نگاهی به قسمت چهارم و پنجم فصل چهارم سریال ریک و مورتی – اژدهایی که مار شد

سریال ریک و مورتی در فصل چهارم افت و خیز زیادی داشت. سریال در این فصل خود با دو قسمت استثنایی آغاز شد و موفق شد محتوای جدیدی را به ماجراهای همیشگی ریک و مورتی اضافه کند. اما در قسمتهای بعدی دچار افت محسوسی شد، تا جایی که در قسمت سوم به جز استهزاء ایدههای کلیشهای هالیوود در ژانر سرقت چیزی برای ارائه نداشت. در قسمت چهارم نیز سریال با وارد کردن یک اژدها و ترکیب ایدههای خود با یک خرق عادت خوشبینانه برای بهتر دیده شدن تلاش کرد. اژدهایی که در قسمت پنجم فصل چهارم سریال ریک و مورتی به مار تبدیل شد. در ادامه نگاهی خواهیم انداخت به دو قسمت پایانی بخش اول این فصل از سریال.
ریک و مورتی در ادامهی ماجراجوییهای خود از روایتهای چندگانهی سه قسمت قبلی به یک داستانِ متوسط نزول پیدا میکنند. در حالی که مورتی بالاخره به آرزوی خود رسیده و «اژدها»ی خودش را صاحب میشود، «جری اسمیت» با یک گربهی سخنگو درگیر میشود و تلاش میکند دلیل حرف زدن او را پیدا کند. این قسمت از سریال از پیچیدگی چندانی برخوردار نیست، در عوض دو ماجرای جذاب و مبهم را به صورت متقاطع روایت میکند و بیننده را به سوالات برآمده از اتفاقات خارقالعادهی جدیدش سرگرم میسازد.
در بخش ابتدایی داستان قسمت چهارم، اژدهای مورتی که نسبت به حضور در دنیای او و فرمانبرداری از صاحب جدیدش چندان خوشبین نیست، با «ریک» رفیق میشود و آنچنان صمیمیتی با او برقرار میکند که کارشان به رسوایی میکشد! چالشِ جدید سریال در دل این قسمت و از قبل این ماجرای فرعی به وجود میآید. اژدها به خاطر رفتار خود تنبیه میشود و در کنار دیگر اژدهایان بدکاره قرار میگیرد. مورتی و سامر برای رهانیدن ریک از وصلت روحش با اژدها همراه میشوند و فیلمنامه به سمت حل این چالش جدید گام برمیدارد. نتیجه بر هم خوردن نظمِ دنیای اژدها و خرابکاریهایی است که در خوشبینانهترین حالت فقط سرگرمکنندهاند. همانند قسمت سوم، این قسمت از سریال نیز نه شخصیتها را رشد میدهد و نه داستان را در مسیری تامل برانگیز به حرکت درمیآود.
در سوی دیگر، جری که با گربهی سخنگو همراه شده و ذهنش پر از سوال است، همچون دیگر لحظههای حضورش در این سریال، تلاش میکند خود را به عنوان یک انسان ارزشمند و توانا ثابت کند. او برای اینکه خود را به اثبات برساند خود را مجاب میکند از سوال پرسیدن اجتناب ورزد. در حالی که با این کار ناخواسته وارد بازی گربهی سخنگو میشود و به او فرصت سوء استفاده را میدهد. ابدا واضح نیست که هدف از حضور گربه و تلاشش برای خوشگذرانی با جری چیست، اما مشخص است که او برای رسیدن به اهداف خود در همین راستا نیز نیاز به یک نیروی انسانی سادهلوح داشته است. و چه کسی بهتر از جری؟
در پایان وقتی این دو خط داستانی با خروجِ شخصیتهای فرعی تازه معرفی شده در جایی به هم میرسند که ریک و جری حضور دارند، یک اتفاق شگفتانگیز رخ میدهد. تصاویری که ریک و جری میبینند که در واقع پاسخِ این سوال است که این گربه چرا حرف میزند و از دیدن آنها وحشت میکنند. نه تنها در پایان این قسمت که احتمالا هرگز مشخص نمیشود که ریک و جری چه چیزی دیدند و گربه طی چه اتفاقی به این وضعیت افتاده است. اما میدانیم که این تصاویر مشمئزکننده، دردآور و بسیار غیرقابل تحمل هستند و دلیلی نیست که آنها را ببینیم. مثل بسیاری از اتفاقاتی که در دنیای پیرامون ما رخ میدهند و بسیار مشمئزکننده، دردآور و غیرقابل تحمل هستند و گاه نادیده گرفتن آنها بهترین راه برای ادامهی زندگی است.
اگرچه سریال در این قسمت افت محسوسی را در داستانگویی، شوخی کردن و خلق صحنههای برجسته در تاریخ کمدیهای انیمیشنی تجربه کرده، به هر حال یک اژدها دارد و میتواند با استفاده از آن به یک تجربهی دوستداشتنی تبدیل شود. صحنههای جذابی که به واسطهی حضور این اژدها در داستان این قسمت خلق میشوند بدون شک خلاقانه و چشمنواز هستند. طنز حضور اژدها در این قسمت و شیوهی تعامل او با انسانها و همراه شدنش در پایان با گربهی سخنگو، هر بینندهی ریک و مورتی را به وجد میآورد. اما اینها چیزهایی نیستند که مخاطب این سریال به دنبالشان باشد. مخاطب ریک و مورتی به دنبال مفهوم است. به دنبال طنز تلخی که فلسفهی زندگی انسانها را مد نظر قرار دهد و باورهای ما را به چالش بکشد.
در قسمت پنجم، داستان کمی پیچیدهتر میشود، اما باز هم در به تصویر کشیدن رشد شخصیتی چندان موفق نیست. اگرچه در پایان این قسمت مورتی یک درس بزرگ میآموزد و در طول این قسمت ایدههای جمعی تمدنهای مختلف در طول تاریخ به مسخره گرفته میشوند، مخاطب همچنان دست خالی باقی میماند و در واقع سریال موفق نمیشود با روایت این قسمت هم به پیشرفت ایدههای اوریجینال خود کمک کرده باشد.
وقتی ماجرا به فضا کشیده میشود، مورتی مثل همیشه به واسطهی روحِ سرکشی خود از ریک سرپیچی میکند و از سفینه خارج میشود. شوخیهای آبکی این قسمت از سریال از همین سکانس آغاز میشوند و تا پایان ادامه پیدا میکنند. ظاهرا ریک و مورتی علیرغم تلاشی که در فصلهای قبلی برای ساختن شوخیهای بکر و طنزِ جدید خود با تکیه بر شخصیتپردازی و موقعیتهای منحصر به فرد داستانش میکرد، در فصل چهارم از تکرار شوخیهای پنچر فضای مجازی هم ابایی ندارد. این نکته شاید برای مخاطبی که برای تفنن این سریال را دنبال میکند چندان دلسرد کننده نباشد، اما برای مخاطبین تیزبین سریال، و در درازمدت برای عمدهی بینندگانش، نارضایتی به بار خواهد آورد. در ادامهی این قسمت مورتی با نیش مار فضایی زخمی میشود و ریک و مورتی به سیارهی مارها کشیده میشوند.
در طرف دیگر داستان، این بار هم جری با یک چالش جدید درگیر میشود. او در ادامهی تلاشهای نافرجامش برای ثابت کردن خود، با شنیدن یک جملهی نقل قول از مادر از خود بیخود میشود. وقتی مورتی به گوش او میرساند: برو به پدرت کمک کن تا خودش را به کشتن نداده است. جری از ریک میخواهد به او کمک نکند، اما وقتی درست در لحظهی سرنوشتساز، ریک به سبک خودش به او کمک میکند از این کمک ناخواسته شاد میشود. جری شاید تنها شخصیتی باشد که در این فصل به طور درست و اصولی به او پرداخته شد و تنها شخصیتی است که داستانهای فرعی سریال که با او مرتبط بودند به تکامل شخصیتش کمک کردند. او همچنین تنها شخصیت این سریال است که در این فصل به طور تمام و کمال در همان راستا که قرار داشته حرکت کرده و تلاش کرده تا از چارچوب همیشگی خود خارج شود.
برای این قسمت از سریال، به جز چند شوخی آبکی دیگر و چند بار تلاش نافرجام جری برای تبدیل شدن به مردی که دلش میخواهد باشد چند سکانس با پرداخت عالی در دنیای مارها باقی میماند. شیطنت سریال در داستانِ ماشین زمان که کارکردی جز سرگرمی پیدا نمیکند، یکی از به هدررفتهترین ایدههای مصرف شده در این چهار فصل از سریال ریک و مورتی است. پتانسیل این ماجرا آنقدر نادیده گرفته میشود که سریال در یک سکانس متوسط منطق پیچیدهی سفر در زمان را به نقد میکشد و آن را با نابودی مارها به معرض نمایش میگذارد. در سکانسهایی که در دنیای مارها و از زاویه دید آنها میگذرد، سریال ایدهای نه چندان جدید را به شکلی تقریبا بینقص به اجرا میگذارد و از آن بهترین استفاده را میکند. در حالی که در این بخشها از سریال مخاطب محو تماشای اتفاقاتی میشود که بدون دیالوگهای قابل لمس روایت میشوند، از منطق کاملی برخوردارند و به شدت پیشرفت داستانگویی و کارگردانی سریال را نشان میدهند.
بخش اول از فصل چهارم سریال ریک و مورتی در حالی به پایان میرسد که این سریال موفق نمیشود به آنچیزی که با دو قسمت ابتدایی خود وعده داده تبدیل شود و نمیتواند چیز زیادی به خود اضافه کند. دلیلِ همراهی مخاطبین ریک و مورتی -به جز طرفداران پر و پا قرص و متعصبش- در بخشهای بعدی این فصل و فصلهای بعدی، تنها میتواند امید به پیشرفت و دوباره تبدیل شدن به سریال ساختار شکن، عمیق و راوی مسئلههای مهم انسانی باشد و نه چیزی دیگر.