«تد لاسو» (Ted Lasso) از معدود سریالهای طنزی است که با تنها سه فصل توانست محبوبیت و موفقیت بسیاری کسب کند. سریالی «فوتبالی» که بیشتر از هر چیز دربارهی «دوستی» و روابط انسانی است. یک کمدی-درام شخصیتمحور و شاعرانه در فضایی فوتبالی، که تلاش خود برای نزدیک شدن به دغدغههای جاری جامعه را در فصل سوم تشدید کرد. سریالی که در پایان، موفق شد همهی شخصیتهایش را به جایی که نیاز داشتند برساند و جلوی تبدیل شدن به یک رنجش مدام و بیپایان را بدین ترتیب گرفت. در ادامه با هم نگاهی خواهیم داشت به سه فصل موفق و چالشبرانگیز سریال اوریجینال اپل تیوی پلاس یعنی Ted Lasso که تمام شد. با گیمنیوز همراه باشید.
اولین فصل سریال Ted Lasso نامزد دریافت 20 جایزه امی شد. ایدهی جذاب سریال، آن موقع هنوز تازه و بینظیر بود. تاثیر شگرف اپیزود پایلوت سریال بر مخاطب همچنان مشهود است، و البته در صنعت سریالسازی نیز در حال ترندسازی است. در حالی که نویسندگان خود سریال مثل «برت گلدشتاین» از تکرار ایدهی خود پرهیز میکنند، حالا سریالسازهای دیگر، با کمک سلبریتیها و بازیگران پردرامدی مثل «رایان رینولدز» مشغول بازپروری ایدهی تد لاسو هستند. سریال توانست در نهایت 7 جایزه امی را از جمله «بهترین سریال کمدی» از آن خود کند.
تد لاسو و دستیارش بیرد مربیان موفق «فوتبال آمریکایی» هستند که به انگلستان و «لیگ برتر» (Premier League) دعوت میشوند تا هدایت یک تیم فوتبال واقعی را برعهده بگیرند. تد شخصیتی کمیک و دوستداشتنی دارد و یک شومن آمریکایی است. به علاوه اینکه او کمترین چیزها را دربارهی فوتبال میداند. به عنوان یک آمریکایی، هنوز به ورزشی که با توپ و پا بازی میشود، به جای «فوتبال» میگوید ساکر. و در عوض به ورزشی که با یک شیء بیضی، کلاهخود و غالبا دست، بازی میشود میگوید «فوتبال».
اولین جنبهی کمدی که سریال متبحرانه در خلق آن موفق میشود، همین تضاد است. تضادی که بین تد لاسو و مربیگری حرفهای فوتبال وجود دارد، طنزی میسازد از جنس آثار کلاسیک کمدی.
اگرچه این طنز آنقدر قدرتمند و شدید نیست که مخاطب را به قهقهه بیاندازد، فضای سریال بسیار دلنشین است. اولین دلیل شخصیت «تد» است. با بازی بینظیر «جیسون سودیکس» (Jason Sudeikis) او کاملا به دلیل واقعی حضورش در باشگاه «ریچموند» بیاعتنا است و در عوض تلاش میکند به عنوان یک انسان، خود را به افراد دیگر اثبات کند. اثر لاسو همینگونه پرداخت میشود. تلاشهای تد برای ارتباط برقرار کردن با مدیر باشگاه، بازیکنان و طرفداران ریچموند شاکلهی اصلی قصهی فصل او را تشکیل میدهند.
فصل اول دقیقا با همین تلاشهای تد لحظات تلخ و شیرین، کمدی و درام زیادی میسازد. تقریبا در هر اپیزود، یک قصهی جدید از چالش پیشروی مربی آمریکایی و دستیارش را میبینیم، در حالی که زندگی شخصیاش در پسزمینه در حال روایت شدن است. تد لاسو که هنوز حتا قانون «آفساید» را بلد نیست، هر چقدر در نگه داشتن تیمش در لیگ برتر ناکام است در نزدیک شدن به قلب شخصیتهای دیگر موفق میشود. و اینجا انتظار مخاطب از فصل دوم شکل میگیرد.
در فصل دوم، سریال به پرداخت شخصیتهای دیگر علاوه بر تد لاسو هم اهمیت میدهد. روابط شخصیتها با هم تعمیق میشوند و دیگر تد در مرکز جهانِ روایی سریال Ted Lasso نیست. پررنگ شدن نقش دیگران، دو حسن برای سریال اپل تیوی پلاس دارد: اول آنکه کشش درام قصه را بیشتر میکند و دوم اینکه از شوخیهای لودهی تد میکاهد و اجازهی بروز طنز دیگر شخصیتها را هم میدهد.
اگرچه سریال برای فوتبالدوستان جذابیت بیشتری دارد و اگر طرفدار تیمهای لیگ برتر انگلیس باشید از آن بیشتر لذت میبرید، هرگز تلاش نمیکند که خودش را به طور انحصاری برای طرفداران فوتبال ارئه دهد.
سریال Ted Lasso در فضای فوتبالی، ارجاعات زیادی به فرهنگ فوتبال انگلیسی دارد. استفادهای که این سریال از جمعیت طرفداران فوتبال به عنوان مردمیترین ورزش بریتانیا میکند، بهترین در نوع خود است. شخصیتهای کلیدی سریال نیز عمدتا بر اساس شخصیتهای برجستهی تاریخ فوتبال بریتانیا شکل گرفتهاند. مثلا شخصیت «روی کنت» (با بازی برت گلدشتاین) بر اساس «روی کین» (بازیکن بیاعصاب ایرلندی) نوشته شده و شخصیت «جیمی تارت» (با بازی «فیل دانستر») که بر اساس «جیمی بولارد» و توجهی به شخصیت «جک گریلیش» (بازیکن فعلی تیم منچسترسیتی) خلق شده است.
فصل دوم به روابط این شخصیتها با هم و تاثیرشان بر زندگی یکدیگر هم میپردازد. به علاوه قصهی شخصیتهای دیگر مثل «کیلی»، «ربکا» و «جیمی» را موازی با تد و باشگاه ریچموند روایت میکند. در عین حال، با تمرکز بر خوشقلبی تد و تاثیر آن بر شخصیتهای دیگر، تیم فوتبال و نتیجه گرفتن در زمین بازی، برداشت متفاوتی از فضای رقابت یک لیگ فوتبال میسازد. فضایی که الزاما تطابقی با واقعیت ندارد، اما تلاشی قابل تقدیر برای خلق کمدی درام محسوب میشود.
فصل دوم سریال Ted Lasso را میتوان اوج آن در نظر گرفت. شخصیتها کاملا جا افتادهاند. فضای باشگاه ریچموند با «باور» به تد تغییر کرده است. قصهگویی سریال پیشرفت زیادی کرده و حتا افراد جدیدی که معرفی میکند به سرعت به آدمهای جذابی برای مخاطب تبدیل میشوند. درام سریال با تغییر شخصیت «نیتن شلی» (با بازی «نیک محمد») اوج میگیرد و نوید تب و تاب خیلی بیشتر برای فصل سوم را میدهد.
فصل آخر هر سریالی میتواند به پاشنهی آشیل آن تبدیل شود. به ویژه اگر سریال در فصلهای قبلی، به ویژه یک فصل مانده به آخر، موفق و باشکوه بوده باشد. عین این اتفاق برای فصل سوم Ted Lasso رخ داد. سریالی که با قسمت اول آیندهی روشن خود را تصویر کرده و طی دو فصل به یکی از بهترین قصهگوییهای کمدی-درام تبدیل شده بود. حالا در فصل سوم قسمت به قسمت رنجی بر مخاطب تحمیل میکرد که دست آخر، از به پایان رسیدن آن خوشحال باشیم.
رنجی از جنس «تهکشیدن» ایدهها و استفادهی بیش از حد از اندوختههای قبلی. رنجی از جنس «دست بردن» به همهی مسائل مربوط و غیرمربوط اجتماعی و سیاسی. از جنس «تکراری شدن» و «درجا زدن». هر قسمت از فصل سوم تد لاسو یادآور آن است که هر چقدر هم که جذاب و صمیمی باشی، هر چقدر هم که دلنشین و به یادماندنی باشی، باز هم لازم است بهتر شوی تا حس خوب مخاطب از بین نرود.
فصل سوم، بهجای آنکه در آتش رقابت نیت و تد بدمد و مثل خود فوتبال، فضایی پرتنش از مبارزه و درگیری خلق کند، نیت را که احساس «حسادت» میتوانست رانهی اصلی برتریجویی او باشد به یک شخصیت «حقیر» تبدیل میکند. اولین اشتباه نویسندگان سریال، رمانتیک کردن شخصیتی است که میتوانست یک شرور قابل احترام باشد. به همین خاطر، طنزی که میتوانست در این رابطه شکل بگیرد کاملا خنثی شده و جای خود را به موقعیتهای کوتاهِ کمدی دستچندم در پس تحقیر یا به زبان خودمانیتر «ضایع» شدن نیت در روابطش بدهد. اگرچه او در حرفهی مربیگری همچنان موفق است و تیمش برنده میشود.
در عوض تد که در ابتدای فصل تیم موفقی ندارد و مدام شکست میخورد، با آمدن «زاوا» (که به طور حتم از شخصیت «زلاتان ابراهیموویچ» خلق شده، به حاشیه رانده میشود. خیلی زود نویسندگان سریال میفهمند که باید شخصیت تد لاسو را از زیر سایهی زاوا و قصهی جدید کیلی بیرون بکشند و ضمن آن، نیت شلی را هم از فلاکت و بدبختی نجات دهند.
همین میشود که زاوا ریچموند را ترک میکند و رابطهی عاطفی نیت با «جید» شکل میگیرد. هنوز قسمتهای باقیماندهی سریال ضعفهای خاص خودشان را دارند. اما مهمترین آنها، برگرفته از مواضعی است که بیپروا و جسورانه در رابطه با موضوعات مختلف اتخاذ میکند. سریال در فصل سوم علاقهی زیادی به پرداختن به موضوعات داغ روز و نگه داشتن زمین خود در رابطه با هر کدام از آنها دارد. چیزی که شبیه به پیامهای اخلاقی است و از سریالی در این سطح بعید است. اگرچه جسارت نویسندگان و تلاش سازندگان سریال برای رفتن فراتر از مرزهای سرگرمی ستودنی است.
در پاسخ به این سوال که چه چیزی این اشتیاق و جسارت را به سازندگان تد لاسو داده که دربارهی مذهب، سیاست، گرایش جنسی و والدگری موضعگیری کند تنها یک جواب به ذهن میرسد: مخاطب. سریال به پشتوانهی مخاطب فراوانی که دارد، از زمین فوتبال خارج شده و در زمین سیاست، گرایش جنسی، حریم شخصی، والدگری و چیزهای دیگر هم بازی میکند. آن هم نه با مضامین تکراری و الگوهای از قبل تعیین شدهی کمپانیهای فیلمسازی، بلکه با تمرکز بر موضوعات روز و حساسیتهای موجود.

موضوع سیاسی سریال بحث مهاجران و پناهندگان است که نه فقط در عرصهی سیاسی بریتانیا، بلکه در کشورهای دیگر از آسیا تا آمریکای شمالی به بحثی مهم در رقابتهای انتخاباتی تبدیل شده است. در بحث گرایش جنسی، سریال روی موضوعی دست میگذارد که در میان فوتبالیستها، به ویژه در لیگ برتر انگلستان بسیار حساسیتزا است. تا حدی که حتا رسانههای فوتبالی انگلیسی هم، همجنسگرا بودن یک بازیکن فوتبال تیم محلی را چندان پذیرفته نمیدانند.
چند دسته از این موارد در قسمتهای اول تا دهم فصل سوم سریال مرور میشوند. اما در دو قسمت پایانی، سریال باز هم به فرمول قبلی خود چنگ میزند تا با خیالی جمعتر و با ریسک کمتری قصهی تد لاسو را به پایان برساند.
در قسمت یکی مانده به آخر سریال بیشتر از همه به شخصیت جیمی تارت تمرکز دارد. قصهی او و پدرش که در دو فصل قبلی ریشه دارد، در اپیزود یازدهم از فصل سوم، به سرانجام خود نزدیک میشود. جیمی به عنوان یکی از دوستداشتنیترین اعضای تیم ریچموند و یکی از بهترین شخصیتهای سریال، استحقاق یک داستان شخصی -خارج از حیطهی رابطهاش با کیلی- را داشت و به آن رسید. تا جایی که در دو بازی آخرِ فصل ریچموند او بیشتر از همیشه درخشید و نه فقط ستارهی تیمش، که بهترین بازیکن زمین هم بود.
در قسمت پایانی، سریال به تصمیم تد برای بازگشتن به خانه و ماندن پیش پسرش تاکید میکند. در حالی که ما از قبل هم میدانستیم که این اتفاق خواهد افتاد، شخصیتهای مختلف تلاش میکنند تد را از این تصمیم منصرف کنند. اما مادر تد در قسمت قبلی آیندهی او را قطعی کرده و این تصمیم هم قابل تغییر نیست. در زمین بازی و در آخرین توصیههایش در رختکن به بازیکنان، تد به توصیهی «پپ گواردیولا» عمل میکند. او مطمئن میشود که بازیکنانش هم در زمینِ بازی و هم در خارج از آن، «بهترینِ خودشان» باشند. و دست آخر هم برای «ترنت کریم» مینویسد: این داستان هرگز فقط داستان من نبود. و لندن را به مقصد خانه ترک میکند.
مهم نیست که کلاژ پایانی سریال کپی واضحی از پایانبندی محشر Six Feet Under است یا نه. مهم این است که تد داستان خوشایندی را روایت کرد و حالا روزهای خوشی را برای دوستان و آشنایانش از آمریکا تا انگلستان متصور است. او به همهی افرادی که با آنها در ارتباط بود کمک کرد آدمهای بهتری باشند. نشان داد خوشقلبی مهمترین خصیصهی انسان است و فوتبال فارغ از برد و باختها بازی جذاب و قشنگی است. هیچ اثری نمیتواند به این خوبی به شباهت فوتبال و زندگی بپردازد.