«ببر سفید» یا White Tiger فیلمی درام و جنایی است به کارگردانی و نویسندگی رامین بحرانی و اقتباسی از رمانی به همین نام که توسط آکادمی اسکار در بخش بهترین فیلمنامه نامزد شده است. با نقد و بررسی فیلم White Tiger با گیمنیوز همراه باشید.
«انگل» بونگ جون هو تغییر و تحول نسبتا مهمی را در روند استقبال یک فیلم خارجیزبان توسط عموم افراد و حتی مراسمها و جشنوارههای مختلف ایجاد کرد. در یکی دو سال اخیر و به سبب وقایع مختلفی مانند انتقادات از نژادپرستی علیه آسیاییها به فیلمهای سایر ملل توجه ویژهای میشود. حضور فیلم «میناری» به کارگردانی لی آیزاک چانگ نیز خودش این مسئله را ثابت میکند. حال، ببر سفید هم همانند دو فیلم مزبور با نگاهی به مسائل فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی گروهی از آسیاییها داستانی از همین مردم را دنبال میکند اما این بار نه در کره جنوبی بلکه در هندوستان.
یک) نبرد با کلیشهها
فیلم White Tiger (که از این پس به فارسی «ببر سفید» خواهیم نوشت) با سکانسی از سه جوان آغاز میشود که با موسیقی پر جنب و جوش هندی مشغول خوشگذرانیاند. همینجا است که تصویر متوقف میشود و صدای شخصیت اصلی را میشنویم که میگوید اگر بنا بود مانند سینمای کشورش عمل کند، داستان را با خدایانش یا عباداتشان آغاز میکرد. اما در تضادی جالب، پس از دیدن مجسمهها و نگارههای مختلف خدایان ادیان مختلف و عبادات پیروان این ادیان، شخصیت اصلی را نیز میبینیم که آرام، با متانت و قدرت نشسته است و دوربین به سرعت به او نزدیک میشود. گویی که او خدای خودش است و لحظاتی پیش نیز ابتدا خدایان را «قدرتهای والا» صدا میکند، نه با لفظی مقدس.
در همین چند لحظه، ببر سفید به نبرد با کلیشههای معمول بالیوودی رفته است. خدایان را از تختشان پایین میکشد و آنها را «قدرت» تلقی میکند. با موسیقی و رقص و خوشگذرانی شروع میشود اما خلاف آن پیش میرود. موسیقی به ناقوس مرگ کودک بینام و نشان و فراموششده و «بیکس و کار» تبدیل میشود.
در ادامه به روستایی از آنِ مردمان فقیر و درمانده میرویم. اینجا نیز فیلم نه به دنبال سانتیمانتالیسم و برانگیختگی احساسات و ریختن اشک تمساح است و نه به دنبال خندیدن به شوخیهای تکراری پیرامون فقر. در این روستا، فیلم با طنز تلخش ما را با تلخی و سیاهی فقر واقعی مواجه میکند.
کودکی مستعد که برای دادن پول به مادربزرگش باید ذغال خُرد کند و برادرش برای آرام کردنش به او میگوید تصور کن جمجمه مرا خُرد میکنی. در ادامه همچنان از زبان شخصیت اصلی با زندگی سخت او و خانواده شلوغش آشنا میشویم و موقعیتهایی را میبینیم که دیالوگهای آیرونیک شخصیت بیشتر از هرچیزی، طنز تلخ فیلم را یادآوری میکنند.

امروزه هندیهای انگلیسی زبان که لهجه دارند، به نوعی استریوتایپ تبدیل شدهاند که در شوخیهای متعددی در سطح اینترنت آنها را میبینیم. در این فیلم حتی از این نوع لهجه هم علیه خودش استفاده میشود. هرچه فیلم جلو میرود، آن لهجه نیز سنگینتر و تاریکتر و خشنتر حس میشود، تا جایی که دیگر بامزه نیست و ترسناک شده است. شخصیت اصلی جنایات و افکار خطرناکش را به همان لهجه انگلیسی هندی بازگویی میکند و فیلم به نوعی این استریوتایپ را به وسیله خودش میشکند.
دو) دیدگاه اجتماعی
در فیلمهای بسیاری، شهر و محل زندگی نوعی جایگاه و نقش در فیلم دارند و به نوعی از شخصیتهای آن محسوب میشوند. از فیلمهای کلاسیک گرفته تا دوره پست مدرن، از داستانهای ناتورالیستی و نئورئالیستی گرفته تا آثار وسترن و جنایی. اغلب به این محل زندگی به عنوان بستری که شخصیت از آن برخاسته است، پرداخت میشود. چه نیویورک ضدقهرمانان اسکورسیزی باشد که کودکان برانکس و بروکلین گانگسترهای ایتالیایی-آمریکایی را میبینند و آرزوی تبدیل شدن به آنها را دارند و چه شخصیتهای موج نوی فرانسه که از خیابانی از پاریس به خیابانی دیگر میروند، با دوستان خود عیاشی میکنند، به سینما میروند و درباره فیلمهای مختلف حرف میزنند، با معشوقههایشان عشقبازی میکنند و خلاصه، دست به هر کاری میزنند.
اما یک چیز میان تمام این موارد مشهود و مشترک است: تمامی این شهرها و روستاها و محلهها و خیابانها دارای هویتاند. هویتی که از مسائل و سنتهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مختلفی برآمده است. بالرام هم به همین شکل از روستایی فقیر و سطح پایین میآید و قصد دارد از آن شرایط و آن هویت تا جای ممکن دوری کند. از غذاها و شیرینیهای محلی مختلف گرفته تا ازدواج اجباری و زنستیزی و فرزندآوری بیش از حد، همگی عواملی هستند که هویت محل زندگی بالرام را میسازند.
مادربزرگی که سعی میکند نوههایش را با ازدواج اجباری و تشکیل خانواده تحت قدرت و کنترل خودش قرار دهد. مرد ثروتمند و قدرتمندی که زن برادرش را متعلق به اتاق خواب میداند و سعی دارد از حرف زدن و اظهار نظر او جلوگیری کند. حتی بالرام هم رفته رفته غذای محلیاش را بازپس میزند، گویی که از هویت مردم خودش خسته شده است.
تمهیدات و نکات مختلفی مربوط به این بستر و هویت در لحظات مختلفی از فیلم نهفتهاند. لباس مهاراجه بالرام. مسواک زدنش. خاراندن خودش. عصبانیتش از پدرش به سبب نیاموختن آداب اجتماعی به فرزندش. چشمچرانیهای بالرام و دیگر رانندهها. لمس پینکی به کمر بالرام. نشستنش روی زمین و نه روی صندلی. فحاشیها و الفاظ رکیک.
همهچیز از جمله آداب اجتماعی و فرهنگی متاثر است از چیزی که بالرام آن را فاصله لاغرها با شکمگندهها مینامد. طبقه بالا و پایین. طبقهای که قدرت را در دست دارد و دیگری را تحت فشار قرار میدهد. طبقه پایینی که تحت فشار است و در سودای کسب قدرت از بالا. اما طبقه پایین قصد مبارزه یا تحول ندارد، بلکه تمام تمرکزش روی دغدغه اصلیاش یعنی بقا است و در این راه چارهای جز خدمت به طبقه بالا ندارد. در فیلم با دو مجاز مواجه میشویم؛ اولی قفس خروس و دومی ببر سفید.
در واقع فیلم طبقه پایین را در دو دسته از حیوانات دستهبندی میکند (مشابه جرج اورول و مزرعه حیواناتش). مرغ و خروسها آن دسته از مردم طبقه پاییناند که به راه تعیین شده زندگیشان راضیاند. و اگرچه میدانند چه چیزی در انتهای مسیرشان است، سعی میکنند بر آن چشم ببندند و به زندگی در همان قفس کوچک و تاریک و نمور –که خود مجازی است برای محل زندگی مردم بالرام و روستایش- ادامه دهند. اما ببر سفید همانطور که در فیلم هم بارها توضیح داده میشود، آن فردی است که از قفس فرار میکند و دیگران را پشت سر میگذارد.

بالرام زندگی خروسها و قفسشان را پس میزند و رسومشان را دور میریزد. نه دیگر به ازدواج و فرزندآوریشان تمایل دارد و نه غذای مرسومشان. به عنوان ببری که موفق به خروج از قفس شده و طعم زندگی طبقه بالا را چشیده و مدام میان دو طبقه در حال رفت و آمد است. دیگر به طبقه پایین نگاهی دارد همانند بالادستیها.
به طور کلی، فیلم همهچیز از جمله مذاهب، سنتها و رسوم، فرهنگ و اقتصاد و حتی سیاست را با همین دید اجتماعی و فاصله طبقاتی مورد استفاده قرار میدهد. خانواده ثروتمند در حال عبادت یا انجام رسوم مذهبی دیده نمیشوند. اما طبقه پایین حتی در گفتارشان هم با خدایان خود رابطهای در هم تنیده دارند. فیلم نیز از طرق متعدد از جمله نماهای مختلف مجسمههای خدایان بر این موضوع تاکید میکند.
زن نماینده سوسیالیست یا همان «سوسیالیست بزرگ» برای مردم روستاها به پیامبری موعود تبدیل شده است که وعدههای جذاب به آنها میدهد. اما برای طبقه ثروتمند صرفا راهی است برای فرار مالیاتی و رشوه که از آرای مردم به عنوان بازیچه استفاده میکنند. بدین ترتیب، فیلم در هر جنبهای از زندگی مردم، نوعی فاصله طبقاتی نشان میدهد، فاصلهای که بالرام را به آن ضدقهرمان خطرناک تبدیل کرده است.
سه) مردان خشن و تنها
فیلم شاید در مضمون و نوع پرداختش به فاصله طبقاتی شباهتهایی به «انگل» بونگ جون هو داشته باشد. اما بیش از آن به دو فیلم «راننده تاکسی» و «شبگرد» نزدیک است.
رانندهای که زشتیها و پلیدیهای شهر را در ماشینش میبیند و داستان را به همان شکل روایت اول شخص بازگو میکند و ما را با افکار خطرناکش شریک میسازد. مردی با خصوصیات روانی. که آنچنان برای تبدیل شدن به فردی استثنایی و موفق مصمم است که دست به هر کاری میزند. و هر بهایی را میپردازد. حضور سیاستمداران هم میتواند از دیگر شباهتهای دو راننده باشد. رانندگانی که به قدرت و وعدههای سیاستمداران باور دارند، اما طولی نمیکشد که پس از حضور این سیاستمداران در ماشینهایشان، امید خود را از دست میدهند. چه سوسیالیست بزرگ باشد و چه نامزد ریاست جمهور.
چیزی که این سه مرد خطرناک را کنار هم قرار میدهد، تنهاییشان است. تنهایی مردانی خشن. و میماند مخاطبی که شنونده و تماشاچی –و بعضا مخاطب پرسشها و نگاههای شخصیتها- این سه مرد خطرناک است.
پس از سکانسی که آشوک و برادرش فریاد خشمگینانه میکشند و بالرام را دشنام میدهند و او را بیرون میکنند، بالرام را تنها و در کنج آسانسور میبینیم: نمایی بسته از چهره او و بازتابش در سطح آسانسور. سکوت او و آزار فیزیکی به خودش. هوا تاریک میشود. رنگهای اطراف سرد میشوند. دیگر خبری از موسیقی شاد نیست. بالرام کمحرفتر میشود. با خودش حرف میزند و کودکی را کتک میزند. رانندهی تضعیف و تحقیر شده به ستوه آمده و به فروپاشی روانی رسیده و ببر سفید بیدار شده است. خشونت و تنهایی نهفته در بالرام نمایان شده و بروز یافتهاند.
چهار) رابطهای غیرمعمول
در جایی از فیلم، بالرام از آشوک به عنوان رابطه قبلیاش یاد میکند. رابطه بالرام و آشوک در نوع خودش غیرمعمول محسوب میشود. نه آشوک از آن نوع رئیس معمول است و نه بالرام از آن نوع کارفرما. اولین بار که یکدیگر را لمس کردند، به خاطر میسپارد. در هنگام معاشقه آشوک با همسرش، بالرام به صداهای او گوش میدهد. توانایی او را تمجید میکند و به چشمان او خیره میشود. زمانی که زن شوهرش را رها میکند، آشوک و بالرام نزدیکتر از قبل میشوند.
بالرام در سکانسی، لباسهای آشوک را میپوشد و در جلد او قرار میگیرد. و کمی جلوتر، این آشوک است که با خوردن غذاهای محلی بالرام و عبادت کردن همراه او، در جلد و قالب زندگی بالرام قرار میگیرد. هردویشان از ملاقات با بستگان و سوالات درباره زندگی شخصیشان بیزارند. شروع این رابطه که نمیتوان برچسبی مشخص روی آن زد، با مهربانی و خوشرویی بود ولی پایانش با قتلی خونین زیر باران رقم میخورد. پس از آن شب، دیگر بالرامی وجود ندارد و تنها آشوکی جدید هست که از رئیس قبلیاش یاد میکند و معقتد است روشهای او را اصلاح کرده. به راستی در آن شب کدام یک کشته شدند؟
فیلم White Tiger نامزد دریافت جایزه در مراسم اسکار 2021 است.
نقد شما به فیلم White Tiger چیست؟ نظر خود را با ما در میان بگذارید.