Game News | گیم نیوز
All Things About Games!

نقد و بررسی فیلم Kajillionaire – آش شله قلمکار بی‌مزه و کلیشه‌ای

فیلم Kajillionaire به کارگردانی میراندا جولای و با بازی ایوان ریچل وود فیلمی‌ کمدی-درام است که در جشنواره فیلم ساندنس به نمایش درآمد. با نقد این فیلم در گیم‌نیوز همراه باشید.

داستان فیلم درباره‌ی دختری به نام «اُلد دُلیو/Old Dolio» است که از کودکی توسط پدر و مادرش تعلیم دیده تا دزدی کند و این شیوه‌ی تربیتی باعث به وجود آمدن مشکلات بسیار زیادی در او شده است. با ورود دختری غریبه به جمع این خانواده‌ی دزد همه‌چیز تغییر می‌کند و الد دلیو در مسیر جدیدی قرار می‌گیرد تا مشکلاتش را حل کند.

پیرنگ اصلی بسیار ساده است؛ خانواده‌ای که به‌خاطر فقر وادار به نوعی سبک زندگی نامتعارف شده‌اند اما با مواجهه‌شان با شخصی غریبه، همه‌چیز عوض می‌شود.

داستان را می‌توان آمیزه‌ای از ژانرها و زیرژانرها دانست که هیچ‌کدام به نتیجه نمی‌رسند. از هیچ‌کدام به درستی استفاده نمی‌شود و فیلم هم در هر بخشی از داستان که می‌خواهد، میل‌ش تغییر می‌یابد و از شاخه‌ای به شاخه‌ای دیگر می‌پرد. گویی نویسنده در ابتدای فرایند نوشتن‌ش به ابسوردیسم و کمدی سیاه علاقه داشته است اما پس از نوشتن عطف اول به ناگهان با خودش می‌گوید حالا وقت درام رسیده است. در این میان به مضامین و مفاهیمی همچون ماهیت زندگی، فقر، پیری، نظام اجتماعی و پول ناخنک‌هایی می‌زند ولی از هیچ‌کدام استفاده نمی‌کند و سراغ لقمه‌ی بعدی می‌رود!

پس از آن فیلم -با توجه به شخصیت الد دلیو که علی‌رغم سنش کمتر چیزی از زندگی را تجربه کرده است- کاملا شکل فیلم‌های به اصطلاح «تینیجری» یا زیرژانر بلوغ به خود می‌گیرد. از قضا اینجا هم به استفاده از کلیشه‌های همیشگی این زیرژانر -که نتفلیکس و بسیاری دیگر این روزها پرچم‌دار آن شده‌اند- بسنده می‌کند.

تلفیق و آمیختن ژانرها اصلا اشتباه نیست!

هرچه باشد فیلمسازان پست‌مدرن بسیاری بوده‌اند و هستند که با ترکیب مولفه‌های ژانرهای مختلف، جهان سینمایی خود را خلق و سبک و سیاقی مخصوص و شخصی برای خود اختیار می‌کنند. مصداق بارز این مورد را می‌توان مارتین مک‌دانا، نمایشنامه‌نویس و فیلمساز انگلستانی دانست که چه در صحنه‌ی تئاتر و چه روی پرده‌ی سینما از کمدی سیاه یا تراژیکمدی به خوبی بهره می‌برد.

فیلم Kajillionaire
فیلم Kajillionaire

مشکل بزرگ فیلم Kajillionaire از استفاده‌ی ناشیانه از ژانرها نیز فراتر می‌رود. چرا که فیلم در هر جنبه‌اش به چیز دیگری میل می‌کند. زمین لرزه‌ها، رفتار صاحب‌خانه، نشتی خانه -که به نظر می‌رسد نوعی الهام از مشکلات خانه‌ی خانواده‌ی کیم در فیلم «انگل» است- و سیر غیرمنطقی وقایع همگی نوعی اتمسفر و فضاسازی ابسورد و کمدی سیاه را می‌سازند. با این حال داستان فیلم تلاش می‌کند از این وقایع غیرمنطقی و بی‌دلیل درامی شخصیت‌محور بسازد که در آن هم باز می‌ماند.

نمونه‌ی خوب این موضوع فیلم «خرچنگ» به کارگردانی یورگوس لانتیموس است که وقایع غیرمنطقی و ابسورد زیادی در دنیای دیستوپیایی آن رخ می‌دهد و دلیلی نیز برای آن‌ها ارائه نمی‌شود اما فیلم چه در تکنیک و چه در محتوا به دنیا و واقعیت ساختگی‌اش وفادار می‌ماند و داستان را پیش می‌برد.

حال در این اوضاع بلبشویی که میراندا جولای به بار آورده است، فیلم از حیث فنی نیز دچار اختلاط و سردرگمی‌ست. اندازه‌ی نماها، جایگاه دوربین و بعضا استفاده از تکنیک دوربین روی دست هیچ هم‌خوانی با صحنه‌ها و احساسات حاضر در آن‌ها ندارند.
خواندن این بخش از متن نقد و بررسی فیلم Kajillionaire بخش‌هایی از داستان این فیلم را لوث می‌کند.
در یکی از لحظات فیلم الد دلیو و ملانی می‌رقصند و یکدیگر را برای اولین بار می‌بوسند. علاوه بر آن‌که نمای مدیوم در این صحنه و کات ناگهانی دوربین به زاویه و جایگاه دیگر مانع القای حس و ارتباط با لحظه می‌شوند، منطقی نیز پشت واکنش شخصیت‌ها نیست.
الد دلیو تصمیم می‌گیرد که خیانت و ظلم والدینش را فراموش کند و برای اولین بار با معشوقه‌اش برقصد؟ اصلا این عشق چگونه ایجاد شد و به اینجا رسید؟ الد دلیو چگونه از شخصیت محافظه‌کار و گم‌شده‌اش به عاشقی بی‌خیال و سرمست تبدیل می‌شود؟
در مواجهه‌اش با تجربه‌ی نزدیک به مرگ تصمیم می‌گیرد زندگی را که خودش معتقد است تاکنون تجربه نکرده و هیچ ابایی از رها کردن آن ندارد، از نو شروع کند؟ اینجاست که تلاش فیلمساز به «هنری» جلوه دادن اثرش و تظاهر به اینکه اثرش از جریان اصلی، کلیشه‌ای و بعضا مبتذل هالیوود متمایز است – که نیست- باعث می‌شود فیلم او از همان آثار مذکور غیرقابل‌تحمل‌تر شود.
پایان خطر لو رفتن داستان فیلم.
در سکانسی از فیلم، خانواده‌ی سارق به همراه ملانی به خانه‌ی پیرمردی می‌روند که از آن‌ها می‌خواهد همانند خانواده‌ی خودش نقش بازی کنند تا او در لحظات آخر عمرش در حالی که از مرگ می‌هراسد، بار دیگر خانه و کاشانه‌اش را حس کند.
او در عین حال که تنها مانده است، از آن‌ها می‌خواهد که خانه را برای فرزندانش سالم نگه دارند چرا که «بچه‌های خوبی‌اند، فقط سرشان شلوغ است».
این سکانس تمام ژانرها و ایده‌هایی را که میراندا جولای به دنبال آن‌ها بود، در بر دارد و ای کاش که او همان را به فیلم کوتاهی تبدیل می‌کرد. (تعجب نمی‌کنم اگر روزی خودش بگوید که ایده‌ی فیلم بر اساس چند سکانس گل‌درشت‌ش بود که در عمل نیز بهتر از سایر لحظاتش جلوه کردند)، چرا که هم حاصل کار به داستان کوتاهی ارزشمند بدل می‌گشت و هم شاهد آش شله قلمکار متناقض و در هم و بر هم فعلی او نبودیم.

نوشتن دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه شما پس از بررسی توسط تحریریه منتشر خواهد شد. در صورتی که در بخش نظرات سوالی پرسیده‌اید اگر ما دانش کافی از پاسخ آن داشتیم حتماً پاسخگوی شما خواهیم بود در غیر این صورت تنها به امید دریافت پاسخ مناسب از دیگران آن را منتشر خواهیم کرد.