بررسی قسمت پنجم فصل ششم «بازی تاج و تخت»
هشدار: متن زیر قسمتهای عمدهای از سریال را لو خواهد داد.
قسمت پنجم از فصل 6 سریال «بازی تاج و تخت» که تحت عنوان «در» (The Door) این هفته از شبکهی اچ بی او پخش شد، توانست بر خلاف چهار قسمت گذشته که عمدتا با ضعفهای ساختاری و روایی همراه بودند، موفق ظاهر شود و د عین ناباوری حتی میتواند به مدد پایانبندی بسیار بسیار عالی آن در بین قسمتهای بیاد ماندنی بازی تاج و تخت، ماندگار شود. البته این حرفها اصلا به این معنی نیست که در بدون اشکار و شاهکار باشد؛ هنوز هم میتوان ایرادات بزرگ و کوچکی را در بهترین قسمت فصل ششم تاکنون، مشاهده کرد. در این قسمت نیز همانند دیگر قسمتهای این فصل، تمرکز اصلی سریال بر خاندان استارک قرار دارد و همهی آنها کمابیش در این قسمت قسمت مهمی از قوسهای شخصیتی خود را طی کرده و آمادهی برعهده گرفتن نقشهای جدیدشان در ادامه سریال میشوند.
بررسی در را با خط داستانی شمال و به طور مشخص بانو سانسا استارک آغاز میکنیم. سانسا در این قسمت بالاخره تغییرات بنیادینی که از آغاز فصل اول تاکنون در او شکل گرفته را نشان میدهد. سانسا دیگر همان دختربچهی لوس و سادهلوحی که وینترفل را ترک کرد نیست و به راحتی به کسی اعتماد نمیکند. وقتی در جواب لیتل فینگر میگوید «اگر نمیدانستی ]که رمزی چه آدمی است[ احمقی و اگر میدانستی دشمن منی»، آن هم در برابر کسی مثل لیتل فینگر که توطئههایش سر خیلیها را به باد داده، مشخص میشود که همان سانسای خودساخته و تاریکی که منتظرش بودیم از راه رسیده است. کسی که حتی پیشنهاد کمک ارتش ویل را با جان و بقیه درمیان نمیگذارد تا مبادا دوراندیشیهای سر داووس و بقیه او را مجبور به قبول کمکهای بیلیش نکند.
در طرف دیگر جان اسنو قرار دارد. جان پس از 55 قسمت سرانجام پا جای پای پدر میگذارد و شبیهترین فرزند ند استارک به خودش، با هیبت و شمایلی مثل او و خصوصیات اخلاقی بارز او، از زمستان شمال سربرمیاورد و به دنبال متحد کردن شمالیها برای پس گرفتن خانهاش است. آیا جان هم مثل ند در نهایت قربانی شرافتش میشود یا آنطور که پیشبینی کردهایم با بازگشتش از مرگ فهمیده که شرافت و اخلاق در این دنیای بیرحم که قوانین بازی خود را دارد، الزاما به موفقیت و پیروزی نمیرسد؟ این مسئله را در نمایش خیابانی که در براووس اجرا میشود نیز میتوان مشاهده و حس کرد. جایی که در برابر چشمان آریا داستان غمانگیز ادارد ند استارک شریف دستمایهی طنزی مسخره و توهینآمیز میشود. انگار در این جهان هیچ کس خواهان خوبی و شرافت نیست و همه با دیدهی حماقت و کمدی به چنین جریاناتی نگاه میکنند. در این لحظات مخاطب هم مثل آریا از فرط عصبانیت نمیداند چه کاری باید انجام دهد.
داستان براووس، آریا و قاتلین بیچهره سرانجام پس از چند قسمت بدرد نخور و حشو و زائد بالاخره قرار است در یکی دو قسمت بعدی به سرانجامی مشخ برسد و به نظر میرسد آریا بعد از این ماموریت و آزمایش راهش از معلمش جدا خواهد شد. حالا یا این قضیه با خوبی و خوشی تمام میشود یا باید منتظر اتفاقات غیرمنتظرهای در براووس باشیم.
اما و اما مهمترین بخشهای قسمت پنجم مربوط به یک استارک دیگر است. حالا دیگر برای همه روشن شده که برن چه اهمیت فوقالعادهای در ادامهی روند داستان خواهد داشت. این بار برن به سبک پیین در ارباب حلقهها، حماقت عجیبی میکند و تک و تنها بدون کلاغ سه چشم وارد رویابینیهایش میشود و همین مسئله باعث میشود مکان آنها برای شاه شب لو برود و او زحمت کشیده و به همراه ارتشی از مردهها به درخت و غار کلاغ سه چشم حمله کند. از طرفی قبل از این جریان، یک حقیقت جدید و بسیار مهم فاش میشود. اینکه آدرها (The Others) که البته سریال آنها را نیز در کنار ارتش مردگان با نام وایت واکر میشناساند (مثلا شاه شب یک آدر است)، ساختهی دست فرزندان جنگل هستند! حقیقتی هولناک در این باره که اصلا ماموریت این موجودات نابودی نسل بشر است. البته این ریشه یابی کردن وایت واکرها و آدرها با روایات کتاب به شکل قابل توجهی تفاوت دارد و به نظر میرسد این قضیه ایدهی سازندگان سریال بوده و نه شخص مارتین.
آیا فکر میکنید فرار برن و همراهانش از دست وایت واکرها، و داستان ریشههای آدرها به اندازه کافی هیجانانگیز هست تا بخش برن را به خوبی پر کند؟ آیا مرگ سامر، دایرولف دوست داشتنی برن برای افزایش بار تراژدیک این قسمت کافی است؟ شاید… اما ناگهان در عین ناباوری و در لحظهای که هیچ کس انتظار ندارد، کسی که باز هم مخاطبین انتظار ندارند باعث خلق یکی از تراژدیکترین و اشکبارترین اتفاقات کل سریال بازی تاج و تخت میشود.چه کسی فکرش را میکرد هودور و سکانس مرگش بتواند این قدر خوب، تاثیرگذار و غمانگیز باشد. من به شخصه با نشان دادم کودکی او در خاطرات برن آماده این بودم که نقش پررنگی برای این کاراکتر دوست داشتنی در نظر گرفته شده باشد و اگر بررسی قسمت دوم این فصل را خوانده باشید، گفته بودم که نشان دادن هودور در کودکی و حرف زدنش بهترین اتفاق سریال در قسمت دوم بود. اما حتی خودم هم باورم نمیشد به این شکل هودور بتواند مرا تحت تاثیر قرار دهد تا جایی که به زور اشکم را کنترل کنم. طنین جملهی «در را نگه دار» (Hold the Door)، کات خوردنهای متعدد بین گذشته و حال، تلاش هودور برای بسته نگه داشتن در، تکرار جمله توسط ویلیس، حمله وایت واکرها به هودور و در نهایت تبدیل جملهی Hold the Door به Hodor به همراه موسیقی فوقالعادهی رامین جوادی، توانست یکی از بهترین سکانسهای تاریخ این سریال را رقم بزند. شخصا همهی ایرادات این فصل را به همین سکانس فوقالعاده میبخشم.
سوای از تراژدی هودور، متوجه شدیم که برن میتواند با تاثیر در گذشته، در حال و شاید آینده تغییر ایجاد کند. الآن تکلیف چیست؟ بیش از حد هندی نشد؟! اگر واقعا برن قدرت تغییر گذشته را داشته باشد من با شک و تردید به آن نگاه میکنم. این شمشیر دو لبه میتواند در عین حالی که جذاب و خاص باشد، به شدت سریال و اتفاقات آن را لوس و بیمزه کند. البته سازندگان نشان داده اند که آنقدر احمق نیستند ولی باز هم من نگرانم… . هر چه هست برن دیگر باید نقش جدیدش را برعهده بگیرد؛ او اکنون کلاغ سه چشم جدید است.
بخش جزایر آهن اما از بدترین سکانسهای این قسمت بود. برخلاف تصورم بازیگر شخصیت یورون اصلا نتوانست کاریزما و هیبت این کاراکتر را به خوبی منتقل کند. البته شاید نباید انتظار داشت این یورون همان کسی باشد که ما از کتابها به یاد داریم و سازندگان به دنبال بازخلق او به سلیقه خود بوده اند. لحظه تاج گذاری و انتخاب شاه هم به شکل واضحی پایینتر از کتاب قرار میگیرد. این بار نه خبری از ویکتاریون گریجوی هست و نه شیپور مشهور یورون که میتواند اژدهایان را رام کند. با این همه خط داستانی آهنزادگان همچنان داغ دنبال خواهد شد. یارا و تیون با ناوگانی بزرگ فرار کردند و مقصد احتمالی آنها شاید پیوستن به شمال و جان اسنو و یا حرکت به جنوب و پیوستن به دنریس باشد که من دومی را بیشتر میپسندم هرچند با این اتفاق خطوط داستانی کتاب و سریال بیش از پیش از هم جدا میشوند.
اتفاق مهم دیگر هم در مرین افتاد و تیریون دومین حرکت سیاسی خود را با دعوت از کاهنهای سرخ انجام داد. حالا در کنار ملیساندره، یک کشیش سرخ دیگر هم داریم که فکر میکند دنریس همان فرد موعود و اصطلاحا آزور آهای است. ملیساندره هم که جان اسنو را آزور آهای میداند. آیا قرار است این دو زن قرمزپوش جان و دنی را رودرروی هم قرار دهند؟ سرنوشت فرد منتخب این کشیشان یعنی استنیس باراثیون که اصلا خوب نبود و شاید به همین دلیل است که سر واریس در برابر این تازهوارد جبههگیری میکند. هر چند این کشیش جدید به سختی جواب او را میدهد و با تعریف داستان عقیم شدن واریس او را به سختی سرجایش مینشاند. این اولین بار است که در این سریال کسی پیدا میشود که واریس را به چالش بکشد. راستی یک سوال، آن تکه از بدن واریس در شب عقیم شدنش در آتش چه کسی را صدا میزده است؟ آیا نام دنریس از آتش بیرون آمده؟ آیا به همین دلیل است که واریس خودش و تیریون را به میرین آورده تا همراه دنی باشد؟ این سوال جذابی است که برای دانستن جواب آن باید تا قسمتهای دیگر صبر کنیم.
در قسمت آینده به احتمال زیاد صحنهی مورد انتظار هواداران یعنی رویارویی سرسی و گنجشک اعظم از راه میرسد. همچنین باید دید برن و میرا چطور به طور کامل از دست وایت واکرها خلاص میشوند. آیا کسی به کمک شان میآید؟ شاید عمو بنجن بالاخره پس از غیبتی طولانی سر کلهاش پیدا شود. بازگشت او شاید با رمز گشایی از سرانجام برج لذت نیز همراه باشد. در کل سریال در این فصل انگار تازه موتورش روشن شده است. منتظر قسمت بعدی باشید.
پ.ن: همگی به یاد هودور، پنج بار بگویید هودور هودور هودور هودور هودور.
نقد زیبایی بود. خسته نباشید آقای عبداللهی.
جان اسنو حرومزاده نیست پسر خواهر ند استارکه . پدرش هم شاه دیوانه است . شاه رابرت عاشق خواهر ند بوده ولی شاه دیوانه باهاش ازدواج می کنه . ند استارک هم این راز رو از شاه رابرت مخفی کرده چون میدونست ممکنه جان رو بکشه جان اسنو با مادر ازدها خواهر وبرادرن . و وارث اصلی هفت پادشاهیه
جان اسنو نوه شاه دیوانه است. نه پسرش. جان پسد ریگاه تارگرین و لینا استارکه. دنریس هم عمه اش میشه.
فکر کنم خواهرو برادر باشن
هودور کدومه من هر چی فکر می کنم چون بین فصلها فاصله افتاده یادم نمی یاد
عکسش که زیر پاراگراف مربوط بهش هست. هودور همون خدمتکار بزرگ و قد بلند استارکهاست که فقط میتونست کلمهی “هودور” رو تکرار کنه. همون که همیشه برن رو جابجا میکرد
نقد زیبایی بود
اسم قسمت بعدی خیلی مشکوکه احتمالش زیاده در مورد والدین جان باشه
کیت هرینگتون هم گفته بود این فصل یه قسمت داستان جانه و از همه قسمت ها حماسی تره