گرچه قسمت پنجم فصل هشتم سریال بازی تاجوتخت از لحاظ بصری و فیلمنامه اندکی از قسمتهای قبلی جلوتر رفته بود اما همچنان دارای ضعفهای غیرقابلاغماض در قصهپردازی و کارگردانی بود. از رعایت نکردن جزییاتی مانند دست راست قطعشدهی جیمی هنگام در آغوش گرفتن سرسی که در این سکانس سالم بود، که بگذریم، نافهمی نویسنده از پرداخت شخصیتها، آنها را به عروسکها و بدلهایی از آدمهایی که ما میشناختیم تبدیل کرده است. دیگر در آنها وحشی صفتی یا مکر و حیلهی انسانی را نمیبینیم. هر چه که هست ملغمهی آشوبناکی از فداکاری و اخلاق و دلسوزی در تقابل با خشم و کینه و بیرحمی است که تصادفاً در نقاطی با یکدیگر برخورد میکنند. در ادامه با نقد و بررسی قسمت پنجم از فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت با گیمنیوز همراه باشید.
بگذارید در ابتدا به این قضیه نگاه کنیم که تصادف تا چه اندازه در اتفاق افتادن تکتک لحظات فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت سهیم است. از ابتدای فصل و با پیوستن تمام کسانی که در نبرد وینترفل در برابر نایتکینگ حضور داشتند میبینیم که یکیک بازیگران در موقعیتهای دراماتیزه و ایضاً تصادفی همدیگر را ملاقات میکنند. سر جیمی تصادفاً در اولین برخورد برن را میبیند – گرچه این کاملاً یک تصادف نبود – . آریا و گندری یکدیگر را تصادفاً در زیرزمین میبینند. تصادفاً موقع صحبت سانسا با دنریس و در حساسترین لحظه کسی وارد میشود. تصادفاً دنریس از سرنوشت شوم خانوادهی تارلی برای سموئل تارلی میگوید. تصادفاً آریا هوند و ملیساندرا را در بحبوحهی جنگ ملاقات میکند و در لحظهای سرمی رسد که حتی با اپسیلون ثانیهای تأخیر برن کشته میشد. بر حسب تصادف در نبرد در قلعهی سرخ دو برادر ، مانتین و هوند ، همدیگر را ملاقات میکنند. جیمی برخلاف انتظار یورون گریجوی را در ساحل میبیند و با وی میجنگد. حتی جیمی و سرسی نیز همدیگر را تصادفاً قبل از فروریختن قلعه میبینند. و در نهایت در مضحکترین لحظهی فیلم تصادفاً اسب سفید حاضر به یراقی برای آریا پیدا میشود که از مهلکه بگریزد.
وقتی که ضعف قصهپردازی و فیلمنامه به اندازهای باشد که نتواند بهطور طبیعی و مشخص و معمولی ملاقات دو نفر را در یکلحظه ممکن کند، نویسنده روی به اتفاقات تصادفی و دست تقدیر میآورد. برای توجیه تمام این لحظات غیرقابلپیشبینی، برن در نظر گرفته شده که گویی او همهچیز را میداند و خداگونه همهچیز را میسر کرده است. این دست لحظات ناگهانی حتی در شخصیت افراد و اشخاص نیز دیده میشود. جایی که بعضی از شخصیتها به ناگاه تصمیم به اقدامی احمقانه یا دلسوزانه میگیرند. برای مثال حسادت اغراقشدهی سرسی، طلب قدرت وی و همچنین تنفر از سانسا که تنها در طول سه قسمت، بدون هیچ پیشزمینهای ناگهان زبانه میکشد. تصمیم جیمی برای برگشتن به وستروس و ملاقات خواهرش مثال دیگری است. استحالهی ناگهانی ملیساندرا در جنگ و جیمی پیش از جنگ وینترفل.
ضعف دیگر فصل هشتم سریال بازی تاجوتخت و علیالخصوص این قسمت در تعدد صحنههای عاطفی-اخلاقی بهجای تأکید بر روند قصه است. یکبهیک سکانسهای این قسمت سعی در قضاوت اخلاقی اعمال هر کدام از شخصیتهای درگیر در جنگ دارد. این قضاوتهای اخلاقی به جای پیگیری روند قصه، اپیزود را تبدیل به محملی برای تغییر فرم قهرمانان و ضد قهرمانان میکند. دنریس که تا پیشازاین قهرمان سریال بود حال با شیب تندی تبدیل به مدکویین (ملکهی دیوانه) شده است. در این لحظه وظیفهی تماشاچی است که از وی متنفر شود و حق را به دیگری، برای مثال جان اسنو بدهد. در مثال دیگر تلاش سر جیمی برای رسیدن به سرسی همچون نبردی بر سر عشق، باید با لحظات احساسی اشباع گردد تا همذاتپنداری مخاطب را برانگیزد. خشم دنریس و عطوفت جان باید اخلاقیزه شود و با زوزهی ویولنسل و نالهی پیانو مورد بررسی و در لحظهی دوم قضاوت اخلاقی تماشاچی قرار بگیرد. قسمت پنجم فصل هشتم سریال بازی تاجوتخت لبریز است از صحنههای فداکاری، عشق به مردم و همنوع و در آغوش کشیدن دوست و یار و خانواده. همین خود نشانهای میتواند باشد بر ضعف دراماتیک سریال که قصه به لحظاتی دراماتیک فرو کاهیده شده است.
در نهایت باید به این موضوع اذعان کرد که نقاط قوت سریال یعنی کارگردانی هوشمندانه و قصهپردازی منحصربهفرد جای خود را به تولید صنعتی و باسمهای هالیوودی داده است. انتظار میرفت که سریال با شیبی منطقی و روایتی مستدل و متقن بتواند چفتوبست کاملی برای پایانبندی خود فراهم کند. اما هرچه که به پایان فصل نزدیک شدیم ضعف فیلمنامه، شخصیتهای سریال را از انسانهایی بسیار مکار و باهوش به قهرمانانی احمق و روانگسیخته تبدیل کرد و آنچه از سریال باقی ماند تنها مقداری همدردی و کمی اژدهابازی بود.
مرسی از نقد فوق العاده تون . من تقریبا همه ی نقدهایی که برای این سریال نوشته شده ان رو خوندم و می تونم بگم ک بهترین و واقعی ترین نقد رو سایت شما نوشته . لطفا بقیه سریال ها مثل پیکی بلایندرز رو هم نقد کنین .