وحشت در مزرعهی پدری؛ نقد فیلم «شماره ۱۰ خیابان کلورفیلد»
جی. جی. آبرامز را میتوان یکی از بزرگان ژانر علمی-تخیلیِ این روزها قلمداد کرد، او ادامه دهنده راهی است که اسطورههایی همچون استیون اسپیلبرگ و جورج لوکاس آن را آغاز کردند. اما او قبل از اینکه فیلم «سوپر 8»، «پیشتازان فضا» و «جنگ ستارگان» را ساخته و خودش را به عنوان مرد اول این ژانر معرفی کند، تهیه کننده پروژه نسبتأ کوچکی به نام «کلورفیلد» (مزرعه شبدر) بود که در سال 2008 موفقیتهای بسیاری بدست آورده و تبدیل به یک اثر ساختارشکن شد. فیلمی که در نگاه اول چیزی بیشتر از یک اثر آماتور درجه دو نبود، اما ناگهان جهنم فیلم آغاز میشد و این حس را به مخاطب منتقل میکرد که با یک بلاک باستر شاهکار مواجه شده است. حال بعد از چندین سال، دنباله معنوی آن فیلم با نام «شماره 10 خیابان کلورفیلد» ساخته شده و آمده تا یک بار دیگر ژانر علمی-تخیلی را به چالش بکشد.
«میشل» بعد از یک مشاجره با همسرش «بن»، خانه را ترک کرده و با ماشیناش راهی سفر میشود. در حالی که همسرش به او زنگ میزند تا او را برای بازگشت به خانه متقاعد کند، تمرکز میشل به هم خورده و تصادف شدیدی میکند. مدتی بعد وقتی به هوش میآید، خودش را در اتاقی خالی مییابد و با مردی به نام «هاوارد» رو به رو میشود؛ او در ابتدا فکر میکند که دزدیده شده، اما هاوارد به او میگوید که یک حمله بزرگ صورت گرفته و به خاطر آلودگی هستهای، همه انسانها کشته شدهاند. حال میشل یا باید حرفهای هاوارد را باور کند یا خودش را از این زیرزمین شبه-زندان نجات بدهد…
برگ برنده فیلم، بدون شک بازیگراناش است. مری الیزابت وینستد در نقش میشل، توانسته حال و هوای یک دختر گرفتارشده در مخمصه را در بیاورد، جان گلگر، جونیور که با فیلم « ۱۲ موقتی » استعدادهای بازیگریاش را به رخ کشیده بود، اینجا در نقش امت، موفق میشود نقش جوانی ساده دل و شکست خورده را بازی کند که با همه مشکلات، هنوز میخواهد زندگی کند. در این میان، آنکه این فیلم را تبدیل به اثری فوق العاده میکند، کسی نیست جز جان گودمن. گودمن توانسته با استادی کامل، تمامی احساسات زیرپوستی کاراکتر هاوارد و حرکات عصبی و هیستیریک او را اجرا کند. شخصیت هاوارد به شکل جالبی انسانی از آب درآمده و کیفیت خاصی به فیلم تزریق کرده است.
«دان تراختنبرگ» در اولین کارگردانی خود، کار بزرگی انجام داده است. او توانسته بهترین بازی ممکن را از بازیگراناش بگیرد و در عین حال ریتم هیجان انگیز فیلم را از ابتدا تا انتها حفظ کند. او مانند یک استاد باتجربه سینما، میدانسته دوربینهایش را کجا قرار داده و از چه زوایایی فیلم بگیرد، چگونه از موسیقی برای تأثیرگذاری سکانسها استفاده کند و چه رنگبندیهایی روی لوکیشنهای فیلماش پیاده کند. تراختنبرگ در بخش فنی حتی از «مت ریوز» کارگردان قسمت اول هم پیشی گرفته و توانسته با کنترل مناسب دوربین، تعلیق بیشتری به فیلم تزریق کند. قسمت اول که با دوربین روی دست گرفته شده بود، اکثر تعلق و هیجاناش را مدیون حرکتهای شدید دوربین و مرموز نشان دادن هیولاهای داستان بود، اما تراختنبرگ در قسمت دوم، علاوه بر مرموزتر کردن اتفاقات، ترس زیرپوستی را جایگزین هیجان کاذب قسمت اول کرده و فیلم را یک اثر پخته و حساب شده تحویل مخاطب میدهد.
شاید بزرگترین مشکل فیلم در بخش پایانی باشد، شماره ۱۰ خیابان کلورفیلد میداند چه میخواهد باشد، میداند هدفاش چیست و چگونه میتواند به خواستهاش دست پیدا کند، اما در جلب رضایت مخاطب دچار تزلزل میشود. مشکل اینجاست که فیلم با اینکه در دنیای کلورفیلد رخ میدهد، در عین حال اثری مستقل محسوب میشود. این استقلال نقش مهمی در ساختار فیلم دارد، زیرا هیجان فیلم ناشی از کم دانستن مخاطب است، اما کلمه کلورفیلد در نام فیلم همه چیز را خراب میکند. قطعا مخاطب آشنا به کلورفیلد، انتظار چیزی شبیه به قسمت اول را داشته و تمام مدت فیلم منتظر دیدن دوباره چیزهایی است که قبلا در این جهان دیده، این انتظار و این صبر لحظه به لحظه بیشتر میشود و سرانجام در بخش پایانی، مخاطب به خواستهاش میرسد، از طرف دیگر، تعلیق فیلم برای مخاطبی که داستان فیلم اول را میداند، کاسته میشود زیرا مخاطب حتی از شخصیتها هم جلوتر است و اطلاعات بیشتری در دست دارد اما برای مخاطب ناآشنا، فیلم میتواند هیجان بسیار بیشتری بیافریند. همه اینها در طول فیلم قابل چشم پوشی است اما وقتی به بحث پایانبندی میرسیم، فیلم مانند یک تیغ دولبه عمل میکند. کسی که بدون پیش زمینه قبلی فیلم را ببیند، احتمالا انتظار پایان عجیب و غریب و انفجاری این فیلم را ندارد و ممکن است حتی از فیلم متنفر شود. این فیلم میتوانست به راحتی با حذف کلمه «کلورفیلد» از نام خود، تمامی مشکلات اش را برطرف کند. این طور به نظر میرسد که آبرامز و نویسندگان تلاش کردهاند تا داستان فیلم را به کلورفیلد بچسبانند، در حالی که فیلم مشخصأ هیچ گونه سنخیتی با دنیای قسمت اول ندارد و باید گفت سازندگان در مورد این مسئله شکست خوردهاند، به طوری که حتی خودشان گفتهاند که باید فیلم سومی ساخته شود تا داستان این دو قسمت را به یکدیگر متصل کند.
شماره ۱۰ خیابان کلورفیلد در دو سوم ابتدایی دست کمی از یک شاهکار ندارد و تنها در بخش پایانی است که طرفداراناش به دو گروه موافق و مخالف تقسیم میشوند. با این حال، کیفیت فنی فیلم بالاست و بازیهای قابل قبولی از گروه بازیگریاش دارد و همین دلیل کافی است که نتوان به راحتی از آن عبور کرد و آن را نادیده گرفت. در این روزها که ژانر علمی-تخیلی، قلهی کلیشهها را فتح کرده و درجا میزند، تراختنبرگ و آبرامز با فیلم خیابان کلورفیلد سعی کردهاند اثر مورد احترامتری بسازند، راه سختتر را پیموده و با دستهای خالی، مخاطب را در دنیای آخرالزمانی خودشان غرق کنند.