نگاهی به قسمت هفتم از فصل چهارم سریال ریک و مورتی – فرشتگانی با چهرههای کثیف

بعد از یک قسمت بسیار درخشان که شاید در نظر بسیاری از بینندگان سریال ریک و مورتی بهترین اپیزود این سریال تا به امروز بوده باشد، فصل چهارم ریک و مورتی دوباره دچار افت شد تا روند سینوسی این سریال در فصل چهارم همچنان ادامه داشته باشد. آنچه در قسمت هفتم از فصل چهارم سریال ریک و مورتی دیدیم، به واقع چیزی بیشتر از ارجاعات فراوان، از سطح مضمون گرفته تا دیالوگها و جزئیترین صحنهها به آثار فرهنگ عامه، به خصوص فیلمهای سینمایی و سریالهای تلویزیونی ژانر علمی تخیلی فضایی نبود. اگرچه سریال همچنان به اصول خود پایبند است و در نهایت سعی در القای پیامی جدیتر دارد. در ادامه نگاهی خواهیم داشت به قسمت هفتم از فصل چهارم سریال ریک و مورتی و ماجراجویی اخیر این دو شخصیت دوستداشتنی به همراه سامر را بررسی میکنیم. در ادامه با گیمنیوز همراه باشید.
قسمت هفتم ساختار داستانی متفاوتی دارد. در ابتدا ما صحنهای را میبینیم که ریک و مورتی در آن، با ماسکهایی عجیب در حال حمل کردن چیزی شبیه تخم یک موجود ناشناخته هستند. با توجه به نام این اپیزود (Promortyus) که پیش از هر چیز Prometheus را به ذهن متبادر میکند، حدس میزدیم که این قسمت ارتباطی با این فیلم علمی تخیلی فضایی ساختهی ریدلی اسکات در سال 2012 داشته باشد. با دیدن اولین صحنه از فیلم، شکمان به یقین تبدیل میشود، چون تخم ناشناختهای که ریک و مورتی حمل میکنند شباهت بسیاری به چیزی دارد که در فیلم پرومتئوس کشف میشود. مضمون اصلی داستان این قسمت از سریال نیز، تا حدودی به فیلم پرومتئوس و افسانهی پرومته هم شباهت دارد، اما اینکه بتوانیم واقعا سریال را در تلاش برای «یافتن معنا و مفهوم زندگی و چرایی وجود و پاسخ گرفتن از خدایان» در این قسمت قضاوت کنیم، کمی دور از دسترس به نظر میرسد.
با پیشروی ریک و مورتی، موجودی که به شکل ماسک به صورت آنها چسبیده (گلورزو) نابود میشود و آن دو خود را در سیارهای ناشناخته مییابند که انگار قبلا در آن سفر کردهاند. سریال یک بار در اینجا مخاطب را غافلگیر میکند، چون با عادت کردن به روند داستانی ریک و مورتی و شناخت دنیای آن، اولین فکری که به ذهن بیننده میرسد نوع دیگری از تناسخ و مسئلهی دنیاهای موازی است که سریال بیش از حد به آنها پرداخته است. شما با دیدن ریک و مورتی در این سیارهی ناشناخته که به دنبال صلح ابدی و آرامش است، ابتدا فکر میکنید که نسخهی دیگری از ریک و مورتی در این دنیا وجود دارد و آنها در چنین موقعیتی گرفتار شدهاند. با این حال بعد از مدتی و با ملاقات با سامر، مشخص میشود که این بار خبری از ریک و مورتی از ابعاد دیگر کائنات نیست و این تصور صرفا به دلیل از بین رفتن حافظهی ریک و مورتی طی سفرشان به وجود آمده است.
سامر داستان را از ابتدا بازتعریف میکند. یکی از لحظات ارجاع این اپیزود به فیلم پرومتئوس زمانی اتفاق میافتد که سامر به دلیل خلال دندانی که به لب دارد از حملهی گلورزو مصون شده و ریک و مورتی او را «خدا» میدانند. ظاهرا سریال ریک و مورتی بیشتر از هر چیز دیگر در فصل چهارم خود به موضوعات معنوی از جمله خدا و چرایی وجود و هستیشناسی علاقهمند شده است و پس از ارجاع دقیق و بیپردهی سریال در قسمت قبلی به مذهب مسیحیت، در این قسمت نیز به سراغ عبودیت و آفرینندگی رفته است. در ابتدای همین سکانس و زمانی که ریک و مورتی برای مدت کوتاهی در زندان هستند، مورتی شروع به نواختن سازدهنی و خواندن شعری میکند: Nobody Knows the Trouble I’ve Seen (هیچ کس از رنجی که من بردهام با خبر نیست) که یک ترانهی قومیتی مربوط به تبار آفریقایی در زمانهی بردهداری در آمریکا است و بارها در سینما و تلویزیون تکرار شده است. این آهنگ مضمونی نیمه مذهبی دارد و به منجی بودن پروردگار ضمن مشرف بودن او به همهی امور اشاره دارد. درست پس از اینکه مورتی شروع به نواختن موسیقی میکند یکی از گلورزوها با گذاشتن تخمی دیگر، میترکد و نابود میشود و درست در همین لحظه سامر در هیئت یک الهه ظاهر میشود و در نهایت هم نقشهی فرار را برای آنها شرح میدهد.
این موضوع که شعر خواندن مورتی باعث نجاتشان نمیشود اما ساز زدنش موجبات فرار آنها را فراهم میکند، خود میتواند محل چند نکتهی مهم باشد. ابتدا اینکه سریال میخواهد با استفاده از یکی از مرسومترین و مصرفشدهترین کلیشههای فیلمهای سینمایی آمریکایی (سازدهنی زدن زندانیها و خواندن شهر Nobody Knows) نکتهای را گوشزد کند: هرگز یک نیروی ماورایی و چیره بر امور برای رهانیدن زندانی از بند وارد عمل نشده است، بلکه همیشه این باور و تلاش خود او بوده که این مهم را رقم زده است. سریال تصریح میکند که این متن شعر نیست که آنها را نجات میدهد و حتا نقشهی سامر (که یک الهه یا خدا برای گلورزو شناخته میشود) هم با شکست روبرو میشود. در پایان این ماجراجویی، در حالی که ریک و مورتی از این سفر خود ناراضی هستند و سامر همچنان حس چندانی به آنچه گذشته ندارد، خود اوست که میگوید: ما بهدردنخوریم و همه بهدردنخور هستند! و ریک و مورتی هم این را به عنوان درسی که از این ماجراجویی گرفتهاند میپذیرند.
پیش از همهی اینها اما در سیارهی ناشناختهای که محل وقوع این ماجراها بوده است، به چند نکته پی میبریم. اول اینکه گذر زمان در این سیاره نسبت به گذر زمان در زمین تفاوتهایی دارد. موضوع از آنچه به نظر میرسد پیچیدهتر است و کمی هم غیرمنطقی به نظر میرسد. اما باید در نظر بگیرید که زمان مفهومی نسبی دارد و همانطور که کریستوفر نولان در فیلم Interstellar شرح داده، در فاصله چندین میلیون کیلومتری از زمین (به عبارت دیگر در سیارههای دیگر) مفهوم زمان تغییر میکند. به طوری که هر دقیقه در این سیاره معادل چند سال در زمین است. در این قسمت از سریال ریک و مورتی این مفهوم به شکل دیگری تغییر کرده است: تبدیل شدگان به گلورزو زمان را از لحظهی تغییر خود محاسبه میکنند. از آنجا که پیش از حکومت سامر و مورتی در این سیاره، متوسط عمر افراد تبدیل شده نیم ساعت بوده است، باید عمر یک موجود را در این سیاره در تناسب با این مفهوم از زمان اندازه گرفت. به همین خاطر است که یک نفر که 7 دقیقه عمر دارد به نسبت باتجربهتر از فردی است که 2 دقیقه عمر کرده و فردی که 29 دقیقه عمر دارد، به نوعی در لبهی پرتگاه مرگ ایستاده و بسیار باتجربه و سالمند محسوب میشود!
صرفا نباید از ایدههای عجیب ریک و مورتی شگفتزده شد و آنها را جذاب دانست، چون این سریال نشان داده که با هر ایدهی خود میخواهد حرف تازهای برای گفتن داشته باشد. حتا اگر این حرف در واقع تلاشی برای به نقد کشیدن جامعهی عجیب به اصطلاح پستمدرن امروز باشد هم، ریک و مورتی سعی نمیکنند آن را به صراحت و در جملههایی نظیر فیلمهای کریستوفر نولان به بیننده منتقل کنند. در عوض، آنها موقعیتهای متفاوت زیادی را خلق میکنند و در ریتم سریع تغییر بین این موقعیتها با دیالوگنویسی زیرکانه و دو پهلو منظور خود را میرسانند. در دو قسمت اخیر اما، دیدهایم که حس شوخطبعی آنها به سمت استهزای ایدههای بیش از حد پنهان و کنایی خودشان رفته است. تا حدی که در همین قسمت ریک و مورتی خودشان دربارهی استفاده نکردن از موقعیتِ بازسازی واقعهی یازده سپتامبر و انفجار برجهای دوقلو صحبت میکنند و آن را یک تصمیم عاقلانه میخوانند. در صحنهی بعد نیز سر میز صبحانه ریک ابتدا با همین موضوع با به زبان آوردن لفظ «سعودیها» یک شوخی میکند و بعد خطاب به مورتی که از این حرف شگفتزده شده و واکنش نشان داده، میگوید: «آره من سیاسی شدهام!» و موقعیت را به نفع خود تمام میکند.
در گلورزو شعار اصلی «صلح» است. آنها بعد از ظهور سامر و مورتی و پیشرفتی که در سیاره حاصل شده به چیزی جز زندگی ابدی در صلح و آرامش فکر نمیکنند (باز هم ارجاع به یکی از مضامین طرح شده توسط فیلم پرومتئوس). اما رفتار آنها پرتناقض است. اگرچه ریک و مورتی این سیاره را با بیرحمی و با عجله به نابودی میکشانند (که طی آن صحنههای اکشن جذاب و چند ارجاع دیگر به آثار سینمایی مثل استار وارز هم رخ میدهد) این گلورزوها هستند که در ابتدا تلاش میکنند ریک و مورتی را بگیرند و احتمالا به قتل برسانند. آنها که دم از صلح میزنند بیشتر از دیگران اسلحه دارند و موشکشان هم به سمت زمینِ انسانها نشانه رفته و آمادهی شلیک است و میخواهند با این کار صلح و آرامش ابدی را برای همه به ارمغان بیاورند. قسمت هفتم از فصل چهارم سریال ریک و مورتی نوعی از ایدهآل گرایی نواندیشانه را نقد میکند و در تلاش است تا مخرب بودن ایدئولوژی و اصرار به فراگیر کردن آن را هم نشان دهد. در این میان، ریک نیز در بخشی از داستان نقش یک حقیقتجو را بازی میکند که سعی دارد با انتشار ویدئوهای تئوری توطئه و روشنگری علیه نظام جدید سلطه، مردم را از این حقیقت آگاه و دروغها را برملا کند.
قسمت هفتم فصل چهارم سریال ریک و مورتی اگرچه به خوبی قسمت قبلی نبوده، اما یکی از قسمتهای برتر این سریال در این فصل محسوب میشود که بیش از هر چیز با ارجاعهای فراوان و استفاده از لحن درست برای دیالوگها در خلق موقعیتهای طنازانه و کاربردی، داستان جذابی را در مدیوم خود تعریف میکند و میتواند فرصت خوبی برای سرگرم شدن و سپس اندیشیدن باشد. همانطور که سریال در بسیاری از قسمتهای دیگرش بوده است.
مرسی از نقد.
یکم کسل کننده بود این قسمت، دیگه یکم زیادی به کلیشه های مربوط به فیلم ها پرداختن تو این فصل…