکانسها، تماشاگر فیلم نفس در سینه حبس کرده و طاقت دیدن سقوط عمو چارلی به بیرون از قطار و درست در مقابل یک قطار دیگر که از روبرو میآید را ندارد! شاید این صحنه به معنای واقعی کلمه «ترسناک» نباشد، اما تاثیر آن بر روی مخاطب قطعا وحشت آفرین است.
6. صحنهی مرگ مدلین در فیلم سرگیجه
فیلم Vertigo (1958) از ابتدا تا انتها یک درام سرگیجهآور است. داستان مردی که به سرگیجهی مزمن مبتلا است و زنی که مصمم است خود را بکشد. از همین جمله پیداست که فیلم قرار نیست یک داستان عشقی ساده باشد.

صحنهای که اینجا از آن یاد میکنیم، با حضور «جیمی استوارت» در نقش اسکاتی و «کیم نواک» در نقش «مدلین» و همراهی یک آهنگ فوقالعاده تاثیر گذار از «برنارد هرمان» آهنگساز به بهترین نحو ممکن توسط هیچکاک زبردست چیده شده است. اسکاتی و مدلین به تازگی به هم ابراز علاقه کردهاند، اما مدلین به طور ناگهانی به یک کلیسای محلی فرار میکند. اسکاتی به دنبال او میرود و یک سکانس تعقیب و گریز غیرعادی و هوشمندانه خلق میشود. نقشآفرینی استوارت در قامت مردی که از سرگیجه رنج میبرد بینظیر است. دوربین مدام بین صورت عرقکردهی اسکاتی و ارتفاعی که مدام بیشتر میشود و در پرسپکتیو دلهرهآور پلکان پیچوار برج ناقوس تکرار میگردد در رفت و آمد است.
در نهایت اسکاتی صدای جیغی را میشنود، از پنجرهی نزدیک خود بیرون را نگاه میکند و جسد مدلین را در حال سقوط جلوی چشمان خود مییابد. این صجنه وحشتناک است چون غیرمنتظره اتفاق میافتد و در ذهن میماند چون آن لحظه شما با اسکاتی همذاتپنداری میکنید. اسکاتی بیچاره در این صحنه موفق نمیشود از ترسهای خود عبور کند و مدلین را نجات دهد.
5. برملا شدن هویت خانم بیتس در فیلم روانی
اگر فیلم Psycho را ندیدهاید همینحالا اینجا را ترک کنید، چرا که داستان فیلم قرار است به شدت برای شما لوث شود.
مادرِ نورمن بیتس، چنانچه در اواسط فیلم به آن پی نبردهاید، مرده است. نورمن اما قادر نیست که از شر جسد مادرش خلاص شود و مصر است که آن کالبد بیجان را نگاه دارد، چون برای او عزیز است. نورمن واقعا مادرش را دوست دارد. در واقع او نمونهی واضحی از پسرِ مامانی است. و البته یک روانی واقعی هم هست. در سکانسهای پایانی فیلم، کمی بعد از صحنهی دوش حمام، یک زن دیگر وارد داستان میشود که «لیلا» نام دارد. لیلا خواهر ماریون است که معتقد است خواهرش به قتل رسیده. نورمن بعد از او وارد خانه میشود. لیلا به سرعت برای فرار از دست نورمن به سمت زیرزمین میدود…
صحنهی بعدی، راز بزرگی را به تاثیرگذارترین شکل ممکن فاش میکند. لیلا زن پیری را در آنجا مییابد که روی صندلی گهوارهای آرام گرفته است. به همین خاطر از تنشهای هجوم آورده به او کم میشود و به آرامی خود را به زن نزدیک میکند تا صندلی را برگرداند و چهرهاش را ببیند، اما پیرزن مرده است! خانم بیتس چیزی جز یک اسکلت و یک کلاهگیس نیست. و واقعا وحشتناک است.
این صحنه واقعا یکی از وحشتآفرینترین صحنههای تمام فیلمهای هیچکاک است، اگر نخواهیم بگوییم که وحشتناکترینِ آنها است. در تمام طول فیلم این لحظه داشت توسعه پیدا میکرد و در نهایت به طرزی فوقالعاده تاثیرگذار رونمایی شد.
4. صحنهی «تقریبا» به قتل رسیدن مارگو در فیلم برای قتل به اِم زنگ بزن
هیچکاک از نبوغ خود در ساخت یک فیلم 3D در سال 1954 نهایت بهره را برد و Dial M For Murder را کارگردانی کرد. شبیه دو غریبه در قطار، در این فیلم هم یک نفر دسیسه کرده تا یک نفر دیگر، یک نفر سومی را برای او به قتل برساند. «گریس کلی» در این فیلم در نقش «مارگو» و «ری میلاند» در نقش «تونی وندایس» حاضر شدهاند.
فیلم در خط اصلی داستان خود تونی را در حالی همراهی میکند که او به یک دوست قدیمی مبلغی را پرداخت کرده تا همسرش مارگو را به قتل برساند. مارگو به تازگی از خیانت شوهرش باخبر شده است. صحنهی وحشتناک این فیلم آلفرد هیچکاک با رسیدن قاتل استخدام شده به مارگو برای به قتل رساندنش آغاز میشود. تونی از مهمانی به آپارتمان خود تلفن میکند، مارگو برمیخیزد تا تلفن را جواب دهد. زنگ تلفن علامتی برای قاتل است که مارگو را در آن لحظه به قتل برساند. مارگو گوشی را برمیدارد و میگوید «الو» و این کار را تقریبا ده بار تکرار میکند.
شما اگر جای مارگو بودید احتمالا چند ناسزا به مزاحم تلفنی خود میگفتید و قطع میکردید. اما همچنان که مارگو دارد الو گفتن خود را تکرار میکند، میدانیم که قاتل در حال نزدیک شدن به اوست. در یک آن میبینیم که مردی در تاریکی اتاق پشت سر اِم ایستاده و آماده است تا از پشت او را خفه کند. اما مارگو موفق میشود از چنگ او بگریزد و در نهایت با یک قیچی او را به هلاکت میرساند.
این صحنه بسیار ترسناک و تکاندهنده است، و بیشتر به خاطر اینکه به مرور تنش در آن خلق میشود و شدت مییابد و با حضور ناگهانی قاتل در صحنه به یک باره وحشت در آن متبلور میشود محبوب است.
3. صحنهی سر بریده در فیلم زیر گل سرخ
با اینکه دومین فیلم رنگی آلفرد هیچکاک به عنوان یک فیلم دلهرهآور کلاسیک شناخته نمیشود و بیشتر در زمرهی فیلمهای رازآلود جنایی قرار میگیرد، یک صحنهی به خصوص در فیلم Under Capricorn هست که باعث میشود خلق و خوی وحشت آفرینی هیچکاک در همین فیلم هم به خوبی نمود پیدا کند.
داستان «هنریتا» و اعتیاد روزافزونش به الکل را دنبال میکند، در حالی که دو مرد تاثیرگذار وارد زندگیش شدهاند. «سم فلاسکی» شوهر او و «چارلز ادر» که به او کمک میکند تا اعتماد به نفسش را بازیابد و دوباره روی پای خود بایستد. مثلث عشقی پیش آمده اصل داستان و انگیزهی شما برای دیدن فیلم است، اما یک خردهپیرنگ جذاب باعث میشود که صحنهای با حضور یک سر بریده در فیلم ناگهان همهی معادلات انتظارات تماشاگر را برهم بزند. «میلی» خدمتکار هنریتا و شوهرش، مخفیانه به او الکل میخوراند تا بلکه بتواند ازدواج آنها را تخریب کند و «سم» را به تصاحب خود در بیاورد. این زن همچنین یک سر بریدهی واقعی را زیر تخت هنریتا مخفی کرده است.
صحنهای در فیلم وجود دارد که هنریتا بالاخره این سر زشت و حال به هم زن را پیدا میکند، و این لحظه هم برای هنریتا و هم برای بینندهی فیلم بسیار ناگهانی و شوک آور است. به هر حال آلفرد هیچکاک است دیگر!
میلی حتا در ادامه سعی میکند هنریتا را به قتل برساند و بعد از اینکه دستش رو میشود با بدنامی از کار اخراج میشود.
2. ورود به آپارتمان در فیلم پنجرهی پشتی
Rear Window یکی از شاهکار هیچکاک با حضور جیمی استوارت است که مخاطب را به زندگی عکاسِ ویلچر نشین شدهی کلاستروفوب راه میدهد. «جف» با بازی جیمز استوارت، روزهای خانهنشینی خود را به دید زدن زندگی همسایگان خود میگذراند. خیلی زود متوجه میشویم که زندگی همسایههای جف، آنقدر هم که فکر میکنیم پوچ و بیمزه نیست.
از میان همهی همسایهها، «لارس توروالد» زندگی پیچیدهتری دارد و جف خیلی زود باور میکند که او همسرش را به قتل رسانده است. برای مشخص شدن ماجرا و تبدیل شدنِ شک جف به یقین، نامزد جف «لیزا» (با بازی گریس کلی) بر آن میشود تا به آپاراتمان همسایه برود و این مورد را از نزدیک بررسی کند تا ببیند آقای توروالد واقعا همسر خود را به قتل رسانده یا نه. در همین حین، وقتی که لیزا در خانهی توروالد به جستجو مشغول است، شمایلی روبروی در ظاهر میشود که نشان از دردسر دارد. آقای توروالد به خانه برگشته! این صحنه با مخفی شدن لیزا در آپاراتمان آغاز میشود و با پیدا شدنش توسط توروالد خبیث ادامه مییابد. در ادامه او حتا چراغها را هم خاموش میکند تا جف دیگر قادر نباشد این صحنهها را از پنجرهی آپاراتمان خود ببیند.
این صحنه با موسیقی شاداب پسزمینه که برای خودش غوغایی به پا کرده در هم آمیخته تا وحشتآورتر هم بشود. شما تا وقتی که لیزا را در حالی که از ساختمان خارج میشود ببینید نمیتوانید نفس راحتی بکشید. وقتی که میفهمید توروالد موفق نشده لیزا را هم بکشد!
1. صحنهی وانت سیبزمینی در فیلم فرنزی
فیلم Frenzy (1972) از شاهکارهای متاخر آلفرد هیچکاک و از بهترین فیلمهای او در ژانر دلهره و تعلیق است. این فیلم در مورد یک قاتل سریالی در لندن است و از داستانهای Jack The Ripper و The Christie Murders الهام گرفته، تا داستانهای قتلی که در آن به تصویر کشیده میشوند، بسیار واقعگرایانه و بر اساس وقایع تاریخی باشند.
«رابرت راسک» به زنها تجاوز میکند و آنها را به قتل میرساند. از میان همهی قربانیان او، یکی از زنها است که سرنوشت بسیار وحشتناکتری دارد. «بَبز» بعد از اینکه توسط رابرت به قتل میرسد، در یک گونی سیبزمینی جای داده میشود و بعد به داخل یک وانت انداخته میشود. اما راسک خیلی دیر میفهمد که گیرهی کراواتی با حروف اول اسمش را گم کرده و بعد متوجه میشود که ببز آن را با خود داشته و حالا او جسد را با یک تکه از لباسهای خود در میان سیبزمینیها رها کرده است. وقتی که راسک به جسد در حالِ تجزیهی زن بخت برگشته میرسد، گیره را بین انگشتانش گیر افتاده مییابد. و اگر فکر میکنید که دیدن اینکه یک مرد قاتل به دنبال پیدا کردنِ آنچه میتواند او را لو دهد به سراغ جسد مقتول خود که در گونی سیبزمینی مخفی کرده رفته است چندان وحشتناک نیست، در ادامه با دیدن صحنهای که او یکی یکی انگشتانِ ببز را برای بازیابی گیرهی کراواتش میشکند، حتما مشمئز و ناراحت میشوید.
این سکانس بسیار آزاردهنده و دردناک، 12 دقیقه طول میکشد. نه تنها عمیقا وحشتآفرین و مشمئزکننده است که وقتی صدای خرد شدن استخوانهای انگشتهای دست مقتول را از اسپیکرهای خود میشنوید، هیچ حسی جز تنفر و وحشت در شما حلول نمیکند.
وحشتناکترین صحنههای فیلمهای دیگر کارگردانها و یا حتا همین آلفرد هیچکاک، از نظر شما کداماند؟ از میان صحنههای این لیست، کدام یک به نظر شما غیرقابل تحمل است؟ آیا صحنهای هست که ما از قلم انداخته باشیم و نیازمند توجه بوده؟ همهی اینها را در فسمت کامنتها با ما در میان بگذارید.
از اینکه مثل همیشه با گیمنیوز همراه هستید متشکریم.
بسیار عالی به نظر من هم همه افراد باید فیلم های هیچکاک را ببینند
حیف این توضیحات که بابعضی کلمات مغرضانه وبه نوعی تهاجمی به خواننده القامیکندکه شماخواننده محترم ازشعورچندانی برخودارنیستی!وبه کلی زحمت نویسنده روباعث نادیده شدن میشه.ویرایش کنید.تشکر
سلام دوست عزیز تو داری به مخاطبت میگی اگه فیلمو ندیدی بی عقلی و حالا که عقل نداری پس لوث شدن داستان فیلم اهمیتی نداره،اگه اینها توهین نیست پس چیه برای جلب توجه ادمها به سمت مطلبت اینجور شروع کردی،ادم میتونه تندرو باشه این اشکال نداره ولی وقتی داری توهین میکنی یعنی خودتو برتر از مخاطبت میدونی
محترمانه تر نقد کنید
زیرا هم ارزش شخص خود را نشان میدهید
و حرفتان موثر تر خواهد شد
خداییش متن زیبایی بود
درسته یکم تند نوشته بودی ولی انقدرا هم لازم نبود دوستان بی جنبه بازی دربیارن
چقدر بی ادبانه نوشته بودید بهتره ویرایش بکنید واقعا متاسفم برای شعور و شخصیت نویسنده این مطلب.
کجاش بی ادبانه بود، بفرمایید تا اصلاح کنیم.
کی نداره
خودت عقل درست و حسابی نداری نفهم