Game News | گیم نیوز
All Things About Games!

نگاهی به قسمت ششم از فصل چهارم سریال ریک و مورتی – آرایه‌های ادبی

ادامه‌ی پخش فصل چهارم سریال ریک و مورتی با انتشار قسمت ششم این فصل از این سریال کمدی جذاب و دوست‌داشتنی آغاز شده است. فصل چهارم این سریال با قدرت آغاز شد و در قسمت اول آن شاهد هنرنمایی نویسندگان در خلق موقعیت و دیالوگ‌های ناب بودیم. قسمت دوم از آن هم بهتر عمل کرد و با ارائه‌ی طنزی کنایی و اثرگذار به یکی از قسمت‌های محبوب تمام فصل‌های سریال تبدیل شد. قسمت سوم این فصل اما سرآغازی بود برای افت چشم‌گیر ایده‌ها و پرداخت آن‌ها در فصل چهارم سریال ریک و مورتی و به همین دلیل کم‌تر به دل ما نشست. از آن‌جا که سریال قرار است تا مدت‌ها و برای اپیزودهای بسیار بیشتری ادامه پیدا کند، با این اتفاق کنار آمدیم و دو قسمت بعدی فصل را که دو قسمت آخر پخش اول از این فصل سریال بودند هم تحمل کردیم. در ادامه نگاهی خواهیم داشت به قسمت ششم از فصل چهارم سریال ریک و مورتی که با قدرت هر چه تمام‌تر بازگشته و آن را دوباره به بهترین روزهای خود رسانده است.

سریال ریک و مورتی همیشه تلاش کرده تا با خلق موقعیت‌های خارق‌العاده و بزرگ‌تر از زندگی عادی، مفاهیم مهم‌تری را مورد طرح قرار دهد و از آن‌ها برای تزریق ایده‌های خود استفاده کند. این اتفاق در سه فصل اول به مرور و در پرداخت شخصیت‌ها و داستان‌های شخصی‌شان که بازتاباننده‌ی ایده‌های هر شخصیت در رویکرد به جهان و معنای زندگی بودند رخ داد. مثلا شخصیت ریک که حالا به خوبی می‌دانیم یک دانشمند دیوانه‌ی پوچ‌گرا است که زندگی برایش اهمیت چندانی ندارد اما نمی‌تواند اطرافیان و نزدیکان خود را دوست نداشته باشد و معنای حقیقی عشق را دریافته است. او یک زندگی واقعا بی‌معنا را می‌گذراند و تنها تلاش می‌کند تا با درگیر شدن در قصه‌های متفاوت و به قول خودش «ماجراجویی‌های خفن» درد عمیق و نهایی زیستن را از یاد ببرد. ریک دائم‌الخمر است چون می‌خواهد کمتر با دیگران صادق باشد و آن‌ها را کمتر آزار دهد.

مورتی اما شخصیت کاملا متفاوتی است. او به عنوان یک ابزار کلاسیک که با عنوان «سایدکیک»‌ می‌شناسیم در کنار کهن‌الگوی دانشمند دیوانه قرار می‌گیرد تا علاوه بر همراهی او در ماجراجویی‌های خفنش ایده‌های خطرناک ریک را هم تعدیل کند. وزنه‌ای کاملا مناسب برای برقراری تعادل در جهانی که «ریک سانچز» تقریبا همه کاری می‌تواند انجام دهد. چه می‌شود وقتی یک نفر که قادر است جهان‌های موازی را کنترل کند، قصه و شخصیت‌های واقعی بیافریند و یا همه را به نابودی بکشاند از زندگی ناامید بشود؟ جواب ساده است: همه چیز را به نابودی می‌کشاند. مورتی دقیقا برای جلوگیری از چنین اتفاقی به وجود آمده است. البته او نقش‌های بسیاری در سریال ایفا می‌کند و تنها هدف وجودی‌اش این نیست. او گاهی ریک را کامل می‌کند، گاهی به دلیل او برای ادامه‌ی ماجراجویی تبدیل می‌شود و مثل بسیاری دیگر از شخصیت‌های سایدکیک، چند باری از استاد خود هم جلو می‌زند و قدرتمندتر می‌شود. در قسمت ششم فصل چهارم سریال ریک و مورتی یک بار دیگر و البته فقط برای چند ثانیه «مورتی شیطانی» (Evil Morty) را ملاقات می‌کنیم. کسی که یک لشگر از ریک سانچزهای کلون شده در اختیار و تحت فرمانش دارد!

اما استفاده‌ی سریال ریک و مورتی از الگوهای داستان‌گویی به همین‌ها ختم نمی‌شود. در رویکردی کاملا پست مدرن، ریک و مورتی اغلب به هجو و تمسخر داستان‌ها و ابزارهای دیگر می‌پردازد. ایده‌های دیگران را به شدت نقد می‌کند یا صرفا به سخره می‌گیرد و به آثار کلاسیک ارجاع می‌دهد. ریک و مورتی یکی از آن سریال‌هایی است که از کلیشه‌ها علیه خودشان استفاده می‌کند و با این ساختارشکنی سعی دارد نه فقط داستانِ مورد ارجاع را، که همه‌ی داستان‌های مشابه و چه بسا تمام مضامین داستانی مشابه را به نقد و چالش بکشد. این سریال در این قسمت این کار را بهتر از همیشه انجام می‌دهد.

داستان با ورود یک فرد ناشناس به قطاری ناشناخته شروع می‌شود که مسافران آن همه یک نقطه‌ی اشتراک دارند: ریک سانچز! هر کدام از آن‌ها به نوعی به دنبال ریک سانچز هستند، عده‌ای می‌خواهند او را به قتل برسانند، عده‌ای به دنبال پیدا کردن او و گرفتن انتقام هستند و عده‌ای دیگر تنها به دلیل دوست داشتن او سوار قطار شده‌اند. بعدا مشخص می‌شود که این فرد ناشناس خود ریک است و یکی دیگر از مسافرین این قطار هم مورتی است. آن‌ها در این قطار به دنبال چیزی هستند که تنها بعد از پیدا شدنش به ماهیت آن پی خواهند برد. مضمون همیشگی سریال در جستجوی معنای حقیقی «بودن» و زندگی دوباره تکرار می‌شود.

ریک به مورتی می‌گوید که قطار در واقع یک آرایه‌ی ادبی است. جمله‌ی ریک این‌جا طنز فوق‌العاده‌ای دارد و از قدرت دیالوگ‌نویسی نویسندگان سریال حکایت می‌کند که پس از یک افت محسوس در دو قسمت قبلی دوباره به اوج بازگشته‌اند. این اولین شوخی کلامی فوق‌العاده و جذاب ریک و مورتی در این قسمت نیست و در ادامه باز هم تکرار می‌شود و حتا در شخصیت‌های دیگر هم. بعد از یک نبرد کوتاه با «بلیت‌ها لطفا» (مردی که در قطار از مسافران می‌خواهد بلیت‌هایشان را به او بدهند) ریک و مورتی به صحنه‌ی دیگر منتقل می‌شوند. تدوین موازی در این‌جا به کمک کارگردان می‌آید تا یک بار دیگر مضمونی اساسی در دنیای ریک و مورتی را به ما یاداوری کند.

قبل از این‌که به سراغ صحنه‌ی بعدی ماجراجویی بیهوده‌ی ریک و مورتی برویم، به خرده‌پیرنگ مرد بلیتی دقت کنیم: او بعد از تجربه‌ی بازی کردن در آرکید (که او را به دنیای دیگری برده و در نقش مرد بلیتی قطار قرار داده است) از زندگی ناامید می‌شود و به پوچی می‌رسد. او در دنیای موازی (همان قطار) تنها یک هدف تعریف شده داشته است: بلیت گرفتن از مسافران. زمانی که به این دنیا برمی‌گردد، تجربه‌ی ناقصی از خود را به همراه می‌آورد چون در دنیای موازی کاملا نمرده است. او فکر می‌کند که برای زنده ماندن و دوام آوردن در این دنیا، در حالی که هیچ هدفی وجود ندارد و هیچ معنایی در کار نیست، همه چیز یک توهم است و هیچ چیز واقعی وجود ندارد، گرفتن بلیت از دیگران است. سطح کنایه‌ی سریال ریک و مورتی یک بار در این سکانس از قسمت ششم فصل چهارم، ارتقا می‌یابد.

داستان او زمانی که ریک به خواسته‌ی مورتی نیمه‌ی باقی مانده از مرد بلیتی را به گلوله می‌بندد به پایان می‌رسد، اما همچنان در دنیای موازی ادامه دارد: یک زوج جوان از موجودات عجیب در کنار هم نشسته‌اند که یکی از آن‌ها می‌گوید مرد بلیتی خدای اوست و به او اقتدا می‌کند. ظاهرا مرد بلیتی در این دنیا پیروانی هم دارد، که با هم پیمان بسته‌اند برای زنده نگه داشتن او از انجام عمل جنسی بپرهیزند. درست زمانی که یکی از این پیروان به دلیل سستی ایمانش دچار لغزش می‌شود و از پیمان خود سر باز می‌زند، جهان از «بودن» دست می‌کشد، همه جا را سفیدی و هیچ فرا می‌گیرد و پوچی دوباره تعریف می‌شود. البته که مشخص است همزمان ریک به مرد بلیتی شلیک کرده و به یک وجود دیگر در دنیایی موازی پایان داده است. این ایده در این سکانس مطرح می‌شود: نابودی یک موجود -هر چند بی‌اهمیت- در یک جهان، می‌تواند به نابودی یک جهانِ دیگر به طور کامل بیانجامد.

در صحنه‌ی بعدی ریک و مورتی به شکلی استهزاآمیز با موجودیت قطار روبرو می‌شوند. یک افسر پلیس برای دیگران توضیح می‌دهد که چرا دو افسر پلیس دیگر به اشتباه به کپسول اکسیژن در دستان ریک شلیک کرده‌اند و شیوه‌ی درست برخورد آن‌ها را هم به نمایش می‌گذارد. یک بار دیگر قطار به مثابه یک آرایه‌ی ادبی به کار گرفته می‌شود، اما این بار در مدیومی دیگر و به شکل فیلم. قطار این بار محل برداشت یک فیلم آموزشی است و از نظر پلیس‌ها «واقعیت» ندارد، اما ریک و مورتی که سر این کلاس حاضر شده‌اند می‌دانند که این تجربه‌ی آن‌ها در قطار واقعی است! و مخاطب هم به تبع آن‌ها می‌داند. مخاطبی که هنوز فراموش نکرده است که قطار در واقع یک آرایه‌ی ادبی است و آن‌ها در یک داستانِ بزرگ‌تر بوده‌اند و حالا تنها یک لایه از آن دور شده‌اند. در سکانس بعدی ریک و مورتی دوباره به اوج می‌رسد.

ریک از مورتی می‌خواهد که برای آن‌که بتوانند از مانع عبور کنند و به مرکز کنترل قطار برسند، یک داستان تخیلی بسازد و آن را تعریف کند. داستان مورتی نباید با فکر باشد، نباید درباره ریک و مورتی باشد و لازم نیست سرگرم‌کننده باشد یا معنای خاصی داشته باشد. تلاش اول مورتی ناموفق است، اما ریک می‌گوید که از داستان او همین انتظار را داشت و مورتی نباید ناامید شود. در عوض او به این دلیل مورتی را از ادامه دادن داستان باز داشته که نگران «تعبیرپذیر شدن» داستان و تعمیم یافتن آن به داستان اصلی سریال بوده است. این بار ریک از مورتی می‌خواهد که یک داستانِ فمنیستی تعریف کند. او باید از شخصیت‌های زن، که اسم دارند و با هم حرف می‌زنند استفاده کند و هیچ مردی هم نباید در داستان وجود داشته باشد. مورتی یک داستان عجیب خلق می‌کند که در آن همه‌ی شخصیت‌ها زن هستند، مادرش و سامر که دو قهرمان اصلی هستند، دکتر زنی که سامر را به مادر تحویل داده (!) عقرب‌های ماده که دشمنان اصلی هستند و قاضی که تاکید می‌کند زن است و به قهرمان‌ها می‌گوید کارشان را درست انجام دادند.

ریک و مورتی با این صحنه‌ی کوتاه و داستان بی‌معنا و بی‌اثری که مورتی سر هم می‌کند، به شکل واضحی به شکل گرفتن آثار سطحی فمنیستی و تلاش تهیه‌کنندگان فیلم‌ها و سریال‌ها به قالب کردن قهرمان‌های زن و بی‌دلیل انتقاد می‌کند و آن‌ها را از دم تیغ تیز و برنده‌ی کنایه و تمسخر خود می‌گذراند. استفاده‌ی معنادار ریک از واژه‌های پر اهمیت برای آثار سطحی به اصطلاح فمنیستی (که در عمل اصلا فمنیستی نیستند و تنها ادا در می‌آورند) و داستان مزخرف مورتی که ساختاری اصولی دارد و از قواعد پیروی می‌کند، یک بار دیگر قسمت ششم از فصل چهارم سریال ریک و مورتی را ارتقا می‌دهد. ریک سانچز و مورتی اسمیت به دو منتقد سینما تبدیل می‌شوند که با صراحت و به شیوه‌ای کاملا برازنده، آثار پوچ داستانی چند سال اخیر را نقد می‌کنند. البته که آن‌ها این کار را آن‌قدر هوشمندانه انجام می‌دهند که نه تنها این کارشان بی‌ارزش و بی‌اهمیت جلوه می‌کند (پوچ‌گرایی محرز سریال) که به خوبی نشان می‌دهد یک ساختار اصولی به تنهایی کافی نیست و لازم است یک اثر درونمایه‌ای قدرتمند داشته باشد و ایده‌ای اصیل آن را جلو ببرد.

در حالی که داستان به پایان نزدیک می‌شود، پیچش نهایی باقی مانده و ریک و مورتی هنوز به چالش اصلی داستان نرسیده‌اند. «استوری لورد» (Story Lord) یا خدای داستان‌ها در واقع غول‌آخر این مرحله از ماجراجویی خفن ریک و مورتی است. او خطاب به ریک می‌گوید:‌ «تو بهتر از همه باید بدانی که بدون سفر، هیچ مقصدی نمی‌تواند وجود داشته باشد.» که پاسخ ریک نشان می‌دهد او برای بر هم زدن همین نظام طبیعی تلاش کرده است و همه‌ی عمر به دنبال تغییر این معادله بوده و حالا موفق هم شده است: «من مرتبا تله‌پورت می‌کنم!» جهان‌بینی ریک، «سفر/سیاحت» را از بین برده است. او از نقطه‌ای در زمان و مکان به نقطه‌ای دیگر می‌رود. اما استوری لورد کیست؟ اول از همه این جمله‌ی او ما را به یاد «رالف والدو امرسون» شاعر و فیلسوف آمریکایی می‌اندازد که از او نقل می‌شود: «زندگی یک سفر است، نه یک مقصد.» و سپس چهره‌ی استوری لورد که بسیار به امرسون شبیه است! با در نظر گرفتن ایده‌های فلسفی سریال ریک و مورتی و به ویژه شخصیت ریک، می‌توانیم این ارجاع هوشمندانه به شخصیت و ایدئولوژی امرسون را هم درک کنیم و ببینیم که چگونه سریال با خلق یک شخصیت خیالی در چارچوبی بی‌عیب و نقص، به یک سطح تازه از القای ایده‌های فلسفی دست پیدا کرده است.

در این وانفسا ریک و مورتی به خاطرات خود از دنیاهای موازی گذشته (یا در حال گذار) هم سری می‌زنند و هر بار ایده‌هایی به ذهن آن‌ها می‌رسد که همگی با این جمله‌ی ریک که می‌گوید: «هرگز مهم‌ترین حقیقت را فراموش نکن. تو داری در یک قطار کتک می‌خوری.» معنا پیدا می‌کنند. ایده‌ی اصلی سریال در این قسمت این است که انسان‌ها معمولا آن واقعیت ملموس و زنده‌ای که در حال تجربه‌اش هستند را «حقیقت» در نظر می‌گیرند و به همین خاطر است که زندگی برای آن‌ها معنا پیدا می‌کند و اهمیت دارد. در همان حال که ریک و مورتی به صورت کلی این ایده را نقد می‌کند، معتقد است که هیچ راه‌حل بهتری سراغ ندارد و برای رهایی از درد و رنج ابدی، هیچ داروی بهتری کشف نشده است.

ریک و مورتی مدام سوالات فلسفی را مطرح می‌کند و مهم‌ترین آن‌ها «چرا؟» که هیچ پاسخ روشن و واضحی هم ندارد در هر قسمت چند بار تکرار می‌شود. اغلب این مورتی است که از استاد خود می‌پرسد و ریک مجبور می‌شود هر بار برای راضی کردن ذهن کوچک و کم‌ظرفیت مورتی یک جواب مسخره بدهد. هیچ تضمینی وجود ندارد که شما هم -مثل من- سریال ریک و مورتی را ببینید و بتوانید به جوابی برای انواع مختلف‌تان از سوال «چرا؟» دست پیدا کنید. در ادامه‌ی همین قسمت، چند بار این سوال مطرح می‌شود که مهم‌ترینش، حضور «عیسی مسیح» در سکانس رهایی ریک و مورتی از ارتش مورتی شیطانی است. چرا مسیح باید به یاری این دو بشتابد؟ چرا ایمان وجود دارد؟ چرا خدا وجود دارد؟ سریال این سوالات را مطرح می‌کند و بدون به چالش کشیدن مفاهیمی که در سراسر دنیا توسط میلیون‌ها انسان باور شده‌اند به آن‌ها یک پاسخ واقع‌گرایانه می‌دهد: «نیاز». انسان‌ها به این منجی نیاز داشته‌اند، همان‌طور که ریک و مورتی در این صحنه به او نیاز دارند. در صحنه‌ای دیگر، «امرسون» در حال گفتگو با «مسیح» است و ایده‌های خود از طبیعت و فلسفه‌ی «تعالی‌گرایی» را برای او شرح می‌دهد. مسیح تصمیم می‌گیرد از آن‌جا برود و این آخرین ضربه‌ای است که به باورهای وجودی ریک و مورتی و مخاطب سریال وارد می‌شود. امرسون به مسیح می‌گوید: «این چیزها برای این‌که به کل وجود و دنیا شک کنی کافی است، حالا می‌خواهی چه کار کنی؟». اما چه اتفاقی می‌افتد؟

با تصمیم مسیح برای خروج از دنیای تعالی‌گرای امرسون (مکتب تعالی‌گرایی -Transcendentalism را جستجو کنید) یک تکان به قطار در حال حرکتی که مورتی خریده و برای ریک آورده است وارد و قطار از ریل خارج می‌شود. ریک به مورتی می‌گوید که این دنیای موازی او به دردنخور بوده و مورتی می‌گوید بهتر است آن را پس بدهد. اما قبل از این اتفاق یک دیالوگ جذاب و عجیب بین این دو شخصیت رد و بدل شده است. ریک در حالی که لحن همیشگی خود را از دست داده (چون ریک معمولا با لحن کنایی صحبت می‌کند و طعنه می‌زند، این جا معلوم نیست این تغییر لحن دقیقا به چه معنا می‌تواند باشد، و حتا مورتی را هم گیج کرده و باعث شده او بپرسد: ریک داری کنایه می‌زنی؟) از این‌که مورتی به یک «خریدار» و «مصرف‌کننده» تبدیل شده تعریف می‌کند و او را به خاطر این رفتارش می‌ستاید. دیالوگ‌های ریک هیچ نشانی از تحسین ندارند، و فقط ترتیب کلمات طوری است که معنای لفظی جمله‌ها این باشد. در عمل انگار ریک دارد مورتی را برای این‌که به جزوی از ماشین کاپیتالیسم تبدیل شده است و به مصرف‌گرایی روی آورده نکوهش می‌کند و این کار او را به استهزا می‌گیرد.

نکته این‌جاست که بسیاری بر این باورند مقاله‌های تاثیرگذار امرسون در قرن نوزدهم، سرآغازی بر شکل‌گیری ایده‌های تجاری و اقتصادی در آمریکا شد و از آن پس بود که سبک زندگی آمریکایی‌ها تغییر کرد و نظام نوین اقتصادی توانست توجیهی فلسفی و شبه‌دینی پیدا کند. زمانی که امرسون طبق چارچوب‌های مقاله‌ی «طبیعت» خود در این قسمت با ریک و بعد با مسیح حرف می‌زند، تماشاگر نمی‌داند که قرار است یک بار دیگر توسط این سریال به شکلی عمیق و فلسفی به چالش کشیده شود. اما این اتفاق می‌افتد. مسیح خارج می‌شود، این ایده که تعالی‌گرایی هم ناکام مانده و شکست خورده به ذهن متبادر می‌شود، اما دیالوگ ریک نتیجه را دست آخر تغییر می‌دهد: «یکی دیگه بخر مورتی، مصرف کن مورتی! مصرف!»

قسمت ششم فصل چهارم سریال ریک و مورتی ساختار جذاب، تصاویر زیبا و داستانی پیچیده و عمیق دارد و لازم است چند بار آن را تماشا کنید تا به همه‌ی موضوعاتی که مورد بحث قرار می‌دهد پی ببرید. البته که این قسمت دارای اکشن و شوخی‌های همیشگی در سطح قابل قبولی است و می‌تواند شما را سرگرم کند و هیچ چیزی را فدای تبدیل شدن به یک اثر فلسفی و انتقادی نکرده، پس اگر می‌خواهید تنها از داستان لذت ببرید و دقایقی با آن خوش بگذرانید، باز هم پیشنهاد فوق‌العاده‌ای محسوب می‌شود. در هر حال این قسمت آن‌قدر خوب هست که ما را برای انتشار قسمت بعدی مشتاق و منتظر می‌گذارد.

9 نظر برای این مطلب
  1. masterpiece می‌گوید

    مزخرفات خود دانشمند پندارنه و بازی با شبه علم و فرهنگ عامه پسند چیزی به اسم عوام فریبی را در قالب عوام گرایی قرار میدهد تا توده عوام تصور کنند که با محتوای فاخری مقابل هستند در حالی که یک داستان عوام پسند زرد پسند به خورد آنها داده میشود ریک و مورتی دور هیچ محوری نمی چرخد داستان اصلی آن مشخص نیست و به خاطر توهم عالم هستی بودن در انزوا میگذرد طوری که میگوید چیزی فراتر از محتوای انیمیشن های هم رده خود مثل سیمپسون ها یا فمیلی گایز دارد که ندارد و در همان سطح همیشگی تمامی کارتون های تینیجری آمریکا باقی خواهد ماند

  2. sadd می‌گوید

    واقعا عالی بود و من متوجه بعضی از نکته ها نشده بودم لطفا قسمت های بعدی رو هم نقد کنین

    1. سعید زعفرانی می‌گوید

      سلام.
      تمام قسمت‌های فصل چهارم رو نقد می‌کنیم.

  3. Sadegh می‌گوید

    نمیدونم چرا بعد تیتراژ که تبلیغ قطاره رو گذاشت اونجا که مورتی گفت اینا زندن و ریک گفت آره ولی نه اونطوری که اهمیت داشته باشه حس میکنم داشت به وضعیت جهان سوم و مردمانشون اشاره می‌کرد که برا رفاه جهان اولی ها دارن رنج میبرن

  4. Muhammad می‌گوید

    برای قسمت ۷ هم بررسی انجام میدین؟

    1. سعید زعفرانی می‌گوید

      سلام
      بله حتما.

  5. استاد می‌گوید

    خوب شد این مقاله رو دیدم . مغزم قفل شده بود و با خودم میگفتم چرا اینهمه چرت و پرت سر هم شده . ممنون .

  6. علی می‌گوید

    با تشکر از مقاله خوبتون. این قسمتش واقعا از سنگین ترین قسمت ها بود.

  7. Muhammad می‌گوید

    واقعا تشکر میکنم. همیشه متوجه وجود فلسفه و عمیق بودن این سریال شدم ولی عمومن از درک منظور اصلی عاجز میمونم شاید به خاطر اطلاعات کمم از زمینه فلسفه هستش. به هر حال فوق العاده بود لطفاً ادامه بدید…

نوشتن دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه شما پس از بررسی توسط تحریریه منتشر خواهد شد. در صورتی که در بخش نظرات سوالی پرسیده‌اید اگر ما دانش کافی از پاسخ آن داشتیم حتماً پاسخگوی شما خواهیم بود در غیر این صورت تنها به امید دریافت پاسخ مناسب از دیگران آن را منتشر خواهیم کرد.