«اسپایدرمن: دور از خانه» (Spider-Man: Far From Home) تلاش کرده تا با فاصله گرفتن از کلیشههای معمول اسپایدرمنی و با رفتن به لوکیشنهای غیرمعمول فیلم متفاوتتری را نسبت به شمارههای قبلی خود ارائه دهد، اما چقدر در این راه موفق بوده است؟ در ادامه با نقد و بررسی فیلم Spider-Man: Far From Home با گیمنیوز همراه باشید.
«اسپایدرمن: دور از خانه» تلاش بسیاری دارد تا مخاطب را به یک سفر دور ببرد و با داستان عجیب و بههمریختهی خود تلاش میکند تا مشکلات همیشگی «پیتر پارکر»، که هزاران بار آن را در سایر فیلمهای ابرقهرمانی دیدهایم، را به شکل متفاوتی بازگو کند و این کار را با ترکیب کردن دو عنصر اصلی داستانی فیلم، یعنی رومنس و درگیریهای خارجی شخصیت فیلم انجام میدهد. البته فیلم در این کار مانند سایر فیلمهای ابرقهرمانی بسیار محافظکارانه رفتار میکند و تلاشی در ازبین بردنش ندارد که این موضوع بسیار ناامید کننده است. هرچه به پایان فیلم نزدیک میشویم بیشتر و بیشتر متوجه میشویم که در حال تماشای فیلمی هستیم که شاید هزاران بار در قالبهای مختلف بازگو شده است.
فیلم داستان پیتر پارکر را تعریف میکند که این بار قصد دارد به اروپا برود و در این راه با کاراکتری به نام Mysterio آشنا میشود که در تلاش است با نزدیک شدن به پیتر پارکر به تمامی قدرتهای «تونی استارک» دسترسی پیدا کند. پیتر پارکر در این فیلم یک نوجوان 16 ساله است که در دوراهی عشق و کارش گیر کرده و تلاش دارد تا با کلیشههای همیشگی فیلمهای ابرقهرمانی هردو را در مشت خود بگیرد. «تام هالند» در این فیلم مانند فیلم پیشین نقش پیتر پارکر را برعهده دارد و با بازیگری یکنواخت و دور از هرگونه چالشی تلاش میکند در قاب کوچک نقش خود بهترین باشد. بازیگری او در این فیلم قابل قبول است و مشکل اساسی نقشش از فیلمنامهی نهچدان خوب فیلم ناشی میشود که نقش او را صرفا به یک نوجوان 16 ساله محدود کرده و اجازه نمیدهد او کاراکتری فراتر از پیتر پارکر همیشگی را خلق کند.
نقش پیتر پارکر در این فیلم به طور عجیبی هدر رفته، به طوری که بارها بین ضربان رومنس و اکشن گیر میکند و نمیتواند دینامیک موجود در نقش را به بهترین شکل پیاده کند و باید گفت نقش پیتر پارکر در این فیلم در مقایسه با اسپایدرمن «سم ریمی» (مخصوصا نسخهی دوم که تم مشابهی دارد) بسیار کندتر و ثابتتر است. پارکر در درگیری با مسائل راهحل خاصی ندارد و تلاش میکند تماما یادآور یک نوجوان 16 ساله باشد. این مسئلهایی است که قبلا فیلم اول به آن پرداخته بود و انتظار داشتیم که در فیلم دوم از این کلیشه رها شود، اما فیلم نه تنها تلاش نمیکند نقش پیتر پارکر را به بعد جدیدی ببرد، بلکه آن را در همان قفسی که در فیلم اول شاهدش بودیم زندانی میکند و تلاش میکند یکی از گرههای اصلی داستانی را با استفاده از همین موضوع پیش بکشد. داستانی که در فیلم برای پیتر پارکر پرداخت شده جای کار بسیاری دارد و بیشتر شبیه به یک فیلمنامهی نصف نیمه میماند که از بسیاری از فیلمهای ابرقهرمانی نیز پایینتر است. در هر حال بازی خوب تام هالند به واسطهی نقش ضعیفش حیف میشود. هرچند نویسنده تلاش کرده تا در پایان کمی به پیتر پارکر بی رمقش جان اضافه کند، اما دیگر فایدهای ندارد و برای تغییر فرم کاراکتر خیلی دیر شده است.
«عمه می» در این فیلم و فیلم پیشین تفاوتهای بسیار اساسی با اسپایدرمنهای قدیمی دارد و وظیفهی داستانگویی بهجز چند مورد از روی دوش کاراکتر برداشته شده است و آن را صرفا به یک ابژهی جنسی جذاب بدل کرده. در شروع فیلم نماهای متفاوتی از کاراکتر می به ما نشان داده میشود اما هیچکدام آنها نقش مهمی در داستان ندارند و مانند فوت کردن در هوا تنها سروصدا هستند و پیشرفت داستان به نقش مقابل او، یعنی Happy Hogan واگذار شده است. چنین حرکتی از سوی نویسنده هم شجاعانه است و هم احمقانه. در بسیاری از نماهای فیلم میتوانیم نقش خوبی برای عمه می تصور کنیم، اما متاسفانه کاراکتر او آنقدر تو خالی و پوچ است که در هدف اصلی خود (برداشتن نقش پدرانگی/ مادرانگی برای پیتر پارکر) شکست سنگینی میخورد. این موضوع همان بلایی را سر بازیگری Marisa Tomei میآورد که سر تام هالند آورد.
این موضوع باعث بروز مشکلاتی در داستانگویی فیلم میشود، زیرا شخصیت «هپی» نیز بسیار ضعیف است و صرفا با شوخیهای طنز تلاش دارد تا مخاطب را قانع کند که نقش پررنگی دارد. در واقع تمامی سوژههای داستانی ربطی به این کاراکترها ندارند و بجز مواقعی که لازم است آنهارا پرداخت نمیکنند و این اشتباهی است که نویسنده در هنگام نوشتن داستان مرتکب شده، زیرا با پرداخت کاراکترها میتوانست درام بسیار بهتری برای فیلم بسازد اما گویا هدف فیلمساز عمیق شدن در مفاهیم ژانری نیست و تنها و تنها به فکر عمق دادن به شخصیت پارکر است. اما چگونه میتوان به یک شخصیت عمق داد وقتی که محیط کاملا بسته باشد؟
نقش منفی فیلم میستریو است. کاراکتری که تلاش دارد بازی دوگانهایی بین خوب بودن و بد بودن داشته باشد و در طول فیلم روند تکامل خود را پیدا میکند و تقریبا در اواسط فیلم گره داستانیاش باز میشود. متاسفانه باید بگویم که این کاراکتر نیز از دو ضعف جدی و عجیب رنج میبرد، اول اینکه گریبان کل فیلم را گرفته و این کاراکتر نیز از آن مستثنا نیست. پردازش بسیار بد کاراکتر، که تقریبا در فیلم روتین است، باعث میشود نقش وی به خوبی معرفی نشود. ضعف دوم اما بازیگری « جیک جیلنهال» است که باعث تعجب و حتی تمسخر میشود. جیلنهال بازیگر بسیار خوبی است اما پردازش نقش او در فیلم باعث شده تا او نتواند حتی 8 درصد از توان خود را برای بازیگری در فیلم بگذارد و بازی که ما از او میبینیم آنقدر سطحی است که هرکسی را میتوانید جای او بگذارید تا این نقش را برعهده بگیرد.
هنر اجرای جک جیلنهال در فیلمهایی مانند Nocturnal Animals و Enemy و بسیاری دیگر اثبات شده است، اما مشکل اساسی نقش او به عجلهی فیلم برای ساختن یک کاراکتر منفی بر میگردد. در ابتدا ما تصور میکنیم که یک دشمن مشترک بین کاراکتر میستریو و اسپایدرمن وجود دارد، اما تنها کمی بعدتر مشخص میشود که تمام این کارها کار میستریو است و فیلم این کلک را خوب، اما با عجله، پیاده میکند. عجلهی فیلمساز باعث میشود که دورهی تکامل نقش منفی داستان ناقص بماند. از آن بدتر، تلاش او برای پرکردن این تکامل با یک سکانس 5 دقیقهایی از دلایل او برای این کار است که به هیچ عنوان قانع کننده نیست.

داستان اسپایدرمن در پردازش رومنس بین «مریجین» و پیتر پارکر موفق است و بر خلاف باقی گرههای فیلم این بار یک حرکت فکر شده دارد. این حرکت به لطف نقش خوب مری جین در فیلم به شکل قابل قبولی پیاده میشود. مری جین در این فیلم خلاف سایر کاراکترها شخصیت خوبی دارد و سکانسهای مربوط به او توانسته بعضی از حفرههای داستانی را پرکند. شاید دلیل این امر این است که مری جین در محور یکسانی با پیتر پارکر قرار دارد و میحط برای رشد او فراهم است، هرچند فیلمساز تلاش دارد کاراکتر او را مرموز و مستقل از فیلم نشان دهد، اما این واقعیت را نمیتوان کنار گذاشت که در یک سوم پایانی شخصیت مری جین به تکامل پیتر پارکر و خودش کمک شایانی میکند.
تنها در اینجاست که فیلم کلیشههای پیرامون اسپایدرمن را میشکند و شخصیت قدرتمند و جدیدی را به مخاطب نشان میدهد که بسیار باهوش و مرموز است و امکان ندارد که در طول فیلم با او ارتباط برقرار نکنید. مری جین و پیتر پارکر در کنار هم بهترین سکانسهای فیلم را رقم میزنند و این موضوع کمی از تلخی شدید فیلم در روایت داستان را میشوید. شاید اگر باقی کاراکترها نیز مانند مری جین به تکامل شخصیت پیتر پارکر کمک میکردند داستان و پلات اصلی فیلم طور دیگری رقم میخورد و احساس سرهمبندی را به مخاطب منتقل نمیکرد.
کارگردانی فیلم برعهدهی Jon Watts بوده و او تمام تلاش خود را کرده تا ضعف نویسندگی دامن فیلم را نگیرد اما متاسفانه چنین چیزی در فیلمسازی غیرممکن است و یک داستان ساده با کارگردانی خوب میتواند فیلم بهتری از یک داستان پیچیدهی ضعیف همراه با کارگردانی خوب باشد. البته توانایی های Jon Watts از ساختن یک فیلم نوجوانانه با داستان نه چندان قابل قبول بالاتر است و شخصا امیدوارم این فیلم باعث شده باشد که او بستر جدیدی از تواناییهای خود را کشف کند و به سراغ پروژههای کوچکتر اما عمیقتر برود.
در پایان نقد و بررسی فیلم Spider-Man: Far From Home باید گفت که اگرچه این فیلم در گیشه موفقیت زیادی را کسب کرده، اما از نظر فیلمسازی ضعفهای شدیدی دارد که این روزها برای مخاطبهای سینما مهم نیستند. مشکلات روایی متعدد، ضعف شدید شخصیتها و حتی مشکلات پرداخت کاراکتر اصلی باعث میشوند که احساس کنید وقت خود را با فیلم سوزاندهاید و میتوانستید کار بهتری با آن بکنید. فیلمی که قرار بود رستگاری پیتر پارکر و تبدیل شدنش به چیزی که پدر معنوی او میخواست باشد تبدیل به اثری شده در آن پارکر تنها اشتباه میکند و در آخر تبدیل به یک پسر بچهی احمق میشود که تنها دستآوردش بهترین کاراکتر فیلم است. تضادهای داستان زجر آور هستند و حتی پرداختن به آنها و بررسی رسیدن پیتر پارکر به مسیر رستگاریاش تنها باعث یادآوری آنچه که همه دیدیم میشود، یک فیلم ضعیف که باعث شده بازیگرانش نیز همراه با فیلم سقوط را تجربه کنند.