فیلم «من، تانیا» اثر سینمایی با نقشآفرینی «مارگو رابی» در روایت زندگی یک اسکیتباز آمریکایی است. این اثر کمدی و تراژدی را به خوبی در هم میآمیزد و با زیرکی از زیر بار تناقضات روایتهای داستان میگریزد. این اثر از ساختارهای کلیشه شدهی سینمای بیوگرافی پیروی نمیکند و یک اثر با وجههای مختلف کمدی اجتماعی، تراژدی، هجویه، داستان واقعی و خیالی میسازد. «من، تانیا» درامی در مورد مبارزه با زندگی و فراموش نکردن گذران آن است که پیامهای بزرگی را با خود حمل میکند. در ادامه با نقد فیلم I, Tonya با گیمنیوز همراه باشید.
میدانم از یک فیلم بیوگرافی ساخته شده بر اساس زندگی یک ورزشکار حرفهای که کودکی را در فقر و نگونبختی مطلق گذرانده چه انتظاری دارید. ابتدا سختی، تلاش، پشتکار و در آخر موفقیت، مقام، شادی؛ فیلم با نمایی از لبخند قهرمان داستان در میان جمعیت انبوه تمام شود و شما هنگامی که تیتراژ پایانی در حال نمایش است، سختیهایی که قهرمان در ابتدای زندگی کشیده را به یاد آورید و هنگامی که نوایی ملایم شنیده میشود، اشک شوق از چشمان ظریفتان سرازیر شود. خوشبختانه در «من، تانیا» خبری از این کلیشههای دراماتیک نیست؛ و این غیر معمول بودن را به صراحت میتوان در شکستن پیاپی دیوار چهارم و صحبتهای متوالی شخصیتها با دوربین لمس کرد. بیوگرافی بر اساس داستان واقعی و صحبت با تماشاگر و نگاه به دوربین، یک ساختارشکنی بس عجیب اما واقعی.
هنگامی که میخواهید بر اساس مصاحبههای یک سری خلوچل، درامی بر اساس واقعیت بسازید چه اتفاقی میافتد؟ در وهلهی اول مجبور میشوید چنین متنی را در ابتدای فیلم نمایش دهید: «بر اساس مصاحبههایی کاملا واقعی، پر از تناقض و خالی از طعنه». «من، تانیا» بر اساس مصاحبههایی از چند شخصیت کلیدی شامل «تانیا هاردینگ»، مادرش «لاوونا هاردینگ»، «جف گیلولی» همسر سابقش و بادیگارد او «شاون اکارد» میشود. «تانیا هاردینگ» به گفتهی بسیاری شخصی است خیالباف و خودخواه که بسیاری از گفتههایش در مصاحبات ساختگی است. مادر و همسر سابق او همواره گفتههای او را تکذیب میکنند و داستان را به نفع خودشان بازگو میکنند و این میان، دیوانهی چاق و عاشق فستفود قرار دارد که خود را در مصاحبات رسمی یک مأمور حرفهای عملیاتهای جاسوسی ضد تروریسم میداند و به عنوان بادیگارد تانیا معرفی میشود. در این ورطه و همهمهی تناقضات، فیلم «من، تانیا» با زیرکی تمام در فرم ساخته میشود و در یکایک سکانسهای فیلم فریاد میزند: «این فیلم بر اساس خیالات یک خانواده احمق آمریکایی است».
در نقد فیلم I, Tonya باید توجه داشت که فیلم از شر حمله موج انتقادات به واقعی بودن روایتش خلاص میشود؛ در این فیلم کاراکترها هنگامی که غرق در داستان هستند به طرز جذابی با تماشاگران صحبت میکنند و ادعاهای یکدیگر را تکذیب میکنند. مثلا همسر سابق «تانیا» مدعی است که یک بار مورد حمله او با شاتگان فرار گرفته. هنگامی که این سکانس به تصویر کشیده میشود، «تانیا» پس از شلیک شاتگان، رو به دوربین میگوید: «
من هرگز چنین کاری نکردم».
نویسنده از ابتدا میداند که چگونه از این بند خلاص شود. او تمام گفتههای این اشخاص را روی کاغذ میآورد و به بینندگان وظیفهی قضاوت را محول میکند.
داستان زندگی یک ورزشکار المپیک همیشه خوش نیست. «تانیا هاردینگ» اسکیتبازی بود که از سه سالگی سفر خود را در یخهای پیست اسکیت آغاز کرد. از همان ابتدا توسط مربی دختران اشرافی پذیرفته نمیشد مگر در زمانی که توانایی خود را برای او نمایان کرد. تانیا تحصیلات مدرسه را به اجبار مادرش تمام نکرد و هیچگاه از حمایت قلبی او بهرهمند نشد. زمانی که مجبور بود برای اسکیت کت خز بپوشد، آنرا با پوست خرگوش دوخت و حتی در مسابقات حرفهای پولی برای خرید لباسهای پریانه نداشت؛ مسئلهای که باعث میشد داوران به او بیتوجه باشند، حتی در زمانی که او به اولین زنی بدل شد که در مسابقات حرکت چرخش سهگانه را اجرا میکرد. «هرچی سنگه مال پای لنگه» در I, Tonya تعریف میشود؛ در آخر تنها وجه مشترک او با ورزشکاران میلیونری که در ابتدای زندگی غرق در بدبختی بودهاند، همان ابتدای زندگیشان شد. خدا میداند در تاریخ چند میلیون استعداد مثل «تانیا هاردینگ» نتوانستهاند غولی به نام زندگی را شکست دهند و برای همیشه فراموش شدهاند. همانهایی که مجبور به تمرین در ورزشگاههای عمومی بوده و لباسهای مسابقهشان را خودشان دوختهاند و در به علت کارگریِ تماموقت، در نیمههای شب تمرین کردهاند. اما هیچکدامشان مثل او با خنده نگفتهاند «گور پدرتان، من رکورد جهانی دارم». این وجه تمایز تانیا، یک زن بیسواد و فراموششده است که درس بزرگی در زندگی او ایجاد میکند. تانیا در دوران حساس ورزشی، سیگار میکشید و زمانی که همه دخترها با موسیقی کلاسیک به میدان اسکیت میرفتند و تحسین داوران را برمیانگیختند، او بدلیل موسیقی هویمتال از توجهات دور میشد. البته چه کسی اهمیت میداد؟ او بهترین بود.
«مارگو رابی» و «الیسون جنی» نامزد جایزه اسکار برای نقشآفرینی در «من، تانیا» هستند. قضاوت اینکه بازیگری آنها سزاوار اسکار است را میسپارم به دست داوران آکادمی؛ اما در «من، تانیا» از عنصر مهم بازیگری دلسرد نخواهید شد. مارگو رابی به خوبی با نقش تانیا هاردینگ خو گرفته و الیسون جنی به خوبی یک مادر عجوزه را به تصویر میکشد. اینها در کنار دیگر بازیگران، به خوبی یک کمدی تلخ را به اجرا میگذارند که در اوج تراژدی، در خنداندن بیننده موفق میشود.
در آخر تنها چیزی که میتوانم بگویم، «من، تانیا» را ببینید. این فیلم باعث میشود که افسانههای موفقیت در زندگی را فراموش کنید و همیشه با چشم باز در برابر ضربات پیاپی این غولآخر جاخالی دهید و حواستان باشد که در باتلاقش فرو نروید. رویاهای ما همیشه به واقعیت بدل نمیشوند؛ همیشه دلایل احمقانهای برای شکست وجود دارد اما آیا همهی اینها ارزشش را دارند؟ «من، تانیا» درمورد بسیاری از ماست و یکبار برای همیشه به ما میگوید که در هنگام غرق شدن در باتلاقی به نام زندگی، هنگامی که رویاهایمان در گورستانی به نام جامعه دفن میشوند، آخرین سنگر این است که به ریش زندگی بخندیم و با بیخیالی بگوییم: «گور پدرت».
نقد فیلم I, Tonya یکی از فیلمهای برجستهی حاضر در مراسم اسکار را خواندید. اگر در مورد مطلب نظری دارید میتوانید آن را با ما در میان بگذارید. در روزهای منتهی به برگزاری این مراسم، نقد فیلمهای برجسته را در گیمنیوز خواهید خواند. اگر هر کدام از این فیلمها را تماشا کردید میتوانید در بخش دیدگاهها نظر خود را در مورد آنها به ما و مخاطبین گیمنیوز منتقل کنید.