Game News | گیم نیوز
All Things About Games!

نقد و بررسی فیلم مستند نت‌های مسی یک رویا – وریته‌ی غمگین کودکان جنگ

سینما-وریته هنوز هم طرفدارانی در دنیا دارد، اگرچه بارها ثابت شده که همه‌ی فیلم‌ها در صورتی که موفق به روایت یک داستان منسجم شوند، تجربه‌ی بهتری به مخاطب ارائه خواهند داد. این تجربه البته بسیار سوبژکتیو است و باید در نظر داشت که در نهایت، معیار اصلی برای قضاوت یک اثر، توانایی آن در رسیدن به مقصود اصلی‌اش است. سینما-حقیقت گونه‌ای از سینمای مستند است که با تکیه بر اصول وریته، در این سال‌ها تلاش کرده از دلِ وقایعی که به آن‌ها برای روایت متوسل می‌شود، یک داستان منسجم هم بیرون بکشد. نُت‌های مسی یک رویا، تلاشی برای رساندن سینما وریته به یک درامِ داستانی ضد جنگ است که گاهی برای این هدف و گاهی ضد آن حرکت می‌کند. در ادامه با نقد و بررسی فیلم مستند نت‌های مسی یک رویا با گیم‌نیوز همراه باشید.

نُت‌های مسی یک رویا، شاید یک اثر مهم نیمه‌کاره یا در بهترین حالت، یک فیلم مستند غیرداستانی تلقی شود. اما این فیلم از همان ابتدا تلاش می‌کند تا یک داستان مشخص را بازگو کند و در تبلیغ این روایت از هیچ چیز دریغ نمی‌کند. حضور دوربین مهم‌ترین عاملِ شکل‌گیری این روایت است که بارها به چشم می‌آید، حال آن‌که قرار است به واسطه‌ی درکِ شخصیت‌های مستند در فضایی که دوربین بنا نیست جزوی از آن قلمداد شود به یک داستان حقیقی نزدیک و نزدیک‌تر گردد. شکست‌هایی که فیلم در این‌جا متحمل می‌شود فرصت بازیابی را تا پایان از آن می‌گیرد و همین موضوع باعث می‌شود حتا سرانجام ناکام بچه‌ها در برگزاری کنسرتشان هم در مخاطب هیچ احساساتی را برانگیخته نکند.

روایت به هم ریخته‌ی خانواده‌ها در کنار هم قرار می‌گیرد تا در پایان به یک بی‌ثمری عجیب برسد و نابود شود. همه چیز تحت تاثیر ویرانی‌های جنگ است. روایت اصلی پیش‌نیاز روایت‌های فرعی است و این یعنی عدم موفقیت در شناساندن مقاصد فیلم‌ساز برای مخاطب. این‌که مخاطب در حین تماشای فیلم مدام فکر می‌کند که باید با کدام یک از آدم‌های در صحنه همذات‌پنداری کند و به نتیجه نمی‌رسد، ثمره‌ی تدوین غم‌انگیزی است که فیلم را از هم پاشیده و از پا می‌اندازد. رخدادها شبیه به یک پازل کنار هم قرار می‌گیرند که به هم‌ریخته است و هرگز مرتب نمی‌شود.

پازل نامرتب فیلم، با وجود این‌که تحت تاثیر فضای ویرانی‌های پس از جنگ و زبانِ شیوای آدم‌های رئال ماجرا است، در نهایت الکن باقی می‌ماند. تا جایی که در میانه‌ی راه به نظر می‌رسد حقیقت ماجرا لابلای سردرگمی‌های فیلم‌ و فیلم‌ساز گم شده و خطوط اصلی روایت کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر می‌شوند. با این وجود، در یک سوم پایانی فیلم پیشرفت‌هایی در برگزاری کنسرت حاصل می‌شود که بیننده‌ی خوش‌بین را راضی می‌کند، اما در پایان به طور نامشخصی به انجام نمی‌رسد و همه چیز پا درهوا باقی می‌ماند. گویی فیلم‌ساز خواسته تا مخاطب را به شیوه‌ی خودش با وضعیت معیشتی این آدم‌ها آشنا کند. با اتفاق‌هایی که بی‌دلیل نمی‌افتند، وعده‌هایی که بی‌دلیل به آن‌ها عمل نمی‌شود و آدم‌هایی که بی‌دلیل از هم بیزار هستند.

رییس، «ملّوک» از جلوی دوربین قرار گرفتن خود نهایت استفاده را می‌کند. کارگردان به خوبی زمان مناسبی از فیلم را به او اختصاص می‌دهد و او را به یک شخصیت تبدیل می‌کند. شخصیتی که بار اصلی درام فیلم قرار است بر روی دوش او قرار بگیرد، اما آن‌قدر غرق در دنیای جلوی دوربین خود شده که حقیقت وجودی خودش را فراموش کرده و واقعا نقش رییس را گرفته است. رییسی که از ابتدا می‌داند که ممکن نیست موفقیتی حاصل شود اما به اصرار دیگران ادامه می‌دهد، تا جایی که در پایان خودش هم باور کرده نقشه‌ی آن‌ها عملی بوده و از این شکست عصبانی می‌شود. شکستی که او را به دنیای واقعی خودش برمی‌گرداند و در لحظات پایانی فیلم، بار دیگر او را صادقانه جلوی دوربین می‌آورد.

نقش موسیقی در فیلم باید پررنگ باشد، اما ترانه‌ها فقط در سکانس‌های مربوط به خودشان با مخاطب ارتباط می‌گیرند و این یکی از بزرگ‌ترین ضعف‌های فیلم است. حضور موسیقی در زندگی آدم‌ها احساس نمی‌شود، گویی به اجبار به این داستان تن داده‌اند. موضوع برگزاری کنسرت هرگز در طول فیلم دغده‌ی اصلی ذهن هیچ‌کدام از آدم‌ها نیست، اما فیلم سعی دارد با اصرار عجیب بر این موضوع این‌طور نشان دهد که آن‌ها برای برگزاری این کنسرت زندگی می‌کنند.

قصه‌ی فرعی پدر ناصر موفق نمی‌شود، چون از او یک آدم نخواستنی می‌سازد و در نهایت به نفع او کنار می‌کشد. این‌که عمه‌ی بچه‌ها به هر دلیلی معتقد است که آن‌ها باید پیش پدرشان برگردند و امانتی نزد او بوده‌اند، ماجرا را بیهوده پیچیده می‌کند و تنها باعث می‌شود که فیلم در نازایی محض محکوم به فنا شود. ظاهرا تکلیف مستندساز با خودش و بچه‌هایی که جلوی دوربین برده معلوم نبوده است و به همین خاطر هیچ‌کدام از قصه‌های فیلم به ثمر نمی‌نشینند. این مهم‌ترین ایراد مستند است. جایی که لازم است فضا شکل بگیرد، شخصیت‌ها وارد می‌شوند. جایی که لازم است شخصیت‌ها کارکرد خود را نشان دهند، قصه پیشی می‌گیرد. جایی که لازم است قصه شکل بگیرد تقطیع فیلم را وارد فضا می‌کند. این ناهماهنگی افسارگسیخته در بطن فیلم آن را به چیزی شبیه به مستند یا فیلم‌های نولان در بهترین حالت تبدیل می‌کند.

نُت‌های مسی یک رویا تلاش قشنگی است. در راستای داستانی کردن اتفاق مستندی که از آن رنگ و بوی غبارآلود چهره‌ی جنگ را در ذهن داریم و همواره می‌دانیم که قرار است مصیبت بر روان آدم‌ها تاثیر بگذارد و آن‌ها را خشن، خموده و رنجور کند. این بار اما نشاط و امید به آینده در چهره‌ی کودکان ماجرا پیداست، مشکل این‌جا است که این نشاط و امید، هر چقدر هم که واقعیت داشته باشد خیلی زود اسیر نارسایی‌های فرم و کارگردانی اشتباه می‌شود و از دست می‌رود. در میانه‌های فیلم شما متوجه می‌شوید که آن مستندی که آرزویش را داشتید نخواهید دید و این رویا تا لحظات پایانی زنده می‌ماند و بعد با اصابت موشک ناامیدی نابود می‌شود.

نوشتن دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه شما پس از بررسی توسط تحریریه منتشر خواهد شد. در صورتی که در بخش نظرات سوالی پرسیده‌اید اگر ما دانش کافی از پاسخ آن داشتیم حتماً پاسخگوی شما خواهیم بود در غیر این صورت تنها به امید دریافت پاسخ مناسب از دیگران آن را منتشر خواهیم کرد.