«برتری شیطان بر انسان در این بود که همیشه یک گام از او جلوتر بود. همیشه دست بالا را داشتن برتری ترسناکی است؛ آنقدر ترسناک و گیرا که دستپرودههای شیطان روی زمین به تنهایی قادر به برافراشتن جهنم هستند.» در ادامه با بررسی سریال Mindhunter با گیمنیوز همراه باشید.
موتیف تکرار شوندهی سریال «شکارچی ذهن» (Mindhunter) بر تسلط و یک گام جلو بودن استوار است؛ تسلط شیطان بر انسان، تسلط قوی بر ضعیف، تسلط ظالم بر مظلوم و نهایتا تسلط شکارچی بر شکار. «جو پنال» به عنوان خالق سریال و «دیوید فینچر» به عنوان کارگردان تعداد زیادی از قسمتهای سریال، با همین تم شکل قصه را جلو برده و گام به گام، مخاطب را با این اثر همراه میکنند. سریال که برپایهی یک رمان True-Crime به نام Mindhunter: Inside the FBI’s Elite Serial Crime Unit ساخته شده، قصهی واقعی راه افتادن یک بخش مهم در FBI برای مطالعه و بررسی و رفتارشناسی قاتلین سریالی را نشان میدهد.

البته در این میان ردپای روش فینچر در نمایش قاتلین سریالی بسیار پررنگتر از کتاب اقتباسی است. او برای نشان دادن این تسلط ترسناک، راههای زیادی داشته است. راههایی که فینچر یکی از آنها را در فیلم «هفت» (Se7en) به شکل یک تریلر جنایی جذاب و پر از تعلیق و تعقیب و گریز به نمایش میگذارد. اما راهکار فینچر برای نشان دادن این تسلط در سریال شکارچی ذهن، بر روند آرامتری سوار است؛ درست مثل فیلم «زودیاک» (Zodiak) فینچر از قاتلهای سریالی چهرهای مخوف و مهمتر از همه دست نیافتنی میسازد. آدمهایی با تاریکیهای فراوان در روحشان، که آنها را ناشناخته و ترسناکتر جلوه میدهد. به این شکل است که او دیدگاه روانشاسانه و بررسی عمیق رفتاری قاتلین سریالی را جایگزین اکشن و زد و خوردهای تریلرهای جنایی میکند. روشی که بسیار قدرتمندتر از روش نخست به روایتهای پیچ درپیچ قاتلین سریالی عمق میدهد و رو آمدن گام به گام چهرهی مخوف آنها را به داستانهایی ترسناک و استرسزا تبدیل میکند.
فصل نخست سریال که در فاصلهی سالهای 1977 تا 1981 رخ میدهد، قصهی کاراگاه «هولدن فورد» و همکارش «بیل تنچ» را روایت میکند که در کنار یک روانشاس برجسته به نام «وندی کار» به مطالعه و بررسی رفتارهای قاتلین سریالی میپردازند. شکل کلی سریال بر مصاحبه با قاتلین سریالی شناخته شده استوار است. هولدن و تنچ به زندان میروند و شروع به گفتگو با قاتلین میکنند. شاید این به نظر روش مطمئنی برای نگه داشتن مخاطب نباشد. ولی فینچر و همکارانش، با به کار بردن روش کارگردانی و چینش صحنه، در کنار بازی بازیگران و مخصوصا دیالوگهای درست که به آشکار شدن روحیات مخوف قاتلین میانجامد، این بخشها را نه تنها بسیار غیریکنواخت که بسیار تکاندهنده از آب درآوردهاند. حرکات دوربین، مکثها، حالت چهرهها، زمان آغاز و پایان موسیقی چنان تاثیر کوبندهای بر مخاطب دارد که میتوان آن را همپای صحنههای اکشن و زد و خورد تریلرهای جنایی طبقهبندی کرد. این تم در بیشتر قسمتهای سریال در فصل اول وجود دارد و یکی دو ماموریت کوتاه تنچ و فورد برای گیر انداختن یک قاتل سریالی در عملیاتی میدانی نمیتواند این تم کلی را کمرنگ جلوه بدهد.

فصل دوم سریال برخلاف فصل اول که ده قسمتی بود، در نه قسمت ساخته شده است. باز هم فینچر و ردپای حضورش در تک تک قسمتهای سریال دیده میشود. این بار البته با قاتلین شناخته شدهتری هم طرف هستیم؛ از «پل بیستون» تا «تکست واتسون» و «دیوید برکویتز» و سرانجام «چالرز منسن». اما فرقی که در این فصل سریال به لحاظ ساختار کلی قابل اشاره کردن است، اختصاص بخش زیادی از سریال به تعقیب یکی از مشهورترین قاتلین سریالی دههی هشتاد آمریکا معروف به «قاتل آتلانتا» است که تعداد زیادی از کودکان و نوجوانان سیاهپوست را به کام مرگ کشاند. فورد و تنچ که به واسطهی تجربیاتشان در زمینهی رفتارشناسی قاتلین سریالی به شهرتی درخور دست پیدا کردهاند، توسط رئیس جدیدشان که دست و پایشان را بازتر گذاشته برای گیر انداختن این قاتل بیرحم به منطقه اعزام میشوند. در این میان سریال با مطرح کردن زندگی شخصی تنج در میان هیاهوی آتلانتا به جای قصهی شخصی فورد (که در فصل نخست به او اختصاص داشت) فواصل بین این تحقیقات را پر میکند.
با اینکه باز هم با آن مصاحبههای تکان دهنده به سبک فصل نخست روبرو هستیم و گاهی این مصاحبهها به قدری تنش درونی و استرسزاییِ فزایندهای دارند که مخاطب را سرجایش میخکوب میکند، ساختار سریال با چیزی که در فصل نخست دیده بودیم فرق زیادی دارد. در فصل اول بین وقایع اتفاق افتاده در زندگی شخصی سه شخصیت اصلی، مصاحبهها و تعقیب و گریزهای میدانی تعادل خیلی خوبی وجود داشت. ولی در فصل دوم، تقریبا از زندگی شخصی هولدن فورد فاصله گرفتهایم و زندگی دکتر کار و مامور تنچ بیشتر زیر ذرهبین است. زندگی شخصی دکتر کار هم به دلیل موج نشان دادن و موجه جلوه دادن زندگی همجنسگرایان در هالیوودِ این روزها، بیشتر شبیه به بیانهای نه چندان جذاب است تا بخشی برای تعریف و عمق دادن به یکی از شخصیتهای مهم سریال. از طرفی آن تعادل درجه یکی که بین مصاحبهها و ماموریتهای میدانی وجود داشت برقرار نیست. چند قسمت پایانی سریال عمدتا بر عملیات گرفتن قاتل آتلانتا استوار است و خبری از مصاحبهها نیست. اگر هم مصاحبهای در کار باشد، به خاطر پررنگ بودن عملیات دستگیری قاتل آتلانتا و اهمیتی که این ماموریت در چشم مخاطب پیدا میکند، مصاحبهها در درجهی دوم اهمیت قرار میگیرند. با این حال تنها مشکل همین عدم تعادل است والا هر کدام از این بخشها به تنهایی به قدری ترکیب و کارگردانی خوبی دارند که نمیشود ضعف خاصی در ساختار کلی آن پیدا کرد. عملیات دستگیری قاتل آتلانتا روایت مناسب و پرکششی دارد و مخاطب را با خودش تا انتهای روایت میکشاند. یک سری شات درجه یک هم در این بخش سریال وجود دارد که آدم را بیش از همیشه یاد سبک روایی تصویری فینچر در هفت و زودیاک میاندازد.
بازی بازیگران هم مثل فصل نخست عالی است. فقط خیلی دلم میخواست بیشتر کامرون بریتون را در نقش اد کمپر (یکی از قاتلین سریالی مصاحبه شونده) ببینم. بازی بریتون غول پیکر در نقش این قاتل ترسناک که شخصیتی به شدت آرام و موجه دارد مجموعهای از اضداد است. جثهی بزرگش در کنار نحوهی صحبت کردنش و روحیات آرام و چشمهایش! چشمهایی که هوش و تسلط از آنها میبارد و نشان از واقعیتی نهفته و ترسناک در درونیات تاریک و پنهان او دارد.

البته در فصل دوم هم با چنین صحنههایی مواجه میشویم. مصاحبه با چارلز منسن، یکی از همان نقاط اوجی است که به واسطهی میزانسن، بازیها، دیالوگهای حساب شده و رویش به موقع موسیقی به غنای خاصی رسیده است. وقتی منسن کوتاه قامت وارد سالن مصاحبه میشود، بیش از هر چیز تضاد بین عملی که انجام داده و هیکلش مخاطب را به فکر میاندازد. ولی به محض اینکه منسن روی صندلی مینشیند، میفهمیم با چه موجودی طرف هستیم. منسن در طی مصاحبهاش اظهار میکند که قتل وحشیانهی شارون تیت و مهمانانش در خانهی تیت و رومن پولانسکی، توسط مریدان «خانوادهی منسن» انجام شده و او هیچ نقشی در قتلها نداشته است. منسن میگوید که او فقط ذهن رهروانش را آماده کرده و به آنها آموزش داده است. اینکه آنها چنین کاری کردهاند هیچ ربطی به او ندارد. اصلا میتوان صحنهی مصاحبهی منسن را شاکلهی کلی سریال هم دانست؛ منسن در تمام طول مصاحبه روی تکیهگاه صندلی نشسته و از بالا، بر مصاحبهکنندگانش برتری و تسلط دارد و از بیگناهی خودش و گناهکار بودن پیروانش میگوید؛ درست مانند خود شیطان.
نویسنده مهمان: رضا قرالو