نقد و بررسی فیلم آشفتهگی – نه پول، نه زن زیبا، نه یک زندگی رویایی!

فریدون جیرانی که با فیلم «خفهگی» نمایشی قدرتمندی از تکنیک و محتوای منحصر به فرد فیلم خاص در سینمای ایران ارائه داد، با فیلمی به همان اندازه خاص و البته نه به آن اندازه ناب و قدرتمند به جشنواره فیلم فجر آمده است. «آشفتهگی» جدیدترین ساختهی جیرانی است که با قرمز، سالاد فصل و من مادر هستم در کنار همهی فیلمهای خودش در سینمای ایران ویترین تکمیلی برای نمایش دارد. این بار اما جیرانی در متفاوت به نظر رساندن سینمای خود متوسط ظاهر میشود. در ادامه با نقد و بررسی فیلم آشفتهگی با گیمنیوز همراه باشید.
آشفتهگی، علیرغم نام و تلاشی که در روایت میکند اصلا فیلم آشفتهای نیست. برعکس همه چیز اتوکشیده و زیبا است. شاید اولین چیزی که در مواجهه با فیلم آشفتهگی به چشم میخورد طراحی صحنه و لباس بینقص آن است که باعث میشود فضای فیلم به واسطهی چشمنوازی باورپذیر به نظر برسد. جیرانی تلاش کرده تا همه چیز را با تکنیک ارتقا بخشد و به آشفتگی متمایل کند. تمایلی که بیشتر از هر چیز در فیلمبرداری فیلم به چشم میخورد و نه در بازیها و نه در متن به چشم نمیآید.
این تفاوت ماهوی فرم فیلم (که شکل خاص ناقصی به خود میگیرد و به سینمای نه چندان دلچسبی تبدیل میشود) و محتوای آن اولین نکتهی منفی فیلم جیرانی است. تلاش برای سرپوش گذاشتن بر روی نارساییهای فیلمنامه به شدت به چشم میخورد و آزاردهنده میشود. قابهای کج، اگرچه باعث جذاب شدن فیلم جیرانی میشوند آن تصویری که او تلاش میکند به مخاطب ارائه دهد را نمیسازد و تنها در حد تکنیک باقی میماند. شاید بیشتر به این خاطر که هارمونی با دیگر اجزای سازندهی فیلم ایجاد نمیشود و گویی فیلمساز به همین سبک فیلمبرداری بسنده کرده است.
جیرانی در آشفتهگی هم کلیشهی مورد علاقهاش از نویسندهی در حال فروپاشی را تکرار کرده و آن را به موتیف اصلی فیلم خود تبدیل کرده است. شخصیت باربد که نقش اصلی فیلم جیرانی است پرداخت نمیشود و انگیزهاش برای سوزاندن برادر دوقلویش بردیا و تصاحب همهی اموال و داراییهای او (که مصادف میشود با ورودش به ماجرایی به ظاهر پیچیده و آشفته و در باطن مضحک) در یک سکانس سادهی در ماشین خلاصه میشود. فیلم این سوال را ایجاد میکند که رابطهی بردیا با برادرش اساسا به چه دلیل به هم خورده و دلیلی جز حسادت ارائه نمیدهد. در همین حال، شخصیتهای دیگر وارد قصه میشوند و انگیزهی آنها نیز به چیزهایی شبیه به پول و عقدهی تبدیل شدن به انسانی موفق تقلیل مییابد. گویی نویسنده اصلا قصد نداشته تا دلایلی برای رفتار شخصیتهایش به مخاطب ارائه دهد. در این حالت تماشاگر ناچار است به فیلمساز اعتماد کند و از او دلایل دقیق و درست رفتارهای شخصیتها را طلب نکند.
فیلم با دیالوگهای ساده و سطحی ادامه پیدا میکند و در ریتم کند آن، جزئیات زیادی را نمیتوان یافت. جزئیاتی که میتوانند به تماشاگر برای کنکاش در شخصیتها و رفتارهای آنها کمک کنند و او را از این آشفتهگی بیدلیل برهانند. اینجا است که ضعف فیلمنامه بیشتر به چشم میآید. چرا باربد که عاشق ترانه بوده یک شبه تصمیم میگیرد زندگی خود را عوض کند و او را از دست دهد؟ چرا باربد وارد بازی برادرش میشود و آن را ادامه میدهد؟ در نهایت چرا به رابطهاش با دریا مشرقی ادامه میدهد، در حالی که میداند او جنایتکار است؟ و چرا با وجود همهی این سوالها فیلم به دنبال ارائهی دلیل قانعکنندهای برای توجیه نیست؟ آیا سکانسِ ناکارامد دادگاه در پایان فیلم و تصویر کاریکاتوریزهای که از عشق به نمایش میگذارد میتواند فیلم را نجات دهد؟ آیا اصلا فیلم موفق میشود تا مخاطب را تا این لحظه همراه کند که میخواهد در کمترین زمان ممکن او را قانع سازد؟
اینها همه آشفتهگیهای بیرونی فیلمنامه هستند که به نظر میرسد جیرانی در مواجهه با آنها احساس کرده که فیلمش به چیزی که آشفتگی را منتقل کرده تبدیل شده و به همین خاطر به هدف خود رسیده است. تصویری که جیرانی از آدمها ارائه میدهد مجددا تصویر مشعشع جیرانی از آدمهای دنیای خودش است. آنها مشروب میخورند، زیاد سیگار میکشند، فکر میکنند عاشقاند و با دلایلی سطحی وارد مهلکه میشوند که قابل تامل است. به هر حال این تصویر متعلق به دنیای فیلمساز و قابل احترام است، اما تا چه اندازه میتواند برای تماشاگر قابل پذیرش باشد؟ این در حالی است که فیلمساز میداند مخاطب در مواجهه با فیلم سنگین و اتوکشیدهاش تلاش زیادی برای رسیدن به عمق افکار شخصیتها نخواهد کرد و گاهی آنها را با همان تصویر اولیهای که میبیند میپذیرد. پذیرشی که شاید از سر ناچاری است و شاید هم از این بابت به وجود میآید که همه چیز طبق قاعده چیده شده و حداقل ظاهر بسزایی دارد.
بهرام رادان با اینکه در ارائهی تصویری متفاوت از باربد در ابتدا و انتهای فیلم موفق میشود، در نهایت قادر به ارائهی یک بازی خیرهکننده؛ آنچنان که فیلمساز انتظار داشته (برای تکامل فیلمش) نیست. مهناز افشار یک بازی تک بعدی ارائه میدهد و با اینکه موفق میشود باربد را (و بردیا را) مسحور خود کند و ایدههای ناپاکش را از آنها پنهان نگه دارد، این حس را در مخاطب به وجود نمیآورد. تنها در یک سکانس (که از باربد کتک میخورد) موفق میشود بازی متفاوتی را به نمایش بگذارد و از اینکه فیلمساز بالاخره به هدف خود در بازیگردانی این بازیگر میرسد سرخوش است. مهران احمدی که نقش سادهتری در فیلم دارد اصلا شخصیت نیست و به همین خاطر است که نه در طول فیلم درک میشود و نه مرگش در پایان برای مخاطب به کار میافتد و تماشاگر را درگیر میکند.
بازیها با متنی بیآلایش و دیالوگهایی که به نظر همگی نیاز به بازنویسی و پولیش دارند تلفیق شده و در فضایی شکل میگیرند که فیلم لایق آنها نیست. جیرانی هر چقدر در تصویر موفق بوده در متن لنگ میزند و اجازه نمیدهد فیلمش به آن اثر متفاوتی که دلخواه اوست تبدیل شود. ضعف در متن و تهی بودن فیلمنامه از جزئیات، درگیر با کلیشهها فیلم را به آن جایگاهی که لایق آن است نمیرساند. در نهایت به نظر میرسد که جیرانی میبایست فیلمنامهنویسی فیلمهای خود را به دیگران بسپارد و خودش پشت دوربین قرار بگیرد و فضاسازی کند. فضاسازی خاصی که با موسیقی فیلم تکمیل میشود و در راس همهی نقاط قوت فیلم موسیقی کارن همایونفر قرار میگیرد که بیقراری نویسندهی داستان و نویسندهی داخل داستان را به خوبی منتقل میکند.
در نهایت، فیلمنامهی آشفتهگی کمتر آشفتگی دارد و ساده و صریح به روایت یک جنایتِ عشقی میپردازد. در حالی که این فیلم میتواند در تکنیک یکی از برجستهترین فیلمهای جشنوارهی فیلم فجر باشد، در نهایت اثر متقن و موفقی نیست و با اینکه جسارت فیلمساز در این سن و با این تجربه در ارائهی درامهای رئال اجتماعی قابل تحسین است، برخلاف خفهگی داستان با دوربین جلو نمیرود، از دل فرم در نمیآید و با اینکه چندان آشفته نیست تماشاگر را آشفته میسازد.