Game News | گیم نیوز
All Things About Games!

نقد و بررسی فیلم White Noise – وحشت تاریخی انسان

رمان «صدای سفید» (White Noise) نوشته‌ی «دان دلیلو» سال‌ها به عنوان یک اثر ادبی غیرقابل اقتباس شناخته می‌شد. «نوا بامباک» (Noah Baumbach) اما در قرنطینه‌ی سال 2020 مجذوب و شیفته‌ی این کتاب شد. او برای ساخت فیلمی اقتباسی از این رمان غیرقابل اقتباس با نت‌فلیکس رایزنی کرد و نتیجه، یک فیلم 100 میلیون دلاری شد که اگرچه مجبور به حذف بخش‌هایی از مضمون و روند داستانی کتاب شده، یک اقتباس موفق و یک فیلم فوق‌العاده است. در ادامه به نقد و بررسی فیلم White Noise با بازی «آدام درایور» و «گرتا گرویگ» می‌پردازیم. با گیم‌نیوز همراه باشید.

نوا بامباک در سال‌های فعالیت خود در سینما دست به خلق آثار سینمایی مستقل موفقی زد. او به عنوان یک کارگردان مستقل آمریکایی، در حالی به یکی از فیلم‌سازان صاحب‌سبک آمریکایی تبدیل شده که اذعان دارد بیشترین تاثیر را از «وودی الن» گرفته است. در سال‌های فعالیت او از 1995 تا کنون، بامباک با «گرتا گرویگ» همکاری‌های موفقی در فیلم‌نامه‌نویسی و بازی داشته است. فیلم White Noise همکاری تازه‌ای برای این زوج هنری محسوب می‌شود. گرویگ بازیگر فیلم در کنار دیگر همکار متداول بامباک یعنی «آدام درایور» نقش‌آفرینی کرده است.

اگر موفقیت فیلم White Noise در فیلم‌نامه را مدیون متن بی‌نظیر دلیلو بدانیم،‌ باید موفقیت این کارگردان در به صحنه آوردن این داستان را نیز مدیون بازی‌های بی‌نظیر گرویگ و درایور قلمداد کنیم.

آدام درایور در نقش «جک گلدنی» (Jack Gladney) و گرتا گرویگ در نقش «بابت گلدنی» (Babette Gladney) به خوبی احساسات پیچیده‌ی شخصیت‌ها را به مخاطب منتقل می‌کنند. در بازی آدام درایور یک نگرش خودستایانه‌ی پیچیده جریان دارد که به راه ارتباطی شخصیت با مخاطب تبدیل می‌شود. در حالی که شخصیتی که گرویگ بازی می‌کند درون‌گراتر و پیچیده‌تر است، و تنها در یک صحنه غلیان احساسات او را مشاهده می‌کنیم.

جک گلدنی یک استاد «هیتلرشناسی» کالج، یک پدر با اعتماد به نفس کاذب و یک مرد سنتی سرگشته در آستانه‌ی عصر مدرن است. او اطلاعات به دردنخور درباره‌ی هیتلر را نه تنها از بر است که با شوق و ذوقی وصف‌نشدنی به دیگران می‌آموزد. غذای موردعلاقه‌اش مرغ سوخاری و سرگرمی‌اش پرسه زدن در سوپرمارکت است. جک در جمع همکاران خود متواضع و در جمع خانواده مرجع است. در حالی که خود بیش از همه در هیاهوی دنیای در حال مدرن شدن گیج و مبهوت است، باید راهگشا و راهبر دیگران هم باشد.

و اما بابِت گلدنی به طور سنتی نقش مکملِ سرپرست خانواده را بر عهده گرفته. او تنها در جمع خانواده دیده می‌شود، و در این جمع، منبع آرامش فرزندان و نقطه اتکای جک است. با این حال در ادامه‌ی فیلم متوجه می‌شویم که او در نقش خود به طور مستقل نیز کنش داشته. پس بابت از حباب نقش خود در خانواده خارج می‌شود و داستان فیلم را با یک انفجار بزرگ به جلو می‌برد: واقعیت درباره‌ی قرص‌های مرموز.

بامباک در عین حال که با شخصیت‌های مختلف داستان به خوبی ارتباط برقرار کرده برای ایفای نقش سینمایی برخی از آن‌ها را نسبت به رمان تغییر داده است. او همچنین برای تاکید بر پیام کلی فیلمش،‌ رقص پایانی در سوپرمارکت را خلق کرده است.

در فیلم White Noise برای روایت هر قسمت از داستان، یک صحنه‌ی پرجزئیات خلق شده است. مهم‌ترین ویژگی هر سکانس، پس از نقش‌آفرینی باکیفیت بازیگران، طراحی صحنه و لباس با دقت و بی‌نظیر است. دقت به جزئیات، پیگیری مضمون، قواعد روایی و پیوستگی منطق داستانی، در طراحی صحنه و لباس فیلم رعایت شده‌اند. و مهم‌تر آن‌که، دوربین به خوبی این جزئیات را به تصویر می‌کشد، به صحنه و بازیگران فرصت می‌دهد خود را ارائه دهند.

فیلم‌برداری همچنین به بهترین شکل، مکمل نگاه داستانی کارگردان است. بزرگ‌ترین دست‌آورد کارگردانی بامباک در فیلم White Noise همین است.

به جز گلدنی‌ها (که اعضای خانواده نیز باکیفیت و بی‌نظیر پرداخت شده و بازیگران هم به خوبی از پس ایفای نقش آن‌ها برآمده‌اند -به ویژه «رفی کسیدی» در نقش دنیس-) شخصیت‌های دیگر داستان نیز با شکل روایت هماهنگ هستند. در عین حال که نقش آن‌ها در تکمیل شخصیت‌های اصلی انکارناپذیر است، به عنوان دستگاه‌های روایی برای ایجاد تاکید یا تناقض از آن‌ها استفاده می‌شود. به عنوان مثال «پروفسور ماری سیسکیند» (با بازی دان چیدل) برای ایجاد تاکید بر شخصیت جک گلدنی شکل گرفته است. او متخصص «الویس پریسلی» است! در کنار جک گلدنی که در هیتلرشناسی تخصص دارد، این دو استاد کالج زندگی خود را وقف شخصیت‌های تاثیرگذار قرن بیستم کرده‌اند.

پروفسور ماری اگرچه با نمادی متفاوت، همان‌قدر شیفته‌ی یک شخصیت تاثیرگذار در عصر مدرن است که جک گلدنی. به همان میزان که هیتلر برای مردمان قرن بیستم اهمیت دارد، الویس هم.
در این بخش از نقد و بررسی فیلم White Noise قسمت مهمی از داستان این فیلم لوث می‌شود. اگر هنوز این فیلم را تماشا نکرده‌اید از خواندن این بخش صرف نظر کنید.

کارگردان برای خلق مابه‌ازای سینمایی فضاسازی‌های نویسنده‌ی رمان، به نمادهای هر مضمون بیشتر توجه کرده است. نمادگرایی بامباک فیلم را از گم شدن در هیاهوی خرده‌پیرنگ‌های فرعی نجات می‌دهد و به فضای اصلی نویسنده نزدیک می‌کند. نمادها آن‌قدر مهم هستند که وحودشان تفسیر سکانس‌ها را تغییر می‌دهد. یک نماد مهم در داستان «تلویزیون» است. به عنوان عنصر تاثیرگذاری در عصر مدرن، تلویزیون به عنوان نماینده رسانه‌های جمعی، نماد مهمی است که در چند صحنه کلیدی فیلم حضور دارد. اما مهم‌ترین حضور تلویزیون در فیلم بدون شک مربوط به ماجرای «هتل» است.

دو اتفاق مهم در داستان که تقریبا موازی با هم شروع می‌شوند و در نهایت در یک اوج دراماتیک در یک سوم پایانی فیلم به هم می‌رسند، فیلم بامباک و رمان دلیلو را متمایز می‌کنند. واقعه‌ی اول تصادف یک تانکر حامل گازهای سمی و پراکنده شدن ابری از گازهای خطرناک در هوا (Airborne Toxic Event) است. واقعه‌ی دیگر، خیانت بابِت همسر چهارم جک به او با مردی مشهور به «آقای خاکستری» است.

هر دو واقعه به تدریج روایت می‌شوند، اما نقطه‌ی اوج یکی بر دیگری مقدم است.

در حالی که جک و خانواده‌اش در فرار از ابر سمی شناور در آسمان خانه‌شان را رها می‌کنند و به جاده می‌زنند، جک مجبور می‌شود برای مدت زمان حدودا سه دقیقه، برای پر کردن باک بنزین از ماشین خارج شده و در معرض مستقیم هوای احتمالا سمی قرار بگیرد. این چند دقیقه، در روند داستان بسیار تاثیرگذار است. در حالی که فیلم‌برداری «لول کراولی» برای دقایقی با بازی آدام درایور در یک نمای مدیوم-کلوزآپ سربالا (low angle) تانگو می‌رقصد، یک نکته در ذهن مخاطب ثبت می‌شود: جک می‌ترسد. و ترس او در ادامه عمق می‌یابد، اوج می‌گیرد و در لحظه‌ای باورنکردنی به واقعه‌ی دیگر پیوند می‌خورد.

زمانی که بابِت ماجرای قرص‌های «دایلار» (Dylar) را برملا می‌کند و همزمان از رابطه‌اش با آقای خاکستری پرده برمی‌دارد، جک ناگهان از وحشتی که مدت‌ها از خانواده‌اش پنهان کرده بود سخن می‌گوید. او فاش می‌کند که همچون همسرش از «مرگ» می‌ترسد. و حالا برای این‌که مرگ را به تعویق بیاندازد، به دنبال دایلار می‌گردد و همزمان به خاطر خیانت همسرش با آقای خاکستری به او حمله می‌کند.

پایانِ بخشی از نقد و بررسی فیلم White Noise که داستان فیلم را لوث می‌کند.

انسان در عصر مدرن برای جاودانگی از دین روی برگردانده و دست به دامان علم و فناوری می‌شود. همچنین در هیاهوی زندگیِ احاطه شده با ابزارها و نمادهای مدرنیته و کمبود بسیار وقت، هیچ کس به دنبال ثبت اثر خود در تاریخ برای جاودانگی نیست. بیشتر انسان‌ها به دنبال پر کردن خلاهای عاطفی خود در موقعیت‌های «به دردنخور» (trivial) هستند. در حالی که شخصیت «کالم دوهرتی» در فیلم «بنشی‌های اینیشرین» نسخه‌ی دیگری برای جاودانه شدن دارد، جک گلدنی برای رسیدن به آن، علم را ترجیح می‌دهد. اگرچه به دام چیزی غیر از آن می‌افتد.

در پایان نیز با ورود به مرکز مراقبت‌های پزشکی راهبه‌های بی‌خدا، فاصله‌ی انسان مدرن تا معنویت در قالب دیالوگ شرح داده می‌شود. فیلم البته در این‌جا چند قدم از منبع اقتباسش عقب‌تر است. مدت زمان بسیار کوتاهی به این فضا اختصاص داده می‌شود و محتوا پرداخت کمی دارد، در عین حال تاثیر آن حفظ می‌شود، چون در پرده‌ی پایانی جایگذاری شده و از پیچیدگی کمی هم برخوردار است.

فیلم White Noise به جز این‌که بازیگران مشترکی با فیلم‌های قبلی نوا بامباک دارد، هیچ شباهت دیگری به آثار قبلی او ندارد. در لحن و فضاسازی اثر منحصر به فردی است و در داستان‌گویی از بسیاری فیلم‌های سال 2022 جلوتر است.

فیلم جدید نوا بامباک همه‌ی ویژگی‌های لازم برای قرار گرفتن در میان بهترین آثار سینمایی سال را دارد، و دست‌کم می‌توان آن را بهترین اثر اقتباسی سال دانست.

نوشتن دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه شما پس از بررسی توسط تحریریه منتشر خواهد شد. در صورتی که در بخش نظرات سوالی پرسیده‌اید اگر ما دانش کافی از پاسخ آن داشتیم حتماً پاسخگوی شما خواهیم بود در غیر این صورت تنها به امید دریافت پاسخ مناسب از دیگران آن را منتشر خواهیم کرد.