فیلم سرخپوست میتواند با قصه، کارگردانی حسابشده و بازیهای بینظیری که در یک مجموعهی متفاوت دور هم جمع کرده به یکی از بهترین آثار سینمای ایران تبدیل شود. سینمایی که در حال حاضر از عدم تنوع ژانری رنج میبرد و کمبود فیلمهایی شبیه به سرخپوست آن را تهدید میکند. فیلمی که نیما جاویدی ساخته دوشادوش آثار سینمایی روز دنیا حرکت میکند و حتا بسیاری از آنها را از پیش رو برمیدارد و به اثری لایق ستایش تبدیل میشود. در ادامه با نقد و بررسی فیلم سرخ پوست با گیمنیوز همراه باشید.
داستان با تصویرِ چوبهی دار آغاز میشود. ماجرایی رخ داده که باعث شده مسئول زندان «سرگرد جاهد» از یک زندانی بخواهد چوبهی دار جدیدی بسازد. داستان از این قرار است که زندان باید تخلیه شود تا برای توسعهی فرودگاه نزدیک آن تخریب گردد. گره اصلی با تخلیهی زندان و گم شدن یکی از زندانیها ایجاد میشود. جاهد، که تازه فهمیده حکمِ ریاست شهربانی او آماده است، با معضلی مواجه میشود که میتواند در صورت حل نشدن، همه چیز را از او بگیرد. همین موضوع به موتیو اصلی جاهد برای پیدا کردن این زندانی تبدیل میشود. یک زندانی محکوم به اعدام در این زندان تخلیه شده مخفی شده و منتظر فرصتی برای فرار است. بهای آزادی سرخ پوست را در نهایت سرگرد باید بپردازد.
نوید محمدزاده به طرز درخشانی به شخصیت جاهد جان بخشیده است. او بیش از هر چیز در بازی خود احساسات را کنترل میکند و این تسلط اوست که به آن برتری میبخشد. جاهد شخصیت مترقی فیلم است که آنطور که به نظر میرسد نیست. باهوش و قدرتمند است و برای اثبات هوش و قدرت خود دست به کارهای عجیب نمیزند. در عوض، در لحظه آن طور که انتظار میرود رفتار میکند و این رفتار اوست که بیشتر به چشم میآید. ذهن مخاطب بیشتر از اینکه درگیر قدرت جاهد شود، به لحظات شفقت و رحم او معطوف میگردد و همین لحظات هستند که که قدرت او را اثبات میکنند.
پریناز ایزدیار که قبلا در نقشی متفاوت در فیلمی کاملا متفاوت همبازی محمدزاده بوده، بازی ساکن و با طمانینهای از خود ارائه میدهد. شخصیت مددکار فیلم یک فمفتل واقعی نمود میکند و باعث میشود مخاطب بیش از هر چیز، همپای سرگرد جاهد مجذوب این شخصیت شود. همزمان با جاهد، مخاطب نیز به دلیل این جذابیت فریب میخورد و تا زمانی که داستان اقتضا نکرده، متوجه نقش اصلی او در نقشهی فرار نمیشود. جاهد به سرعت خود را به مخاطب میرساند و از تعلیق ایجاد شده در راستای اثبات هوش و ذکاوت خود استفاده میکند. در سکانس رختشویخانهی زندان، درست زمانی که تماشاگر به طور تمام و کمال با واقعیتِ حضور مددکار مواجه شده، جاهد سر میرسد و به سرعت عقبماندگی خود را جبران میکند. اینجا هنر میزانسن و مونتاژ فوقالعادهی فیلم و تاثیرگرفتن آن از فیلمنامهی دقیق، شخصیتها را درگیر پویشی برای برتری جویی احساسِ رحم بر امیالِ واقعی آنها میکند.
جاهد بدون شک به دنبال پیدا کردنِ زندانی فراری است تا به دلخواه خود برسد. اما از طرف دیگر، نمیتواند احساسات خود را نسبت به مددکار قصه پنهان کند. شخصیت او، اگرچه در ظاهر خشن و سرد است، در واقع مهربان و ساده است و در مواجهه با مددکار ضعفهای خود را نشان میدهد. اما به سرعت به این ضعفها چیزه میشود و میل برتری جویی خود را ارضا میکند. دست آخر، وقتی همه را از برتری خود آگاه کرد، رفتار خود را تغییر میدهد و در همین لحظات است که او بسیار دوستداشتنی میشود. در پایان نیز، همین ترتیب را تکرار میکند و اگرچه مخاطب تا این لحظه همراه با میل اصلی برتری جویی جاهد به آخر فیلم رسیده و انتظار دارد او کار را تمام کند، از رفتار او شگفتزده میشود. آنچه که بیشتر از همه برای این شخصیت محوری اهمیت دارد، به نمایش گذاشتن هوش و ذکاوتش است و وقتی به آن میرسد میتواند چشم بر روی همهی خواستههای دیگر خود میبندد.
دوربین هومن بهمنش، در یک کلام فوقالعاده است. او در نورپردازی، رنگ و قاببندی به سطح فوقالعاده و البته قابل انتظاری دست پیدا کرده و حتا در یک نما هم مخاطب را ناامید نمیکند. دوربین در شکل گیری لحظات حساس فیلم نقش مهمی ایفا میکند. سکانسی که جاهد در سلول گیر میافتد، به واسطهی دوربین قدرتمند فیلم شکل میگیرد و احساسات تماشاگر را درگیر میکند. جایگاه دوربین در فیلم به اندازهی جایگاه دیگر اجزای میزانسن قابل اهمیت است و در تکنماهای تعیینکننده از فضای زندان، خود را بیشتر نشان میدهد. فضایی که به واسطهی این دوربین به وجود میآید، مخوف، دردناک و رخوتزده است.
داستان با تصویر چوبهی دار پایان مییابد.
فیلم برای اثبات خود به تماشاگر به چیزی خارج از سینما متوسل نمیشود. سرخ پوست، رنگ میگیرد، داستان تعریف میکند و به شدت قدرتمند ظاهر میشود تا به یکی از بهترین آثار جشنواره سی و هفتم تبدیل شود. بازی محمدزاده تحسین برانگیز و لایق سیمرغ است. فیلمبرداری فیلم عالی است، گریم بینظیر است. طراحی صحنه و لباس بینقص است و فیلمنامه به طرز فوقالعادهای برای سینمای ایران خط و نشان میکشد. سرخ پوست نیاز به تعریف بیش از این ندارد، باید تماشا شود و لذتی که برای چشمان سینماشناس بینندگان فراهم کرده را بدون واسطه منتقل کند.