از آغاز سریال ریک و مورتی تا کنون، اپیزودهای اندکی به دختر ریک یعنی «بث» اختصاص داشته و رابطهی او با پدرش را مورد کنکاش قرار دادهاند. در حالی که اهمیت بث برای ریک در تمام این مدت حفظ شده و با هر اپیزودی که به نوعی به این رابطه پرداخته بیشتر متوجه علاقهی ریک به دخترش و اهمیت او شدهایم، سریال هرگز سعی نکرده بود ریک را به چیزی بیشتر از یک دانشمند دیوانه و یک مخترع نابغه تبدیل کند. در عوض، در طول داستانهایی که احساسات ریک و روابطش با دیگران، از جمله مورتی، سامر و دخترش بث در آنها دخالت داشته، ابعاد دیگری از شخصیت ریک نیز ترسیم شدهاند. کنار هم قرار گرفتن تکههای این پازل، باعث تبدیل شدن شخصیت ریک به یک انسان واقعی که همواره در معرض دلسوزی مخاطب قرار میگیرد شده است. اما در قسمت دهم فصل چهارم ریک و مورتی، سازندگان این سریال تصمیم گرفتند که پرداخت شخصیت ریک را به یک سطح کاملا جدید برسانند و موضوع اصلی این اپیزود را نیز، به همین مناسبت انتخاب کردند: رابطهی پدر و دخترش.
سریال در این قسمت با یک مقدمهی حیاتی آغاز میشود. پس از اینکه در چند قسمت گذشته ماجراجوییهای سریال عجیب و سکانسها هیجانانگیز و غریب بودند، حال به فضای خانه بازمیگردیم. پس از اینکه یک تصویر ار بث در حالی که در فضا با حشرات فضایی که خود را «فدراسیون کهکشانی جدید» مینامند در حال مبارزه میبینیم، به میزانسن همیشگی خانهی اسمیت برمیگردیم. جایی که جری، ریک، سامر، بث و مورتی در کنار هم دیده میشوند. گفتگوی آنها در این قسمت به یک جلسهی مشاوره دیگر اشاره دارد که بیش از هر چیز ما را به یاد قسمت «ریک خیارشوری» میاندازد. یکی از عجیبترین و مهمترین قسمتهای سریال، که طی آن ریک تمام تلاش خود را برای تن ندادن به جلسه مشاوره انجام داد، و در نهایت موفق به کشف یک نکته شد: دختر و نوههایش را بیش از هر چیز دوست دارد.
شاید قسمت Pickle Rick اولین قدمها برای رسیدن ریک به شناخت از خودش بود. بعد از آن بود که او در راستای ترمیم بسیاری از جنبههای روابط خود با اعضای خانواده و به خصوص دخترش تلاش کرد. پس از آن بود که ریک بیشتر از قبل «جری» را تحمل میکرد و پس از آن بود که رابطهی ریک با مورتی نیز به مرحلهی جدیدی وارد شد. اما سازندگان سریال پس از این قسمت، بیش از هر چیز موفق به خلق چهرهی تکامل یافته و متفاوتی از بث شدند. چهرهای که در فصل چهارم با حضورهای درخشانش در قسمتهای مختلف، مسئولیتپذیرتر از دیگر شخصیتهای سریال بود. پس از این پرداخت نسبتا طولانی و خلق چنین زیربنایی، ریک و مورتی در قسمت دهم از فصل چهارم به شکل متفاوتی به سراغ شخصیت بث و رابطهی ریک با او رفته است که بیش از هر چیز، پدرانگیاش را مورد توجه قرار میدهد.
نگاهی به قسمت نهم از فصل چهارم سریال ریک و مورتی – نبرد اساطیری
اما این قسمت بر خلاف تصور مخاطب -که از برداشت اول ناشی میشود- در تلاش برای قضاوت ریک نیست. ماجرای این قسمت با تصویر بث آغاز میشود و با ریک خاتمه مییابد. در تمام لحظاتی که ریک با کلونِ دخترش که از یک سیاره دیگر به زمین برگشته مواجه میشود، او به دنبال یافتن راهی برای کنترل احساسات دخترش و کلون اوست در حالی که خودش هم نمیداند کدامیک از آنها دختر واقعیاش است. در نهایت نیز سرخورده از این ماجرا، به دنبال یافتن حقیقت به سراغ حافظهی ذخیره شدهای میرود که در انتها آن هم به درد نمیخورد. ریک به یک انسان درمانده تبدیل شده است که زمانی از احساسات واقعی و قدرت تصمیمگیری بنا بر آنها برخوردار نبوده، و حالا با اینکه مدتی است تغییر کرده و تصمیم گرفته متفاوت فکر کند، به سوژهی در دسترسی برای نکوهش تبدیل شده است. بیشتر از هر چیز، درک نشدن در اینجا ریک را آزار میدهد.
سریال در این قسمت تلاش میکند تا به ما نشان دهد ارزش واقعی روابط انسانی به هویت آنها وابسته نیست. در نهایت، مورتی و سامر از داشتن دو مادر که میتوانند به هر دوی آنها متکی شوند خوشحال هستند. بث واقعی و کلونش نیز از این اتفاق خرسند هستند و دیگر هیچکدام از آنها به دنبال یافتن حقیقت ظاهری نیست، چرا که در جریان ماجراجویی دلیرانهشان، حقیقت دیگری را کشف کردهاند. آنها البته فعلا در این وضعیت به سر میبرند و معلوم نیست در آینده با چه مشکلاتی مواجه شوند، اما در هر صورت، این موضوع ریک را تحت تاثیر قرار میدهد و باعث میشود او به هم تحت تاثیر عواطف خود به اشتباه بیفتد: «من واقعا پدر بسیار بدی هستم.» ریک در حالی این جمله را به زبان میآورد که از ابتدا برای حفظ دخترش در کنار خود و خانوادهشان دست به ساخت یک کلون از او زده و بعد برای از بین نرفتن عواطفش نیست به دخترش، تصمیم گرفته کاری کند تا نداند کدام بث، دختر واقعی اوست.
نام این قسمت از فصل چهارم سریال یک اشاره واضح به مجموعه جنگ ستارگان (Star Wars) است. در پلات نیز سریال از ماجرای لوک اسکایواکر و پدرش وام میگیرد تا معنای دقیقتری برای این مفهوم آشنا پیدا کند. ریک و مورتی اما قادر است به دور از کلیشهها و با تمسخر یک مجموعه پرطرفدار و دارای پیشینه قدرتمند در یک ساختار پست مدرن، به پاسخی روشنتر و انسانیتر برای این سوال دست پیدا کند. با تحلیل روابطی که تنها در این قسمت شرح داده میشوند (مثل آشنایی بث با کلونش، برقراری ارتباط ریک با کلون دخترش و…) میتوان به یک چشمانداز مهم از رابطهی پدر و دختر در سریالی رسید که همانطور که میدانیم فراتر از یک انیمیشن جذاب کمدی بوده و هست. سوال این است که کدام یک مهمتر هستند؟ مفهوم رابطه یا سوژهی مربوط؟ و جواب این است که اگرچه هر دو اهمیت دارند، هیچکدام نقش تعیین کننده ندارند، بلکه این گزینهی سوم است که سریال مطرح میکند: چگونگی کارکرد رابطه اهمیت دارد.
در این قسمت از سریال نیز شاهد صحنههای جذاب و کمدی متوسطی هستیم که البته کمبود آنها به واسطهی پلات قدرتمند آن کمتر احساس میشود. نقشهای فرعی سامر و مورتی، جری، روانشناس و مرد پرندهای در داستان کارکرد متناسب و خوشپرداختی دارند و در واقع آنها هستند که این قسمت را به یک قسمت تماشایی و هیجانانگیز تبدیل میکنند. ماجرای فرعی «کمربند نامرئی شدن» و شیطنتهای سامر و مورتی اگرچه به نتیجهی مهم و معناداری ختم نمیشود، اما به جای درستی از داستان متصل میگردد تا یک بار دیگر یادمان بیاید که نویسندگان سریال در خلق موقعیتهای تخیلی جدید، سازگار با منطق کلی دنیای ریک و مورتی همچنان استوار و قدرتمند هستند. بخش جذاب دیگر سریال نیز درگیری ریک با مرد پرندهای است که سکانسهای اکشن خوبی را خلق کرده و البته به پرداخت شخصیت ریک نیز کمک میکند.
اگر ریک را یک قهرمان در دنیای ریک و مورتی در نظر بگیریم (در واقع او یک ضدقهرمان مدرن است) در این قسمت شاهد فروپاشی کامل او هستیم. یکی از شفافترین مثالها از سفر قهرمان در دنیای فیکشن، بتمن است که در نسخهی سهگانه کریستوفر نولان، با تمام ابهت و قدرتی که دارد، یک بار تا آستانهی مرگ پیش میرود و در واقع به فروپاشی کامل میرسد، اما در لحظهی آخر نجات پیدا میکند و پس از آن رنسانس خود را آغاز میکند. ریک در قسمت دهم فصل چهارم سریال ریک و مورتی، در نبردی با دوست قدیمی خود (که به او میگوید: پس تو همیشه یک دوست بد بودهای!) تا نابودی کامل پیش میرود. با اینکه میدانیم او باهوشترین مرد در تمام دنیاها و در نتیجه قدرتمندترین موجود در تمام جهان است. در لحظهی آخر بث و کلونش او را نجات میدهند و حتا جری هم در این راه کمک میکند. ما لحظهی شلیک بث و کلونش به مرد پرندهای را ناقص میبینیم، و هیچ کس نمیداند که کدام یک از آنها اول شلیک میکند، اما در چند پلان بعدتر، میبینیم که بثِ مبارز دکمهی خاموش شدن مرد پرندهای را میزند و ریک و بثِ دیگر را نجات میدهد. اما این هم نمیتواند پاسخی برای این سوال باشد که کدام یک از این دو، بث واقعی است، بلکه صرفا یک آغاز است برای رنسانس ریک که در این صحنه از نظر فیزیکی کاملا نابود شده و در صحنهی آخر سریال از نظر روحی نیز نفسهای آخر خود را میکشد.
فصل بعدی سریال ریک و مورتی، بیش از هر چیز به بازسازی شخصیت ریک و ایجاد تغییرات اساسی در سبک زندگی و تفکر او نیاز دارد، چرا که ریک دیگر آن دیوانهی سابق نیست و چیزهای زیادی در او تغییر کردهاند و باید از نو متولد شود.
ریک از مرد ققنوسی بدجور کتک خورد اگه دوتا بث نبودن ریک کارش الان تموم بود
اتفاقا از نظر بنده در فصل بعد اگر به اویل مورتی و رابطه اون با ریک اورجینال پرداخته بشه شاهد فروپاشی بیشتر ریک خواهیم بود و احتمالا داستانی از گذشته ریک که به خاطرش دنیاش رو تغییر داده باشیم . ممنون
فکر میکنم اگر ریک رو بیش از این تخریب کنن، دیگه داستان جالبی براش باقی نمیمونه که بخواد روایت رو جلو ببره. با توجه به اینکه قسمتهای زیادی از سریال باقی موندهن، حداقل برای یک فصل آینده باید ریک و روابطش ترمیم بشه.