Game News | گیم نیوز
All Things About Games!

زندگی شیشه‌ای؛ یادداشتی بر فیلم «مرد پرنده»

5

وقتی یک فیلم را شاهکار خطاب می‌کنید، معیارتان چیست؟ امسال فیلم‌های بسیار جذابی منتشر شدند که بعضی از آن‌ها لایق عنوان “شاهکار” هستند. به عنوان مثال فیلم “دختر گمشده” را خیلی‌ها شاهکار خطاب می‌کنند؛ وقتی “دختر گمشده” را نگاه می‌کنید، از روند داستان به وجد می‌آیید و اتفاقاتی که می‌افتد را به سختی باور می‌کنید. یا مثلا فیلم “پسر بچگی” که خیلی‌ها این فیلم را به خاطر به تصویر کشیدن فوق‌العاده‌ی تراژدی زندگی یک پسربچه تا دوران جوانی‌اش، تحسین می‌کنند. اما “مرد پرنده” شباهتی به هیچ‌کدام از این فیلم‌ها ندارد. “مرد پرنده” دیالوگ سنگینی ندارد که ما را به فکر فرو ببرد. “مرد پرنده” قرار نیست موسیقی فراشاهکار داشته باشد تا در لحظات حساس ما را جذب خود کند؛ مرد پرنده فقط قرار است یک چیز باشد؛ “شاهکار ایناریتو”!

“مرد پرنده”، داستان “ریگن تامسون”، بازیگر و کارگردانی را به نمایش می‌کشد که در زمان جوانی خود نقش ابرقهرمانی محبوب به نام” مرد پرنده” را بازی کرده است. او حالا که سن و سالی به هم زده و شهرت خود را از دست داده، تصمیم دارد با کارگردانی و اجرا در یک نمایش برادوی، بر اساس داستان کوتاه به نوشته‌ی “ریموند کارور”، حرکتی مثبت در شغل خود زده و بار دیگر اسم خود را بر سر زبان‌ها بیندازد! اما تمام چالش ریگن نمایشش نیست. مشکل اینجاست که ریگن در زندگی شخصی اش نیز موفق نبوده و مشکلات زیادی دامن گیر اوست. زندگی او مانند شیشه‌ای ترک خورده است که تنها منتظر یک تلنگر برای پودر شدن است.

Birdman 1
مردم هیجان دوست دارن؛ مردم خونریزی می‌خوان؛ نه یه مشت نمایش فلسفی پر از حرف های مزخرف!

 داستان به ساده ترین شکل ممکن بیان می‌شود. در دیالوگ‌هایی که شخصیت ها می‌گویند، راحت می‌توان فهمید ماجرا از چه قرار است و در 15 دقیقه‌ی اول خط داستانی در مشت شماست. اوج جذابیت داستان نیمه ی دوم فیلم است که واقعیات و ابهامات با یکدیگر ترکیب می‌شوند. ایناریتو در این فیلم داستان را به زیباترین و هنرمندانه ترین شکل ممکن بیان می‌کند. نکته‌ی هنرمندانه شرح داستان در این است که واقعیت ساده و اتفاقات معمولی پشت تخیل ریگن پنهان شده‌اند و ریگن به قدری در ذهن خود مشغول خیال پردازی است که به طور کلی دنیای واقعی خود را فراموش کرده است. او از صدای “مرد پرنده” بیزار است و دوری می‌کند؛ اما نمی‌خواهد این واقعیت را قبول کند که صدایی وجود ندارد؛ تمامی این صداها در حقیقت لذت مخفی شده درون ریگن است که این زندگی را نمی‌خواهد اما توسط جنبه ی عقلانی و منطقی ریگن متوقف می‌شود. ریگن تمام مدت با خود درگیر است و او نه تنها قادر به کنترل زندگی خانواده اش نیست و نمی‌تواند نمایشش را رهبری کند، بلکه حتی کنترل خود را نیز از دست داده است!

شخصیت پردازی‌ها در فیلم بسیار پیچیده و غیرقابل درک هستند. دوستان و دشمنان ریگن در فیلم مشخص نیستند. شخصیت‌ها تا یک دقیقه ی دیگر خلاف قبل عمل می‌کنند و همین ماجرا داستان را غیرقابل پیش بینی می‌کند. خوشبختانه ریگن از این لحاظ تنها نیست و شخصیت‌های دور و اطراف او نیز ذهنی ثابت و سالم ندارند و با کوچک‌ترین اشاره‌ای عقل خود را از دست می‌دهند. بازیگری که بر روی واقعی بودن حس خود حساس است؛ زنی که در اولین نمایش برادوی خود سعی دارد کولاک کند؛ دختری که به پدرش هیچ اعتقادی ندارد و هدفی برای زندگی ندارد و به هیچ چیز اهمیت نمی‌دهد؛‌ تهیه کننده ای که از کرده ی خود پشیمان است و در عمل انجام شده قرار گرفته است. همه‌ی شخصیت‌ها مانند همان شیشه‌ی ترک برداشته هستند.

بنگ !
بنگ !

خیلی باید بی‌انصاف باشم و درباره ی بازی ها در این فیلم صحبت و تعریف نکنم! ابتدا اشاره ای به پدیده ی این فیلم یعنی Zach Galifianakis بکنم که به شدت خارج از انتظارها ظاهر شد. هنوز باورم نمی‌شود این همان بازیگریست که در سه گانه ی “خماری” کاری کرد که به مدت چند ثانیه از شدت خنده نفسم در سینه حبس شود؛ اما در فیلم نقش تهیه کننده ای جدی و عصبی و نگران را بازی کند که به طور کلی جور دیگری به او نگاه کنیم! Naomi Watts ، Emma Stone نیز بازی فوق العاده‌ای از خود ارائه دادند و به عنوان نقش‌های مونث در این فیلم،‌ کاملا موفق بودند. اگر دوست دارید یکی از متفاوت ترین نقش‌های ادوارد نورتون را ببینید، بی‌شک “مرد پرنده” موقعیت مناسبیست. ادوارد نورتون در این فیلم بسیار روان و روال نقشش را اجرا کرد و خود را در موقعیت کرکتر خویش قرار داد و با او خو گرفت. او خود را به شخصیت پردازی زیبای نقشش سپرد و سعی کرد در او غرق شود و به خوبی از پس آن نیز بر آمد.

از همه‌ی این‌ها که بگذریم می‌رسیم به بازیگر نقش اول یعنی مایکل کیتون! نمی‌دانم گفتن این حرف درست است یا خیر!اما شاید بتوان گفت این کار مسترپیس کیتون بود. او در این کار متفاوت بود. او در این کار فوق‌العاده بود. او در این کار همه چیز بود او به قدری “ریگن تامسون” را جلد خود کرده بود که فکر نکنم هنوز موفق به در آوردن این جلد شده باشد. شاید اگر کیتون این نقش را اجرا نمی‌کرد حقیقت معنوی “فضیلت غیرمنتظره‌ی جهالت” را درک نمی‌کردیم. یک کار اپیک، یونیک و فوق العاده از بازیگر هزار چهره ی هالیوود!

کاری که تو می‌کنی خیلی جرات می‌خواد ریگن. من بهت افتخار می‌کنم.
کاری که تو می‌کنی خیلی جرات می‌خواد ریگن. من بهت افتخار می‌کنم.

البته این تنها یک نظر شخصی است و دیدگاه کلی جامعه‌ی سینمایی نیست؛ اما در بین فیلم‌های خوبی همچون “دختر گمشده”، “پسر بچگی”، “هتل بزرگ بوداپست”، “بازی عقاید” و “مرد پرنده”، “شاهکار ایناریتو” را بسیار جذاب‌تر و بهتر از فیلم‌های دیگر پیدا کردم. این فیلم را از دست ندهید که نه تنها یکی از بهترین تجربه‌های سال 2014، بلکه یکی از بهترین تجربه‌های سینمایی زندگی‌تان خواهد شد.

5 نظر برای این مطلب
  1. محمد می‌گوید

    سلام.ممنون خیلی خوب بود مجبورم کردی که برم ببینمش فیلم رو.بازم بنویس.ممنون

    1. امیرحسین والی می‌گوید

      خواهش می‌کنم. نظر لطفته.

  2. امیرحسین والی می‌گوید

    مرسی از سجاد بابت نظرت.
    مرسی خیرداش گلم بهروز … انشالله :دی

  3. GTS می‌گوید

    واقعا عالی نوشتی ! خیرداش ! به امید دیدار مقالات سینمایی بیشتر از تو : /

  4. سجاد سعیدی می‌گوید

    امیر عزیز بسیار جالب نوشته بودی
    ممنون

نوشتن دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه شما پس از بررسی توسط تحریریه منتشر خواهد شد. در صورتی که در بخش نظرات سوالی پرسیده‌اید اگر ما دانش کافی از پاسخ آن داشتیم حتماً پاسخگوی شما خواهیم بود در غیر این صورت تنها به امید دریافت پاسخ مناسب از دیگران آن را منتشر خواهیم کرد.