نقد و بررسی فیلم مسخره باز – عاشقانهی یک اهل تئاتر برای فیلمهای محبوبش
«همایون غنیزاده» مدتها است که به برندی در تئاتر ایران تبدیل شده و تئاترهای او همواره یکی از پرفروشترینهای سالنهای تئاتر هستند. ورود غنیزاده با مسخره باز به سینما اما پر افت و خیز و پرحاشیه بود. حالا فیلم همایون غنیزاده که اولین بار در جشنواره فیلم فجر سال گذشته به نمایش درآمده بود بالاخره اکران شده و با ستارگان خود و نامی که با وجود نقدهای فراوان و ایرادات واضح بسیار مدتها است در تئاتر ایران حرفهایی برای گفتن دارد، یک فیلم جذاب برای تماشاگر محسوب میشود. فیلمی که اگرچه دارای یک پکیج اغوا کننده است، شاید تمام چیزهایی که برای لذت بردن از تماشایش لازم دارید را با خود همراه نداشته باشد. با نقد و بررسی فیلم مسخره باز همراه گیمنیوز باشید.
برای لذت بردن از تماشای فیلم مسخره باز باید با خود چیزهایی را به سینما ببرید. کاری که برای تماشاگر معمول سینمای میانمایهی ایران که عادت دارد فیلمهای شسته رفته و داستانهای کاملا سرراست و منطق نقطهای را تماشا کند، دشوارتر از بقیه است. اما به واقع فیلم خوب فیلمی است که بتواند همه را راضی و سرگرم کند و اگر چنین نبود روزگاری فیلم «کازابلانکا» به این موفقیت و شهرت نمیرسید. آنچه در فیلم غنیزاده وجود ندارد و آن را به اثری نیمهکاره، غیرمستقل و ضعیف تبدیل میکند، روایت سینمایی چفت و بست دار است. روایتی که بتواند شخصیتها را جلوی دوربین و از طریق دوربین پرداخت کند، زمان و مکان به دست دهد، موقعیت ایجاد کند و در موقعیت ایجاد شده درام بسازد و در نتیجهی درام ایجاد شده قصه را به حرکت درآورد. مسخره باز اما موفق به انجام هیچیک از این کارها نمیشود.
آنچه در عوض در فیلم مسخره باز شکل میگیرد صحنه و بازیگر است. دو رکن اصلی تئاتر که همایون غنیزاده احتمالا از خیلیها بیشتر به آنها مسلط است. قصه نیز به سبک نمایشنامههای تک صحنهای در پی ورود و خروج نقشها (بازیگران) به صحنه و دیالوگهایشان روایت میشود. روایتی که سینما را به عقب میراند و زمینهی تئاتری را پررنگتر میکند. آنچه در عمل اتفاق افتاده ضبط یک فیلمِ خوشرنگ و لعاب از تئاتری با بازیگران ماهر و کارگردانی منحصر به فرد در قابهای مختلف بوده اما قصه به هیچ وجه از طریق سینما روایت نمیشود. اگرچه تدوین شاید این حس را به دروغ به مخاطب منتقل کند، که در حال تماشای اثری است که مگر در قالب سینما ممکن نبود، اما با کنار گذاشتن حربهی اینسرتهای متوالی و تکرارشونده که تنها به شکلگیری اتمسفر و سبک هنری فیلم میانجامند، متوجه میشویم که تدوین فیلم در واقع یک مونتاژ ابتدایی و ساده است که صحنهها را پشت سر هم قرار داده و فیلم را به هم چسبانده است. درست شبیه کاری که تدوینگر فیلمتئاتر انجام میدهد.
میتوان گفت که همایون غنیزاده در پروسهی شکل دادن به اثر هنری منحصر به فرد و جذابش، از پشتوانهی ذهنی تئاتری خود فاصله نگرفته و قادر به تبدیل کردن سبک روایت خود به سینما نشده است. درست است او یک «فیلم» ساخته و این فیلم بسیار جذاب و در مواقعی تحسینبرانگیز است اما این کار در سینما انجام نگرفته و صرفا از ابزار سینما برای آن استفاده شده است. درست مثل کاری که چند سال قبل «بهمن فرمانآرا» در تئاتر عجیب و موفق خود یعنی «مردی برای تمام فصول» انجام داده بود. فرمانآرا در کارگردانیِ این به زعم خودش تئاتر، تقریبا هیچ میزان مشخصی نداشت و تنها بازی بازیگران در صحنههای از پیش طراحی شده بود که داستان را پیش میبرد. اشتباهی که شاید برای هر کاراموز تئاتری در ابتدای مسیرش رخ دهد، اما برای فرمانآرا تنها از این جهت پیش آمده بود که او پشتوانهی ذهنی سینمایی خود را رها نکرده بود و مونتاژ قابهای لانگشات به شکلی ابتدایی را با تئاتر اشتباه گرفته بود.
فیلمِ مسخره باز، شخصیتهای جذابی دارد. اگرچه تنها یکی از آنها که قصه حول محور او شکل میگیرد را میتوان واقعا شخصیت خواند. «دانش» یا همان مسخره باز، با بازی صابر ابر شخصیتی ریشهدار، کاملا آگاه از وضعیت بیرونی و غافل از قلیانهای درونی خود است و داستان را در شبانهروزهایی تکراری که در سلمانی سپری میکند پیش میبرد. صابر ابر برای تصویر کردن این شخصیت از یک حالت مسخشدگی بازی بهره گرفته و این کار را با مهارت تمام انجام داده است. تماشاگر در طول تماشای این فیلم مدام به رانههای ذهنی این شخصیت برخورد میکند تا بتواند در نهایت راز او را دریابد و انیگمای شخصیتی او را حل کند. دیگر شخصیتهای فیلم مخصوصا کاظم خان (علی نصیریان) و شاپور (بابک حمیدیان) حتا برای پیش رفتن داستان هم لازم و ضروری نیستند و اهمیت شخصیت آنها در قصه به اندازهی دکوراسیون فیلم است. اگرچه بازی هر دو بازیگر لایق ستایش است و رنگ و بوی متفاوت و منحصر به فردی به فیلم داده و باعث شده تا مسخره باز به دل بنشیند، این برونگرایی فردی بازیگران فیلم دردی از روایت دوا نمیکند.
سرهنگ کیانی (رضا کیانیان) نقشی مهمتر در این داستان ایفا میکند و البته باز هم برای فیلم به سرمایه تبدیل نمیشود، بلکه در حد شخصیت متضاد و گرهافکن در داستان باقی میماند. کیانی تنها شخصیتی در داستان است که رفتار او تاثیر مستقیمی در رفتار دانش ایجاد میکند و این عدم تعادل است که در نهایت به کمک فیلمنامه میآید و ماجرا را به خاتمه میرساند. راز دانش زمانی برملا میشود که مخاطب با گرهافکنیها و گرهگشاییهای بسیار خفیف داستانی گیج و مبهوت شده و ذهنش برای پذیرش داستان شخصیِ دانش، کودکی او و مادرش، کنایههای فرافکنانهی فیلمساز به جهان هنری خود و جهان پیرامونش و استفادهی احساسی از هزار دستان و کازابلانکا و آثار دیگر آمادگی لازم را ندارد، چرا که در فضای بیزمان و بیمکان فیلم غرق است و خط اصلی قتلهای داستان فیلم را دنبال میکند.
برای مخاطبی که به واسطهی مقدمهی سنگین، به ظاهر پیچیده و ایستایی که تمام توان تحلیلش را از بین برده کاملا سردرگم شده است، ورود به پردهی آخر فیلم اصلا امکان پذیر نیست. چرا که نه تنها باید این خزعبلات را کنار بگذارد، بلکه باید متوجه ارجاعات بسیار فیلم و دستاندازیهای مکرر فیلمنامه به قصهها و شخصیتهای دیگر هم بشود و بعد در فضایی غیرممکن از سد واقعگرایی شکلگرفته در ذهنش عبور کند و به اتفاقات فراواقعی و خیالی انتهای فیلم تن دهد تا آن را به شکل یک اثر کامل و یکدست بپذیرد. اینجاست که مخاطبی که تنها با اشتیاقش برای دیدن یک فیلم متفاوت با بازی علی نصیریان، حمیدیان، ابر، کیانیان و هدیه تهرانی به سینما آمده دیگر قادر به همراهی فیلم نیست. و فقط ممکن است کسی این فیلم را بپذیرد که از ابتدا کاملا میدانسته قرار است چه چیزی را تماشا کند و با آمادگی قبلی وارد سینما شده باشد. خبر بد برای همایون غنیزاده و تلاش قابل احترامش این است که، سینما جلسهی کنکور نیست.
بخش پایانی فیلم ریتم بسیار سریعی دارد و فرصت فکر کردن را از مخاطب میگیرد. در کنار آن، نقش جدیدی به فیلمنامه تزریق میشود که همان هما (هدیه تهرانی) است که تا کنون قصه در حال پرداخت او بوده و اگر اشارات ظریف داستان و دیالوگها به او را از قلم انداخته باشید هیچ حسی نسبت به او و اتفاقات پایانی فیلم نخواهید داشت. اما اگر این خط باریک را دنبال کرده باشید فیلم حس و حال متفاوتی پیدا میکند و با نگاهی متفاوت پایان خواهد یافت. در هر دو صورت، شخصیت هما مستقل از فیلم عمل میکند و به خوبی وارد داستان خیالی ذهن مسخره باز میشود. جایی که همه چیز در حال به نتیجه رسیدن است و فرصت برای فهیمدن آنچه در جریان است بسیار کم.
این سکانسهای پایانی که با تدوین ضربدار و جلوههای ویژه و موسیقی کاملا متفاوتی به نمایش درمیآیند نیز نمیتوانند فیلم مسخره باز را به سینما تبدیل کنند. یک نقص بنیادی را هرگز نمیتوان با چسب و کاغذ رنگی پوشاند. فیلم مسخره باز یک تجربهی متفاوت است. یک عاشقانهی تئاتری برای عشق فیلمها. برای کسانی که با توشهای پر از خاطرات سینمایی و تلویزیونی به سالن سینما میروند و میتوانند خودنمایی کارگردان فیلم را تحمل کنند. مسخره باز یک سینمایی خوب یا متوسط نیست، یک فیلم جذاب است که میتواند بسته به مخاطب خیلی خوب یا خیلی بد باشد.