“جنگ سرد تمام نشده است. بلکه به هزاران تکه تقسیم شده است.” این دیالوگ تکهای از صحبتهای کروشنو یکی از شخصیتهای فیلم Red Sparrow است. اما منظور او از این حرف چیست؟ آیا جنگ سرد به پایان نرسیده است؟ با نقد و بررسی فیلم Red Sparrow همراه گیمنیوز باشید.
بعد از خودکشی آدولف هیتلر در سال 1945 ملتهای جهان بر این باور بودند که بعد از 6 سال جنگ خونین با 125 میلیون آواره و 25 میلیون کشته دوران جدیدی برای ملتها فرا رسیده است. دورانی که در آن کشورها با عقلانیت و مسئولیت بیشتری نسبت به وضعیت جهان تصمیمگیری کنند. اما این خیال خام دیری نپایید چراکه در سال 1945 با تسخیر برلین کینهی قدیمی بین شوروی و آمریکا بهعنوان دو کشور ابرقدرت سر بیرون آورد و منجر به تشکیل دو کشور آلمان شرقی و آلمان غربی شد. آلمان شرقی به نوعی مستعمرهی شوروی به حساب میآمد و مسئولیت تأمین شرایط زندگی برای اهالی آلمان غربی بر عهدهی آمریکا بود.
بعد از این دوران جدیدی در چینش کشورهای جهان شکل میگیرد. عدهای زیر پرچم آمریکا پناه میگیرند و دیگر کشورها از حمایت و هدایت شوروی بهرهمند میشوند. در این اندک کشوری همچون هند و یوگسلاوی باقی میماند که با هیچکدام از این دو کشور نسبتی برقرار نمیکنند. در این دوره رقابت بینهایت شدید تسلیحاتی، اقتصادی، سیاسی و امنیتی بین شوروی و رقیب دیرینهاش شکل میگیرد که تا فروپاشی کامل شوروی باقی میماند. جنگ دو کره، جنگ ویتنام، بحران هستهای کوبا و مسئله جاسوسان از جمله مسائلی بودند که در گسترش تنش بین آمریکا و شوروی نقش به سزایی داشتند. در سال 1945 ایگور گوزنکو، کارمند سفارت شوروی در کانادا با پیشنهاد ارائهی اسنادی از جاسوسی گسترده شوروی در کشورهای مختلف خواستار اخذ پناهندگی از آمریکا شد. همین موضوع شاید الهامبخش جیسون متیوز برای نوشتن کتاب گنجشک قرمز ” Red Sparrow” شد.
گنجشک قرمز در زمان حال اتفاق میافتد و داستان زندگی دومنیکا ایگوروا رقصندهی بالهی مسکو است که بالاجبار وارد تشکیلات جاسوسی روسیه میشود. در شب اجرای اصلی دومنیکا، هم رقص وی با نقشهی قبلی باعث شکسته شدن پای او در حین رقص میشود. عموی دومنیکا که معاون رییس امنیت و اطلاعات روسیه است مسببان این توطئه را به او معرفی میکند و به خاطر شکستگی و جراحت شدید پا و عدم تمدید همکاری با تئاتر بلشویک روسیه از او میخواهد برای کار وارد اداره اطلاعات و امنیت روسیه شود. همین امر باعث به وجود آمدن ماجراهای بعدی دومنیکا و ارتباط او با آمریکاییها میشود.
فیلم با صحنههای زیبایی از رقص باله گروهی از رقاصان روسی آغاز میشود. البته این زیبایی دیری نمیپاید. مانند عمده فیلمهای هالیوودی اقتباس شده از کتاب، فیلم در رساندن فضای کتاب نارساست. ساختن این کتاب که کارگردانان دیگری همچون دیوید فینچر و دارون آرنوفسکی هم در پی ساختن آن بودند، نصیب فرانسیس لورنس میشود. در همان ابتدای فیلم تکلیف ما با زاویهی نویسنده و کارگردان فیلم مشخص میشود. یکطرف جاسوس آمریکایی زیبا و خوشهیکلی که جان خود را برای محافظت از رابط روس خود را به آب و آتش میزند و در طرف دیگر معاون بینهایت سنگدل روس که ازقضا شباهت بینظیری به ولادیمیر پوتین دارد که حاضر میشود جان برادرزادهی خود را برای گرفتن اطلاعات از آمریکاییها به خطر بیندازد. Red Sparrow گرچه میخواهد از دوقطبی کردن فضای خوب و بد بین روسها و آمریکاییها دور بماند اما چون در فرض فیلم و کتاب همین نکته مستتر است نمیتواند از این کلیشه خود را بیرون بکشد. نتیجه آن که با آن که مامور آمریکایی میداند روسها اعتمادناپذیرند به دختر روس اعتماد میکند و او را در کنف حمایت خود قرار میدهد و از آن مهرهای دیگر در جهت تأمین منافع آمریکا در روسیه میسازد. طبق همهی تریلرهای جاسوسی در نهایت هم عموی بدکار و خبیث به سزای اعمال خود میرسد و در حین مبادله توسط نیروهای روس به جرم جاسوسی کشته میشود.
با آن که فیلمنامه توانسته است پیچوخم خوبی به فیلم بدهد و دستی بر چهرهی گسسته و پریشان این صحنههای متزلزل بکشد اما نتوانسته روایت منسجمی از خود ارائه دهد. فیلم خود دچار سردرگمی است و نمیتواند خود را از این سردرگمی کنار بکشد. نحوه و ترتیب چینش سکانسها و پلانها با بی دقتی انجام شده است و ایدهی گستردهی کتاب باعث از هم گسیختگی ریتم فیلم شده است. بازی جنیفر لاورنس در Red Sparrow با شروعی طوفانی و پایانی بد به اتمام میرسد. گویی این عدم انسجام فیلم بر بازی او تاثیری دوچندان میگذارد و دیگر خط داستانی فیلم نه از بازی جنیفر لاورنس بلکه باید از میمیک یا حرکات بدن او خوانده شود. حرکات و میمیکی که با نهایت تعجب برای بیننده قابل فهم است اما برای ماموران زبده و کارکشتهی ادارهی امنیت و اطلاعات روسیه قابل فهم نیست!
اگر بخواهیم جمع بندیای کلی دربارهی فیلم Red Sparrow ارائه دهیم باید بگوییم فیلم شروعی عالی، ادامهای فاجعهبار و پایانی قابل قبول و تنها سعی در ارائهی یک فیلم متوسط روبه بالا داشت که در این مسیر به طور قطع شکست خوردهاست. زمانهی قضاوتهای یکطرفه و ارائهی چهرههای ابلیسگون و فرشتهگون از دنیا به پایان رسیده است و فیلمهای جاسوس بازی چارلز برانسونی در زمانهی فعلی خریداری ندارد و تداعی کنندهی همان جنگ سرد و بودجه هنگفت آن دوران است. فیلم گویی این دیالوگ ابتدایی فیلم را دوباره به یاد میآورد:
“جنگ سرد تمام نشده است. بلکه به هزاران تکه تقسیم شده است.”