به سوی اسکار ۲۰۲۱ – نقد فیلم Sound of Metal – خودشناسی موزیسین ناشنوا

فیلم Sound of Metal تقریبا اولین فیلم جدی داریوس ماردر (Darius Marder) است که با بازی ریز احمد (Riz Ahmed) در نقش روبن استون و اولیویا کوک (Olivia Cooke) در نقش لو توانسته نظرات مثبت کارشناسان زیادی را به خود جلب کند. این فیلم در زمینههای مختلف و در جشنوارههای معتبر نامزد و برنده جایزه شده است. در اکثر شبکههای مجازی تخصصی فیلم نظیر راتن تومیتوز و متاکریتیکس نیز نمرات قابل قبولی از سوی بینندگان حرفهای و یا عمومی دریافت کرده است. در ادامه با نقد فیلم Sound of Metal همراه گیمنیوز باشید.
با این حال من به عنوان یک بیننده عادی نظر چندان همسویی با عمده بازخوردهای به وجود آمده در مورد این فیلم ندارم. در ادامه مطلب و بعد از شرح کلیت داستان به چرایی این نظر میپردازم.
اگر هنوز فیلم Sound of Metal را ندیدهاید، خواندن ادامه این مطلب را به شما پیشنهاد نمیکنم.
فیلم داستان یک زوج موزیسین و فعال در سبک متال را روایت میکند. روبن استون، نقش اول داستان، بخاطر مشکلات شنوایی پیش آمده برایش و به طبع آن در سایه قرار گرفتن زندگی حرفهای، آن هم در حین برگزاری یک تور وارد یک سیر ناامیدی و به دنبال آن خودشناسی میشود. فیلم با نمایی از یک کنسرت دوئت با حضور این زوج (روبن به عنوان درامر و لو بعنوان گیتاریست و خواننده) و موزیکی که شاید در نظر عموم مردم نامتعارف باشد شروع میشود.
در ابتدا این تصور به وجود میآید که با فیلمی موزیکال یا نیمه موزیکال مواجه هستیم. ولی در ادامه متوجه میشویم که اینگونه نیست و جز چند صحنه محدود، مورد جدی دیگری از حضور موزیک در فیلم وجود ندارد. به نظر من مشکل اصلی فیلم بعد از طرح مسئله اصلی (اختلالات شنوایی پیش آمده برای روبن و از دست رفتن ۷۵ درصد از شنوایی او) آن رخ میدهد و ناگهان فیلم ریتم سریعی به خود میگیرد.
در نظر گرفته شدن یک فضای بدون سانتیمانتالیسم و احساسات عاطفی و دلسوزانه بیدلیل از سوی کارگردان برای نشان دادن تصاویری واقعی از وضعیت یک موزیسین ناشنوا یکی از جنبههای خوب فیلم Sound of Metal است.
با این وجود ضربآهنگ سریع این فیلم بعد از مسئله بوجود آمده به صورتی که تقریبا در همان ابتدا و بعد از ناامیدی اولیه تصمیم به حضور روبن در یک مرکز توانبخشی گرفته میشود اقلا برای من بیننده قابل درک نیست. درست وقتی تلاش و میل بسیار زیاد روبن برای تهیه پول برای عمل جراحی کاشت حلزون به یک باره فراموش میشود. او تصمیم میگیرد که به یک مرکز توانبخشی برای کنار آمدن با مسئله پیش آمده و نه حل آن اقدام کند. شاید باید زمان بیشتری برای پروراندن قضیه و انتخاب راهی جدید برای سروکله زدن با مشکل صرف میشد.
از دیگر نقاط ضعف این فیلم میتوان به بیمحتوایی موقعیتها اشاره کرد. تلاش کارگردان برای خلق موقعیتهایی که بیننده را با دنیای یک ناشنوا آشنا کنند، سطحی و فاقد اثربخشی هستند و پرداخت دقیقی به آنها نشده است.
به عبارت دیگر آنها در همان لحظه بوجود آمدن رها میشوند. برای مثال مسئول مرکز توانبخشی ناشنوایان در اقدامی از روبن میخواهد که در ازای یک فنجان قهوه و کیک صبحانه محتویات ذهنش هر آنگونه که هست را روی کاغذ پیاده کند. به جز چند پلان کوتاه از روبن در اتاق مخصوص این کار چیز دیگری نمیبینیم. در حالی که موقعیت خلق شده پتانسیل بالایی برای پرداخت و بسط داشت.
در مثالی دیگر میخواهم به ضعف در موقعیت سازی برای نشان دادن احساس ناامیدی و یاس اولیه در کاراکتر بپردازم. به عبارتی اتفاقات سریعی که پشت سر هم رخ میدهند، فرصت را برای ایجاد موقعیت و تصویر از فیلم میگیرند.
درباره ناامیدی کاراکتر از شرایط پیش آمده، کارگردان با اکتفا به یک صحنه دم دستی و استریوتایپ از خشم و ناامیدی یعنی شکستن وسایل و اشیا از کنار این حس بزرگ و موجود در کاراکتر رد میشود. آیا میشود حجم و قدرت این ترس و یاس و خشم و بیچارگی را با این نما درک کرد؟ به نظرم با مکثی بیشتر روی این موضوع و مانور بهتر میشد احساسات بهتری به تماشاگر منتقل کرد.
اگر بخواهم از فاز محتوایی فیلم خارج شوم، یکی از اساسیترین مشکلات من با وجه فرم و ساختار این فیلم مسئله بیالگویی است که در ادامه توضیح میدهم.
در فیلمهایی که کارگردانان سعی دارند یک یا چند مورد از احساسات پنجگانهی کاراکتر داستان را با همان حس بیننده تعویض کنند (فرضا به شکلی بشنویم که روبن میشنود)، از الگوها و تکنیکهای منظم و یکسان در طول فیلم استفاده میشود. مثلا با تغییر زاویه دوربین به یک حالت خلاق و مناسب، ما در جایگاه شخصیت فیلم میبینیم یا میشنویم.
من در این زمینه از فیلم نیز الگوی خاصی پیدا نکردم. به یک آن در میانه یک دیالوگ به گوش روبن رجوع داده میشویم و بدون هیچ قاعدهای از آن خارج میشویم تا نوبت بعدی که کارگردان دوباره هوس کند ما را به جای روبن بگذارد. بعبارتی این اقدام کارگردان شخص من را در درک مشکل بوجود آمده برای قوه شنوایی روبن دچار مشکل میکرد.
شاید مثبتترین و تحسین برانگیزترین قسمت فیلم نحوه پایانبندی یا اتفاقاتی است که بعد از عمل جراحی کاشت حلزون رخ میدهد. روبن از کیفیت صداهایی که میشنود به شدت ناراضی و شوکه میشود.
یعنی به عبارتی سیر خودشناسی کاراکتر در انتها تکمیل میشود. تصمیم کارگردان مبنی بر اینکه دنیایی خالی از عواطف دلسوزانه بسازد و جهان یک ناشنوا را آن طوری که وجود داشته و دیده میشود به نمایش بکشد، یک حرکت خوب و خلاقانه است. اما ای کاش در زمینههای پرداخت و موقعیتسازی به این میزان دچار دستپاچگی و پرش نمیشد.
سیر خودشناسی روبن در آن مرکز خصوصی توانبخشی ناشنوایان به صورت مقطع و بدون اتصالات منطقی ادامه پیدا میکند، اما نقطه نهایی و ثمره این روند و تصمیم نهایی کاراکتر در انتهای فیلم زیبا و اثرگذار بود. شاید با استفاده از این اصطلاح انگلیسی بهتر بتوانم منظورم را بگویم، این پایان بندی قلبم را لمس کرد.
برای سخن آخر باید بگویم که ایده ساخت این فیلم و فضای کلی انتخاب شده توسط کارگردان به شکلی بود که میتوانست فیلم Sound of Metal را به یک اثر ماندگار و دلنشین بدل کند. اما سیر سریع جابجایی حوادث، نپرداختن کافی به صحنههای پر پتانسیل و دیگر مشکلات ذکر شده مانع از این اتفاق میشوند.
حتی احتمال دارد حمایتهای دریافتی از منتقدهای معروف و جوایز گرفته شده و نامزدیهای در نظر گرفته شده برای این فیلم که حالا نامزد دریافت شش اسکار در جوایز سالانه امسال است بیشتر تحت تاثیر تصمیمات رسانهای باشد. مخصوصا وقتی پی میبریم که کمپانی سازنده فیلم شرکت آمازون استودیو است که صاحب امتیاز سایتهای نقد فیلم زیادی نظیر آیامدیبی است.