سریال بریتانیایی Utopia (اتوپیا یا آرمانشهر) یک سریال تِریلر تئوری توطئه است که در سال 2013 اولین فصل آن از کانال 4 بریتانیا پخش شد، یک ماجراجویی جذاب و دیدنی با طعم توطئهای بزرگ و چند میلیارد دلاری است که اگر علاقهای به این مضامین دارید بهتر است آن را حالا تماشا کنید. سریال، داستان یک خرابکاری بزرگ را در جهانی دیستوپیایی روایت میکند و با ایجاد تناقض ساختاری بین متن و تصویر فضایی نزدیک به کمدی سیاه را برای پیشبرد پیرنگهای متصل به شخصیتهای خود به خدمت میگیرد. این سریال موضوع «شیوع یک ویروس کشنده» و تصمیمات سیاسی پیرامون این اتفاق را با پشتپردههای حیرتآور و نزدیک به واقعیت در دل یک داستان پیچیده و رازآلود با زبانی گزنده و خشونتی بسیار به طرز شگفتانگیزی به روایت سریالی تبدیل میکند. در ادامه پنج دلیل برای تماشای سریال Utopia و پنج دلیل برای اینکه از دیدن آن صرف نظر کنید را برمیشمریم. با گیمنیوز همراه باشید.
1. داستان پیچیده، منطق بینقص و روایتی متقن
وقتی داستان به اتفاقاتی خیالی، نزدیک به واقعیت و البته پر از نکته و دسیسه مرتبط میشود، پیچیدگی یکی از مهمترین ارکان آن محسوب میشود. سریال در دو قسمت ابتدایی تنها به معرفی شخصیتها، آن هم به شکلی مرموز و تقریبا غیرقابل درک میپردازد و نحوهی آشنایی آنها را سادهانگارانه به تصویر میکشد. در همین حین، بخشهای ناموزونی از درونمایهی داستانی به شکل جزئیاتی که به مثابه تکههای پازل کنار هم قرار میگیرند روایت میشوند و یک معمای بزرگ را برای مخاطب طرح میکنند. معمایی که رفته رفته در قسمتهای بعدی و تا پایان فصل اول همچنان در حال شکلگیری و تکمیل شدن است. این پیچیدگی اگرچه ابتدا ممکن است کمی گیجکننده به نظر برسد، رفته رفته به مسئلهای حل شدنی شبیه میشود و داستان آنقدر هیجانانگیز و رعایت اصول پی گرفته میشود که پیچیدگی روایت با توجه به نکاتی که در هر سکانس پیش چشمان مخاطب ارائه میشوند عنصر آزاردهندگی خود را از دست میدهد.
خوشبختانه این داستان و دسیسههایی که روایت میکند از منطق بینقصی برخوردار است. تمام نقطههای برجستهی پیرنگ (Plot) سریال از توجیهی منطقی در متن یا تصویر و یا در ارتباطات معنادار سکانسها و شخصیتها با هم برخوردار هستند و همین نکته باعث میشود که علاوه بر پیچیدگی داستان، فرضیههای جسورانه و پشت پردههای محیرالعقول سریال هم باورپذیر جلوه کنند. وجود این منطق روایی و بیعیب و نقص موجب میشود که داستان سریال پرکشش و با قدرت زیادی دنبال شود و هرگز جذابیت خود را از دست ندهد. این حقیقت است که اگر در چنین فضایی، اشتباهی منطقی از نویسنده سر بزند و گرهای در داستان به دست تصادف یا با رعایت نکردن اصول منطقی درون روایت ایجاد یا باز شود، داستان معنای خود را از دست میدهد. خوشبختانه تا پایان این سریال حتا در پیرنگهای فرعی شخصیتها یک بار هم این اتفاق نمیافتد. ماجرا بدون خلل پیگیری میشود و در حالی که سریال پتانسیل بالایی برای خارج شدن از خط صحیح روایت دارد، خوشبختانه به این ورطه نمیافتد و از دست نمیرود.
2. شخصیتهای جذاب، کامل و در خدمت روایت
ممکن است شخصیتهای سریال برای مخاطب کمی ناآشنا و نامانوس باشند، اما پس از فصل ابتدایی مواجههی آنها با یکدیگر، همهچیز برای تماشاگر حل خواهد شد. هر کدام از شخصیتها به اندازهی کافی داستان پسزمینه دارند و اگر لازم بوده باشد برای یک پلان کوتاه هم که شده، از اطرافیان، گذشته و جزئیات زندگی هر کدام از آنها روایت شده است. به همین خاطر، در حالی که سریال زمان چندان زیادی را پیش از ورود به بدنهی اصلی داستان به پرداخت شخصیتهای متعددش اختصاص نمیدهد، آنها را به خوبی و با مهمترین ویژگیهایشان با کمک متن و جزئیات تصویری معرفی میکند تا در ادامه مخاطب در پذیرفتن آنها و نیز رفتاری که از خود بروز میدهند دچار مشکل نشود. شخصیتهای سریال همگی جذابیتهای خاص خود را دارند و ویژگیهای منحصر به فرد آنها نه تنها در متن و نقش هر کدام در داستان، که در انتخاب بازیگر، لحن و بازی و نوع نگاهشان به ماجرا بازتاب داده شده است. تنوع شخصیتها نیز در جایگاه خود یکی از مهمترین عوامل موفقیت سریال Utopia در خلق موقعیتهای متناسب با داستان محسوب میشود.
شخصیتهای اصلی داستان، «ایان»، «بکی»، «گرنت»، «جسیکا هاید»، «ویلسون ویلسون»، «آربی» و «میلنر» هر کدام جذابیت خاص خود را دارند که آن را همانطور که گفتیم در نقشی که در داستان ایفا میکنند و نیز نوع پرداخت تصویری و بازی بازیگران هم میتوان دید. به علاوه این شخصیتها آنقدر کامل هستند که میتوان برای آنها یک پسزمینهی چند فصلی متصور شد و هر کدام را از نظر روانشناختی بررسی و تحلیل کرد. همین مسئله باعث میشود که تصمیمات آنها در طول داستان منطقی باشند و به خوبی توجیه شوند. دقیقا به همین خاطر است که وقتی تصمیمی ناگهانی از هر کدام از شخصیتها سر میزند، مخاطب حیرتزده حداقل این سوال را از خود نمیپرسد که «این احمق چرا این کار رو کرد؟» یا به ذهنش نمیرسد که این کار اشتباه بود جانم.
3. فیلمبرداری منحصر به فرد و فضای رنگی و جذاب
سریال از یکی از بهترین فیلمبرداریها در میان آثار تلویزیونی دههی اخیر برخوردار است. فضا اگرچه اکثرا مینیمالیستی طراحی و پرداخت شده، حضور رنگها با غلظت زیاد همواره به چشم میآید. جزئیات تصاویر در هر پلان از این سریال به اندازهی کافی است و کارگردان با نوع قاببندی منحصر به فرد خود در بسیاری از قسمتها موفق شده یک استایل خاص را به سریال دیکته کند. این جذابیت اما تنها در قاببندی و استفاده از لنزهای واید برای عمدهی سکانسهای سریال خلاصه نمیشود، بلکه رسیدن به این سبک ویژهی دیداری برای کل سریال، باعث شده که یک تناقض هنری بین فضا و داستان سریال ایجاد شود. داستانی دیستوپیایی در دل یک اتوپیای بینقص، پررنگ و نورانی که شخصیتهای آن درگیر دسیسهها و خیانتها در ابعاد بزرگ و کشنده هستند، اما لبخند میزنند و زندگی زیبای خود را دنبال میکنند. تغییر مفهوم اتوپیا (آرمانشهر) به سبک داستان 1984 که به خوبی در اسم سریال و سبک هنری فیلمبرداری آن مستتر شده است.
سبک ویژهی دیداری سریال کمی هم به داستانهای کمیکبوکی شباهت دارد. استفادهی مکرر از لنز واید، داشتن تصاویر عریض که سوژه عمدتا در وسط قاب آنها قرار میگیرد و جزئیات پنهانی که در تصاویر از نظر بینندهی باهوش و با دقت دور نمیمانند، در کنار حضور رنگهای غلیظ و متفاوت که گاه در پسزمینه خود را نشان میدهند و گاه در لباس بازیگران و اشیای حاضر در صحنه، به خوبی سریال را به آثار کمیک بوکی شبیه کرده است. اتفاقی که حداقل در فصل اول با سوژگی تمام عیار «دستنوشته» و نقاشیهای مهم آن، همخوانی جذابی دارد.
4. تئوریهای جذاب داستان و نگاهی تکاندهنده
آنچه پس از رمزگشاییهای اولیه در نیمهی دوم فصل اول سریال (از قسمت 3 به بعد) برای بینندهی سریال Utopia برملا میشود، سوالات زیادی را در ذهن او ایجاد میکند. سریال Utopia از این جهت اهمیت زیادی دارد که یک داستان عقیم و بیهوده را روایت نمیکند، بلکه در ذهن مخاطب خود ایجاد سوال میکند. مهمترین سوال پس از «جسیکا هاید کجاست؟» در سریال این است که آیا «پروژهی جِینِس کار صحیح و پذیرفتهای است؟» آیا واقعا این کار به نفع بشر و ضامن بقای گونهی انسان در کرهی زمین است؟ این سوال که احتمالا در ذهن مخاطب ریشه میدواند و اخلاقیات، دینداری و شیوهی زندگی هر کس را به سبک خود به چالش میکشد، دلیل اصلی بسیاری از بینندگان برای تماشای فصل دوم سریال هم هست. البته که تنها سوال و تنها دلیل برای ادامهی تماشای سریال نیست.
در جایجای سریال، بیننده با تصمیمات سخت و چالشبرانگیز شخصیتها در هر دو دستهی خوبها و بدها (!) مواجه میشود و چون در نقطهی مناسبی برای قضاوت کردن نیست، تنها به دلایل آنها برای اتخاذ این تصمیم دقت میکند. این نوع نگاه تکاندهنده و بسیار انسانی است که به خوبی در دل روایت سریال جای گرفته است و نشان میدهد که گرچه انسانها در نهایت میدانند که چه کاری مطابق با ارزشها و اصول اخلاقی و اجتماعیشان است و چه کاری مخالف آنها است، گاهی مصلحت آنها را مجبور به تن دادن به خلاف عقاید و اعتقاداتشان میکند. این موضوع سرچشمهی تئوریهای داستانی است که پیچیده آغاز شده، تاریک ادامه پیدا کرده و در مسیر مبارزهی قهرمانان داستان، با تمام چالشهایی که داشته امیدوارانه به انتها رسیده است.
5. موسیقی متن دلنشین و فوقالعاده
موسیقی متن سریال یکی دیگر از جذابیتهای اصلی آن محسوب میشود. در کنار سبک ویژهی کارگردانی، داستان پیچیده، بازیهای منحصر به فرد و با کیفیت و فیلمبرداری استثنایی و قابل تامل، این موسیقی متن سریال است که از متن تا تصویر را درنوردیده و به خوبی از آن صیانت میکند. فضای سریال بدون این موسیقی متن، میتوانست به فضایی خشک، بیروح، افسرده و غیرمرموز تبدیل شود و عنصر جذابیت یک اثر تریلر را به طور کامل نابود کند. اما با وجود چنین موسیقی متن زیرکانه و ملودی باهوش و خوشصدایی، هیچ کدام از جنبههای سریال بیش از حد جدی نمیشوند تا طراوت و تازگی داستان همواره در دل تصاویر باقی بماند و توطئهها و خرابکاریها همچنان با شادابی دنبال شوند.
موسیقی متن سریال Utopia یک ویژگی منحصر به فرد دارد که پیش از این نگارنده تنها در سریال The Knick مشابه آن را تجربه کرده بود. این موسیقی تر و تازه است. جدی نیست. به اندازهی کافی ملودرام در خود دارد و به اندازهی کافی وحشت. هر جا که لازم باشد خشم را در همان سیستم تثبیت شدهی خود به گوش میرساند و هر جا که لازم باشد غم و اندوه را. میزان تطابق این موسیقی با آنچه در تصویر اتفاق میافتد بسیار زیاد است، اگرچه در یک فضای کاملا متفاوت و گاه فانتزی و گاه سایکدلیک سیر میکند. این موسیقی است که اجازه نمیدهد سریال بیش از حد تلخ شود یا بیش از حد کمدی قلمداد شود.
حالا اگر مجاب شدید که این سریال را به این دلایل تماشا کنید (که امیدوارم شده باشید) بهتر است دلایل بعدی را هم بخوانید تا شاید از تصمیم خود صرف نظر کردید (بعید میدانم) و بیخیال آن شدید. اینها پنج دلیلی هستند که ممکن است بتوانند شما را از تماشای سریال Utopia منصرف کنند.
5. خشونت زیاد در کلام و در تصویر
اگرچه این موضوع ممکن است برای برخی بینندگان سریالهای تلویزیونی یک دلیل برای تماشا باشد، اگر چندان طرفدار تصاویر و کلام خشونتآمیز نیستید، تماشای این سریال به شما توصیه نمیشود. با توجه به داستان و روند روایی این سریال، تعداد زیادی قتل در آن اتفاق میافتند که عمدتا در کمال خونسردی و قساوت قلب به تصویر کشیده میشوند. داستان سریال البته ایجاب میکند که تعداد این قتلها زیاد باشد و تصاویر خشن و آزاردهنده هم به وفور در آن یافت شوند، که با توجه به سبک ویژهی سریال در تصویرپردازی به اندازهی قابل توجهی خونریزی هم در آن مشاهده میکنید.
برخی از صحنههای سریال که بسیار دلخراش و آزاردهنده هم هستند، در حضور کودکان یا بهواسطهی آنها اتفاق میافتد که این هم خود یکی دیگر از مواردی است که زیرمجموعهی خشونت سریال Utopia قرار گرفته و ممکن است دلیلی باشد برای تماشا نکردن آن. اما باید گفت که خشونت سریال تا اندازهی ممکن کنترلشده بوده و گاهی کارگردانی باعث میشود که رنگِ فانتزی هم به خود بگیرد. در هر حال خبری از خشونتِ عریان میشل هانکه در این سریال نیست، اگرچه همین مقدار هم برای بسیاری مخاطبان غیرقابل تحمل است.
4. نگاهی که عاطفی نیست
یکی از ایرادات عمدهی متن و کارگردانی سریال، پرداختِ نادرست موقعیتهای عاطفی است. عمدتا این ایراد به واسطهی دکوپاژ اشتباه و جایگیری دوربین اتفاق میافتد که نگاه عاطفی را به نگاه جنسی تبدیل میکند. در هنگام تماشای سریال به صحنههای زیادی برخورد میکنید که در آنها دو نفر که قاعدتا نباید هیچ میل جنسی بین آنها باشد (مثل پدر و فرزند) یکدیگر را در آغوش میگیرند اما این صحنهها بار عاطفی و محبتآمیز بسیار کمی دارند و به گونهای کارگردانی شدهاند که گویی کشش جنسی بین دو شخصیت درگیر برقرار است.
به هر حال این ایرادی است که به وضوح در سریال به چشم میخورد و نه تنها در برخی موارد آزاردهنده است بلکه در روایت سریال هم این مشکل را به وجود میآورد که نگاههای جنسی قابل تفکیک و شناسایی نیستند. البته که ایراد چندان برجستهای نیست و میتوان آن را نادیده گرفت، اما ممکن است برای برخی بینندگان، دلیلی برای ادامه ندادن تماشای سریال محسوب شود.
3. شخصیتها تصادفی به داستان وارد میشوند
یک ایراد دیگر سریال این است که شخصیتها را بیمقدمه و بر حسب تصادف وارد داستان میکند. اگرچه این ایراد هم دلیل چندان محکمی برای تماشا نکردن سریال نیست، میتواند برای روایت آن دردسر ساز شود. مثلا ورود «انتون» به سریال ابدا توجیه نمیشود و در نهایت هم دلیلی برای زنده بودن او ارائه نمیشود. این اتفاق بارها در طول سریال میافتد و با توجه به ساختار کمیک بوکی سریال البته برای عمدهی مخاطبان ایراد برجسته و غیرقابل هضمی نیست.
2. تناقضات اخلاقی شخصیتها
شخصیتهای سریال اگرچه از پرداخت مناسبی برخوردارند و عمدهی تصمیمات و رفتارهای آنها به صورت منطقی توجیه میشود، گاهی، و بیشتر در فصل دوم سریال دچار تناقضهای اخلاقی میشوند. به عنوان مثال «مایکل» که متزلزلترین شخصیت سریال هم محسوب میشود و تصمیمات ضد و نقیض بسیاری میگیرد (که البته همگی در دل شخصیتپردازی او حل میشوند و هیچکدام را نمیتوان دلیلی بر ضعف فیلمنامه یا شخصیتپردازی دانست) در نیمهی دوم فصل دوم سریال Utopia چند بار تصمیماتی اتخاذ میکند که با هم در تناقض اخلاقی هستند. البته این رفتار از مایکل بعید نیست، اما تداوم این روند، رستگاری او در پایان داستان را تحت تاثیر قرار میدهد.
به همین ترتیب، «جسیکا» هم از خود رفتارهایی درکنشدنی و از لحاظ اخلاقی متناقض از خود نشان میدهد. به عنوان مثال کشش جنسی او به «ایان» از همین دست تناقضات است. همین موضوع باعث میشود که شخصیت ایان هم در ادامهی فصل دوم سریال دچار یکی از همین رفتارها شود و این تناقض اخلاقی را در او هم مشاهده کنیم.
با این همه، میتوان این تناقضات را به واسطهی «انسان» بودن شخصیتها توجیه کرد. چنانکه میدانیم شخصیتهای داستان اتوپیا هم در وضعیت روحی متعادلی زندگی نمیکنند و حضور آنها در دل این ماجرا هم بیشتر به این وضعیت دامن میزند. اما این توجیه تنها تا زمانی کارکرد دارد که حداقل برای همهی شخصیتها صادق باشد و یا تنها در آنهایی اتفاق بیفتد که تزلزل روحی و روانی بیشتری دارند. دقیقا به همین خاطر است که اپیفنی منفی شخصیت «ویلسون ویلسون» در پایان فصل اول سریال ابدا غیرمنطقی و باورناپذیر جلوه نمیکند و کاملا هضم میشود، حتا با اینکه حضور او در کنار شخصیت «لی» شکنجهگر و قاتل پدرش یک تناقض اخلاقی واضح دارد.
1. سریال ناتمام میماند
سریال Utopia پس از پایان فصل دوم توسط شبکهی پخشکننده لغو شد. در سال 2014 و پس از پخش فصل دوم، شبکهی امریکایی HBO برای ساخت نسخهی آمریکایی این سریال ابراز علاقه کرد. این سریال اما به دلایل نامعلومی که بیشتر «کمبود بودجه» عنوان شدند، متوقف ماند و در سال 2018 «آمازون» حقوق این سریال را خریداری کرد و فعلا آخرین خبری که از آن داریم این است که آمازون مشغول ساخت آن در سال 2019 بوده. با این همه، هنوز هم خبری از آن نیست و با اینکه احتمال ساخت (ریبوت) سریال در آمریکا وجود دارد، مطمئنیم که داستانِ فعلی که تنها در 12 قسمت روایت شده، ناتمام باقی مانده است. این تقریبا تمام اطلاعات سودمندی است که میتوانید در صفحهی ویکیپدیای سریال هم بیابید.
اگر میخواهید بر اساس این ایراد تصمیم به تماشا نکردن این سریال بگیرید، بد نیست بدانید که در پایان فصل دوم سریال، تقریبا همه چیز در خط داستانی ویروس «آنفلوانزای روسی»، «واکسن» و «جینس» مشخص شد و هیچ گره بازنشدهای باقی نماند. بنابراین میتوانید با خیال راحت این دو فصل از سریال را ببینید و مطمئن باشید که داستان نیمهکاره تمام نمیشود. اما اگر پایان داستانی از شخصیتهای سریال را انتظار دارید و میخواهید ببینید هر کدام از آنها به کجا میرسند و سرنوشتشان چیست، سریال این اطلاعات را به شما نمیدهد. بیشتر به دلیل این که سریال قرار بوده حداقل 4 فصل داشته باشد و نویسندهی سریال برای آن ادامهی متصور بوده است. به همین خاطر سرنوشت شخصیتها مشخص نمیشود و اتفاقا سریال با یک کلیف هنگر جدی به پایان میرسد که طرفداران را بسیار منتظر قسمتهای بعدی سریال میگذارد.