ریک و مورتی سرامد سریالهای آلترناتیو چند سال اخیر است. سریالی که فصل به فصل به تکامل رسید و به گونهای پیش رفت که اکنون طرفداران بیشماری دارد. فصل اول سریال به معنای واقعی کلمه خارقالعاده بود. شکستن کلیشهها، استفاده از اشارههای فراوان هجوآمیز به فرهنگ عامه (Pop Culture) و روند غیرقابل پیشبینی داستان هر قسمت، آن را به محبوبترین اثر کمدی فانتزی در ژانر علمی تخیلی تبدیل کرد. همزمان با پایان فصل سوم، سریال به چیزی فراتر تبدیل شد. یک مجموعهی پرطرفدار، عظیم، پول ساز و متفاوت که متبحرانه ساخته شده است. بهترین ورق بازی شبکه Adult Swim برای پول در آوردن. ریک و مورتی برای چندین قسمت دیگر تمدید شد. ثمرهی آن، فصل پنجم سریال ریک و مورتی اکنون در تباهی ریشه دوانده است. در ادامه نگاهی به قسمتهای این سریال خواهیم داشت و به بررسی فصل پنجم ریک و مورتی خواهیم پرداخت. با گیمنیوز همراه باشید.
نقد و بررسی فصل پنجم سریال ریک و مورتی (Rick and Morty)
سریال ریک و مورتی در حالی به فصل پنجم رسید، که کمتر طرفدار اصیلی انتظار داشت این سریال با این سرعت منتشر شود. بدون شک یکی از عواملی که بر هوشمندی داستانپردازی تاثیر گذاشته و روند ساختارشکنانه و آغشته به مفاهیم فلسفی و اجتماعی را تحت تاثیر قرار داده است، انتشار فشردهتر قسمتهای سریال است. فصل چهارم، شکوفایی ریک و مورتی در ساختمان روایت و همچنین آرک شخصیتها بود. تعجبی هم ندارد که در فصل پنج این سریال شاهد افت همین موارد باشیم. قصههایی که سریال تا به اینجای کار در این فصل روایت کرده است نسبتا تکراری هستند. شخصیتها به تکامل رسیدهاند و تغییرات آنها بیشتر هیجانی است تا از روی شناخت و شکلگیری هویت هر کدام. حتا «سامر» که شخصیتی نسبتا دست نخورده و بسیار مستعد است، در این فصل تا به اینجای کار کاملا هدر رفته است.
اگر شخصیتهای ریک و مورتی جذابیت اندوخته خود طی چهار فصل گذشته را نداشتند، سریال در فصل پنجم به مشکلات بیشتری برخورد میکرد. البته با ادامهدار شدن این روند، در فصلهای بعدی باید منتظر افت بیشتر هم باشیم.
در قسمتهای پخش شده فعلی این سریال، ریک و مورتی حتا از فضای «ماجراجویی» همیشگی خود هم دور شدهاند. دست اندازی سریال به درنوردیدن کلیشههای هالیوودی که پیش از این بارها توسط خودش تخریب شده بود، بسیار ناراحتکننده است. تماشاگر از سریال ریک و مورتی انتظار شگفتی دارد، انتظار بازخورد متفکرانه نسبت به وقایع دنیا را دارد. اما آنچه در فصل پنجم حاصل شده است، حتا به عنوان پارودی هم از این سریال قابل قبول نیست. چون بیش از هر چیز، از به هدر رفتن اندوختههای سریالی حکایت دارد که همواره در فرم، متن و دیالوگها و پرداخت صحنهها جنجالی، متفکرانه و بسیار باهوش عمل کرده است.
در ادامه به بررسی قسمت به قسمت فصل پنجم سریال ریک و مورتی میپردازیم.
بررسی قسمت اول فصل پنجم ریک و مورتی
قسمت اول از فصل پنجم سریال، در میان بهترین اپیزودهای آن قرار میگیرد. با اینکه این قسمت موفق نمیشود از نظر ساختاری و روایی از اپیزودهای فصل چهارم پیشی بگیرد، اما باز هم اگر بخواهیم لیستی از بهترین قسمتهای سریال تهیه کنیم، این اپیزود میتواند یکی از محتملترین گزینهها باشد. سریال در این قسمت یک شخصیت جدید به ما معرفی میکند که به سیاق گذشته، همچون دریچهای برای شناخت بهتر «ریک سانچز» عمل میکند. نقش اغلب شخصیتهای فرعی سریال و به ویژه کارکترهای فویل در این سریال شخصیتپردازی ریک سانچز بوده است. اتفاقی که کم و بیش افتاده و گاه صحنهها و نبردهای فوقالعادهای را رقم زده است یا دست کم، دیالوگ ماندگاری به مجموعه افزوده است.
این بار هم «نیمبوس» (Nimbus) به سریال آمده تا مکملی برای شخصیت ریک باشد. در کنار اضافه شدن او و ویژگیهای عجیبش به داستان، ما چیزهایی را به صورت مستقیم یا غیرمستقیم متوجه میشویم. همچون نامی که برای او انتخاب شده است که سنخیت ملموسی با جایگاه و قدرتهایش ندارد. نیمبوس در اساطیر به هالهای نورانی که دور خدایان المپ را هنگام هبوط به زمین میگرفت اطلاق میشد. همچنین نام علمی یک نوع ابر نیز هست. نیمبوس در این اپیزود، همچون هالهای نورانی برای متمایز کردن ریک سانچز از دیگر شخصیتهای دنیا عمل میکند. ریک همیشه ادعا کرده که یک خدا است و در این فصل هم این ادعای خود را تکرار میکند و اگر بنا را بر این بگذاریم که او توانایی بینهایتی دارد و هر کاری از او ساخته است، میتوانیم با این تئوری کنار بیاییم. به این ترتیب دلیل حضور نیمبوس در این قسمت مشخص میشود.
با این حال نیمبوس «نمسیس» یا دشمن خونی/الهه انتقامجوی ریک معرفی میشود. در یک دیالوگ کلیدی، سریال تصریح میکند که «بدون دشمن خونیات هیچی نیستی».
نقطهی عطف داستانهای تقابل خیر و شر مدرن، همچون «بتمن و جوکر» که هر یک با استفاده از وجود دیگری تعریف میشود. اما نیمبوس ابدا ویژگیهای نمسیس بودن را ندارد. او نه تنها دشمنی خاصی با ریک ندارد، بلکه اگرچه به نظر تنها کسی است که قدرتی مشابه یا حتا بیشتر از ریک دارد، در نهایت به ابزاری در دست او برای موفقیت تبدیل میشود.
قسمت اول فصل پنجم سریال ریک و مورتی، دارای مضامین متفاوتی است. اما یکی از برجستهترین مضامینی که در داستان و دیالوگها به آنها پرداخته میشود، «خودخواهی» است. در ابتدای قسمت به ویژه، در گفتگوی بین «مورتی» و «جسیکا» به این موضوع اشاره میشود. جسیکا معتقد است که رفتار مورتی با او خودخواهانه بوده است. اما مورتی در تمام طول این قسمت تلاش میکند که خلاف آن را به جسیکا ثابت کند. البته که موفق نمیشود، و همچون بسیاری از قسمتهای دیگر سریال، هدف به صورت آگاهانه شکست میخورد.
مضمون خودخواهی و تلاش سریال برای روایت یک داستان که در تار و پود خود این ویژگی را نقد میکند ساختار جذابی به این قسمت داده است.
به علاوه در این قسمت شاهد چند روایت دیگر هم هستیم. از جمله بازی مجدد سریال با مفهوم زمان و استفاده از اشارات واضح به جهانهای علمی تخیلی و فانتزی که پیش از این، مفهوم زمان را به خدمت روایت متقاطع خود گرفتهاند. یکی از مفاهیمی که در سریال ریک و مورتی بارها از آن استفاده شده، نسبی بودن سرعت زمان است. در این قسمت هم میبینیم که در دنیایی که ریک یک پورتال به آن باز میکند، زمان بسیار سریعتر حرکت میکند. همینجا اشارهی واضح ریک و مورتی به دنیای «نارنیا» را شاهد هستیم. بعد مضمون «انتقام» وارد داستان میشود که جذابیتهای خاص خودش را دارد.
اما انتقام نیز چیزی است که بارها در قسمتهای مختلف ریک و مورتی مورد پژوهش قرار گرفته است. یکی از مهمترین شخصیتهای سریال یعنی «مورتی شیطانی» با موتیف انتقام زنده است. فلسفه وجودی ریک سانچز به عنوان یک آنتاگونیست در دنیاهای موازی نیز همین انتقام است. در بسیاری قسمتها دیدهایم که ریک اصلی، آن قدر دشمنان متعدد دارد که در همهی دنیاها عدهای به دنبال کشتن او و گرفتن انتقام هستند. اغلب دشمنانی که ریک با آنها مواجه شده نیز، به دنبال انتقام بودهاند.
اما این بار مضمون انتقام به شیوهی متفاوتی وارد داستان میشود. آنطور که میبینیم، یک اشتباه و در واقع بیتوجهی غیرعمد از سوی مورتی، یک تمدن جدید را شکل میدهد. این تمدن جدید، بر پایه انتقام استوار است. اجزای آن بر این اساس کار میکنند و تنها یک هدف در سر میپروارند و برای نسلهای متمادی، آن را ارزش تلقی میکنند. به گونهای که انتقام از مورتی، شکل دهنده رفتار و شیوه زندگی آنها است.
به طور ویژه، سریال در این قسمت به «بازی تاج و تخت» اشاره میکند. اما به طور هدفمندی، داستان آن در صحنههای کوتاه اما پر از اطلاعاتی روایت میشود که در کنار بار کمیکی که با موقعیتها و دیالوگهای خود به بار میآورند، شرایط زندگی در چنین جامعهای را هم مورد بررسی قرار میدهند.
مضمون خودخواهی بار دیگر در این قسمتها تجلی پیدا میکند و گاهی با انتقام نیز گره میخورد. مورتی خودخواهانه برای نابودی این تمدن که خودش موجب فاسد شدن آن و تبدیل شدنش از یک زندگی آرام در کلبهای جنگلی به یک زندگی پرتنش و مملو از هراس و وحشت در دل یک دژ محکم و استوار بوده است، اقدام میکند. تا جایی که سریال در صحنهای به ما نسبت به «دردِ مسافر» (Traveler’s Pain) هشدار میدهد. ریک و مورتی اغلب در داستانپردازی خود تلاش کرده از فانتزی محض، به زندگی روزمره برسد و این جا نیز یک بار دیگر موفق میشود همین کار را عملی کند.
در یک گفتگوی ویژه و متفاوت، جسیکا پس از نجات یافتن از جهان نارنیایی، اهمیت زمان و زندگی را برای مورتی توضیح میدهد. فلسفهای که او شرح میدهد، کاملا با فلسفه زندگی ریک (و احتمالا مورتی در آیندهای نزدیک) مغایرت دارد. در حالی که ریک قویا معتقد است که در پوچی مطلق زندگی میکنیم و زندگی هیچ هدفی ندارد، جسیکا میگوید: «زمان بدون هدف یک زندان است».
ریک و مورتی این بار تلاش میکند در یک قالب داستانی، با استفاده از یکی از شخصیتهایی که کمتر از پتانسیل او استفاده شده یک نگرش دیگر را هم مورد بررسی قرار دهد. این که بین این دو نگرش کدام یک بیشتر طرفدار پیدا میکند، بحث دیگری است.
خوشبختانه ریک و مورتی در این قسمت یک بار دیگر برخی از باورها و تئوریهای فلسفی ریک را هم مرور میکند. او به یک باره در یک دیالوگ کلیدی تاکید میکند که «زندگی یک نبرد است». نبردی بدون خیر و شر و بدون هدف و مقصد. نبردی که در آن مسیر بیشتر از مقصد اهمیت دارد و در واقع ماهیت زندگی را تعیین میکند. بدون تلاش کردن برای زندگی، زندگی وجود ندارد و در نتیجه تلاش برای زندگی، هیچ چیز عاید انسان نمیشود، مگر خود زندگی. تئوری پیچیدهای که سازندگان سریال عمیقا به آن باور دارند و هر بار خاطرنشان میکنند.
یکی دیگر از تئوریهای ریک که بارها باور او به آن در سریال نشان داده شده است، حلقهی گذشت زمان است. زمان به صورت یک چرخه که پس از مدتی به جای اول خود باز میگردد در این قسمت تصویر میشود.
در دنیای نارنیایی، مورتی پس از چند بار مراجعه یک بار به مبدا زمان در آن تایملاین میرسد. دیالوگهای این صحنه، نشان میدهند که زمان به صورت حلقوی تصور شده است و در حال گذر مداوم است. درست است که ریک در اینجا نقش چندانی ندارد، اما او است که دریچه ورود به این دنیا را گشوده و قطعا میخواهد به ما نشان دهد که بازگشت به مبدا زمان در یک تمدن چگونه امکانپذیر است و چه اثری دارد.
همچنین ریک یک بار دیگر در این قسمت تاکید میکند که از تبدیل شدن به «توجیه دیگران برای انجام دادن کارهای بدشان» خسته شده است. او خطاب به نیمبوس -که میخواهد آشوبی به پا کند و همه چیز را زیر آب فرو ببرد- میگوید که هر کاری دلش میخواهد انجام دهد، تنها از وسیله کردن او برای انجام دادن این کار بپرهیزد. برای مدتها، ریک شخصیت اصلی سریال و دلیل دیگران برای انجام کارهایشان بوده است. این بار نیز همین قصه تکرار میشود، اما ریک یک بار دیگر از این ااتفاق ناراضی است. ریک حتما برای بسیاری از دنبالکنندگان سریال هم دلیل و توجیه اصلی تماشا است. این موضوع از همین جهت اهمیت زیادی دارد.
قسمت اول فصل پنجم ریک و مورتی در اینجا به پایان نمیرسد. در این قسمت، شاهد افزایش قابل توجه استفاده از رنگها در آرت استایل سریال هستیم. بیش از پیش روی رنگهای غلیظ و نورهای شدید تاکید شده است و سریال بیش از قبل از فضای رئال جدا شده است. نه فقط در دنیاهای موازی که ریک و مورتی مدام به آنها سفر میکنند، بلکه در بازنمایی تصاویر آشنای کوچه و خیابان و دریا و آسمان هم زیادهروی شده است.
در یکی از دیالوگها میشنویم که «حقیقت به فانتزی تبدیل میشود» و این یکی از مهمترین اتفاقاتی است که در حال وقوع در دنیای ریک و مورتی است. حقیقت پس از به ابتذال کشیده شدن به فانتزی تبدیل میشود و شاید راه ماندگاری حقیقت همین باشد.
بررسی قسمت دوم فصل پنجم
در قسمت دوم، سریال یکی از ایدههای اصیل خود را بازسازی میکند. فصل پنجم ریک و مورتی با ایدهای اصیل آغاز نشد و احتمالا با درخشش یک ایدهی کاملا جدید هم مواجه نخواهد شد. در عوض این فصل در تلاش است تا سویهی دیگری از ماجراهای همیشگی و تئوریهای قبلی ریک و مورتی را به مخاطب نشان دهد. البته که برخی قسمتهای فصلهای اول و دوم که اولین پیامآوران این ایدهها بودند را از یاد بردهایم. اما یک سوال اساسی این است که این تکرار در نهایت به سود سریال است یا به ضرر آن؟ در حالت کلی که این سریال به این ترتیب از جایگاهی که داشت افول میکند. اما اگر سازندگان سریال برای قسمتهای پایانی این فصل برنامه داشته باشند و لازم باشد تا این ایدهها یک بار مرور شوند تا شخصیتها و داستان کلی خانوادهی اسمیت به یک پایان با شکوه برای این فصل برسند چه؟
در این قسمت مجددا با یک ربات که فقط برای تحقق یک هدف طراحی شده است مواجه هستیم. درست مثل اتفاقی که در قسمت معرفی «مستر میسیکس» (Mr. Meeseeks) شاهد آن بودیم. ریک برای آنکه خود را از چرخهی [عمدتا باطل] ساختههای خود خارج کند، یک ربات میسازد تا این کار را به جای او انجام دهد. ریک همچنین علاقه (و یا واقعا احتیاج) دارد که اعضای خانواده خود را هم کلون یا تکرار کند. در فصل چهارم سریال شاهد آن بودیم که «بث» کلون شده برای ریک دردسرساز شد. اما این بار قضیه متفاوت است و بحث کلون مطرح نیست. بلکه نسخههای رباتی و غیرواقعی خانواده اسمیت مطرح است.
ریک و مورتی در این قسمت اگرچه ایدهی تازهای ندارد، سوال تازهای را مطرح میکند. اگرچه ریک و به خصوص داستانهایی که با محوریت او آغاز میشوند معمولا از بحثهای اخلاقی به دور هستند و سریال وارد حیطهی اخلاقیات نمیشود، این بار حتا جدیتر از گذشته به این وادی نهیب میزند. به همین خاطر است که «سه قانون رباتیک آیزاک آسیموف» در این قسمت مطرح میشوند.
یعنی در عین حال که سریال قرار نیست قضاوتی اخلاقی درباره کاری که ریک انجام داده و به طبع آن، کاری که ریکهای مصنوعی انجام میدهند داشته باشد، حداقلهایی را رعایت میکند. آنچه ریک از آن اسم میبرد (Asimov’s Cascade) در واقع سه قانون اصلی این نویسنده علمی تخیلی برای داستانهای رباتی است.
قانون اول میگوید (1) رباتها نمیتوانند به انسانها صدمه بزنند یا باعث صدمه دیدن آنها شوند. قانون دوم میگوید (2) رباتها همواره باید فرامین انسانها را اجرا کنند، مگر با قانون اول در تضادباشد. قانون سوم میگوید (3) یک ربات باید از موجودیت خود دفاع کند، مگر در زمانی که قوانین اول و/یا دوم شکسته میشوند.
در این قسمت میبینیم که رباتها (نمونههای مشابه خانواده اسمیت) به انسانها صدمه نمیزنند. بلکه به دنبال نابود کردن نمونههای دیگر هستند. اگرچه خودشان باور داشته باشند که برای نابودی خانواده اسمیت واقعی میجنگند. از طرف دیگر، یک کد مخصوص هم برای قانون دوم در نظر گرفته شده است که ریک آن را از بر است. پس قانون دوم هم زیر پا گذاشته نمیشود.
اما نمونهها بدون شک از قانون سوم پیروی میکنند. آنها همواره در تلاش هستند تا از موجودیت خود دفاع کنند. در مقابل چه چیزی؟ نمونههای دیگر.
اما سوالی که مطرح میشود چیست؟ هر یک از این نمونهها را چه کسی خلق کرده است؟ ریک اصلی؟ نمونههای دیگر؟
برای لحظاتی جای خالق و مخلوق در این قسمت مشخص نیست. مهمترین نکته همین است. اگر مشخص نباشد که نمونه 1 کدام است و نمونه 2 کدام، چه میشود؟ یک سوال وجودی مهم مطرح میشود: چه کسی برتر است؟ این سوالی است که ریک همیشه در حال پاسخ دادن به آن است.
وقتی میبینیم که نسل به نسل، نمونهها دچار نقصان میشوند، متوجه میشویم که این چرخه تا ابد هم قرار نیست بدون عیب و نقص عمل کند. به هر حال روزی فرا میرسد که یک ریک با هوش کمتر، یک ریکِ کودن خلق میکند. اما چرا؟ این سوالی است که بی پاسخ باقی میماند. و هیچ نشانهای هم برای جواب دادن به آن پیدا نمیشود.
در نهایت، در این قسمت سریال ایدهاش را که همراه با خشونت فانتزی فراوان و صحنههای اکشن بزرگ و کوچک ارائه کرده است، به یک سوال دیگر میرساند. شمایل کمدی-هجو سریال، در انتهای این قسمت به ملودرام تغییر میکند. موسیقی این سوال را مطرح میکند: چه کسی میخواهد تا ابد زنده بماند؟ ریک؟ ابدا. جری؟ شاید.
بررسی قسمت سوم فصل پنجم
ریک و مورتی در قسمت سوم فصل پنج هم نشان میدهد که سریالی عجیب و متفاوت است. جریان اصلی سریالهای تلویزیونی در این سبک، با درامهای خانوادگی، هجوهای دم دستی و شوخیهای کلامی و موقعیتهای ابزورد غیررئالیستی پیوند خورده است. اما ریک و مورتی از ابتدا، تعریف خودش از درام خانوادگی را به ساختار سریال انیمیشنی کمدی تلوزیون تحمیل کرده است. در کنار آن، هجو سریال، ابدا قابل مقایسه با دیگر آثار نیست و سریعتر، خشنتر و هوشمندانهتر است. با این حال، این سریال در قسمت سوم فصل پنجم، درگیر یکی از کلیشهایترین قصههای خود میشود که هم سطح درام خانوادگی و خرهپیرنگ عاشق شدنهای مکرر مورتی را تنزل میبخشد، و هم به هجو دم دستی و سادهی مرسوم تلویزیونی روی میآورد.
تنها چند نکته در این قسمت قابل توجه باقی میماند. اول اینکه این اپیزود تاکید میکند زندگی کردن چه ارزشی دارد. یکی از مضامینی که در این قسمت به آنها پرداخته میشود، زندگی در آستانهی نابودی است. مردم سیارههای در حال نابودی، آگاهانه بر اساس این باور «هوراس» زندگی میکنند. باید در لحظه زیست، گویی که این آخرین ساعات زندگیات است. و وقتی نابودی سیاره آخر به کمک «سامر» متوقف میشود، افرادی که اینگونه زندگی کردهاند دیگر به سختی قادر به ادامهی زندگی نرمال خود خواهند بود. گویی که تنها راه رستگاری و رسیدن به نشاط در زندگی، این است که همه افراد جامعه به این شیوه روی بیاورند.
وقتی که یک یا چند نفر در یک جامعه، بخواهند از این دستورالعمل پیروی نکنند، در صورتی که همه چیز طبق نقشه پیش نرود و آن پایان وعده داده شده فرا نرسد، دیگران دچار شرم خواهند شد. اما همه ما میدانیم که به هر حال برای هر زندگی یک پایانی وجود دارد. پس چرا بر اساس Carpe Diem زندگی نمیکنیم؟
در جای دیگر، سریال تاکید میکند که ارزش محل زندگی به ساکنان آن است. اگرچه به سختی میتوان استدلال کرد که این صحنهها از این قسمت ریک و مورتی نقدی به شیوه نمایشی مبارزه انسان با نابودی زمین است، اما میتوان نکتهای در همین راستا از داستان غیرصریح آن به خدمت گرفت. پلات اصلی داستان این قسمت، درباره یک ابرقهرمان است که با قدرتهای فراواقعی خود، میخواهد زمین را از نابودی نجات دهد. بیآبی، گرمایش زمین و کمبود منابع، آلودگی محیط زیست و آتش سوزی جنگلها، دغدغههای این ابرقهرمان هستند. اما او به واقع و طبق گزارش سامر یک «ابرقهرمان فاز چهارم» است. که به وضوح به داستانهای فانتزی مارول اشاره دارد. آیا این ابرقهرمان فاز چهارم، نماینده روشهای نمایشی و غیرعملی دولتها و سازمانهای بینالمللی برای مقابله با بحرانهای زیست محیطی است؟ به نظر، بله.
پس از معرفی شدن «گرتا تونبرگ» به جهانیان، بسیاری تبدیل شدن این چهره به نماد مبارزه با بحرانهای زیست محیطی را مورد انتقاد قرار دادند. با توجه به ویژگیهای تونبرگ و تبدیل شدن او به نماد مورد تایید و حمایت ابرکمپانیها و سازمانهای قدرتمند جهانی، هدفی که او دنبال میکند زیر سوال رفت. در این اپیزود از سریال، همهی ویژگیهای «پلنتینا» (الیسون بری) قابل تطبیق به تونبرگ هستند. آنچنان که وقتی مورتی در ادامه دادن رابطهاش با او تردید میکند، باید بیشتر شک کنیم که سریال میخواهد به این شیوه اشتباه جهانی انتقاد وارد کند.
درست در صحنهای که پلنتینا رفتاری هیجانی با کارگران معدن نشان میدهد، دیالوگها نشان میدهند که موضعگیری سازندگان سریال چگونه است. آنها میگویند که ما برای زندگی کردن به این کار احتیاج داریم.
قرار نیست کسی در این وضع آشفته اقتصادی فدا بشود تا زمین بتواند نفس بکشد، مگر آن سرمایهدارانی که با کارخانههای عظیم صنعتی خود، سالها آب و هوا و خاک را آلوده کردهاند و به هیچ کس پاسخگو نبودهاند. پلنتینا، درست همچون گرتا تونبرگ، جماعت اشتباهی را هدف گرفته است. مورتی به این موضوع پی میبرد و همچنین موافق شیوه پلنتینا هم نیست. همانگونه که ما نباید با شیوه تونبرگ و گفتمان جهانیاش که در مجامع سوسیالیستی سفیدپوست طرفدار دارد موافق باشیم.
اینکه ریک و مورتی در فصل پنجم افت کرده مشخص است. اما اینکه این سریال هنوز قادر است با روایت داستان، و اضافه کردن شخصیتهای فرعی جدید، حرفهایی که دیگر سریالها از بیانشان عاجزند را به مخاطب فراوان خود بزند، فوقالعاده حائز اهمیت است. آنچنان که در این قسمت میبینیم، شاید گرهافکنیهای داستانی سریال آشنا و تکراری باشند. همچنین شیوه مقابله شخصیتها با ماجرا نیز. و صد البته دیالوگها و صداپیشگی، حس طنز و قدرت انتقاد کلامی سریال که افت کرده است. اما همچنان موثر است.
بررسی قسمت چهارم فصل پنجم
با قسمت چهارم، تقریبا مطمئن میشویم که تم اصلی این فصل «صداقت» است. در قسمت چهارم فصل پنجم سریال ریک و مورتی، آنچه بیشتر از همه اهمیت دارد، صداقت و راستگویی است. آنچه دنیا را به یک مخمصه بزرگ میکشاند، دروغ است. که از نظر سریال «با پنهان کردن حقیقت تفاوتی ندارد.» ریک و مورتی از آن دسته سریالها نیست که میخواهند به شما پند و اندرز بدهند و بیشتر روحیه انتقادی داشته تا سرزنشکننده و نصیحتگر. اما در این فصل شیوه جدیدی را پیش گرفته است که انگار میخواهد به مخاطب خود درس زندگی بدهد. پلات قسمتها از این نظر به انیمیشنهای پیکسار به ویژه ساختههای «پیت داکتر» شباهت کردهاند.
باقی ماندن اثر پیکسار در دنیای انیمیشنها کاملا ناگزیر است. اما اینکه انیمیشنی مثل ریک و مورتی، ساختار داستانی را انتخاب کند که در نهایت مخاطب را به عنوان هدف موعظههای خود میشناسد، بسیار عجیب است.
البته در فصل چهارم ریک و مورتی نیز، پیامدهای اخلاقی رفتارهای شخصیتها را دیدیم، که باعث جذابتر شدن قصهی هر کدام شده بود. اما اینکه در خلال داستانهای تصادفی که نویسندگان ریک و مورتی روایت میکنند شاهد چنین رویکردی هستیم، نگرانکننده است. البته این به معنای بد بودن این اپیزود نیست، بلکه اتفاقا قسمت چهارم، قسمت بسیار جذابی است و شوخیهای محشری هم دارد.
داستان، درباره مورتی و اسپرمهای اوست که طی حادثهای توسط ریک به اسپرمهای غولپیکر تبدیل میشوند. طی این تغییر، این اسپرمها توانایی حرکت در هوا را به دست میآورند. همچنین، تخیل نویسنده به او اجازه داده که برای موجودیتی به نام «اسپرم» ماهیتی تازه تعریف کند که فیزیکالیتی و نیرو دارد. بنابراین اسپرمها میتوانند ضربه وارد کنند و موانع را از پیش روی خود بردارند، به همین سبب به دشمنی برای دیگر موجودات تبدیل میشوند. میتوان گفت که سازندگان سریال در این قسمت، برای روایت داستان خود، یک جهش غیرمتعارف (در قاموس همین سریال) از حیث پایه و اساس علمی داستانها برداشتهاند. آنچه درباره اسپرمها در علوم زیستی خواندهاید را کنار بگذارید و تصویر ریک و مورتی از آنها را باور کنید.
تماشاگر به سبب اینکه بتواند با تصویری که ریک و مورتی میسازد کنار بیاید، باید یک جهش غیرمتعارف در دیدگاههای خود، به ویژه پیشزمینههای علمیاش بردارد. اگرچه عمده مخاطبین این سریال احتمالا چندان به این موضوعات علاقهمند هم نیستند.
با این حال برای کسانی که به خاطر دقت علمی و نگاه متفاوت ریک و مورتی به ساینس فیکشن طرفدار آن شدهاند، با دیدن قسمت چهارم از این فصل ناامید خواهند شد. چه از نظر داستانپردازی، که به واقع از آن چه در گذشته بود فاصله گرفته است و چه از نظر تئوری سازی، که منطق علمی را کنار گذاشته و شبیه به انیمههای بیش از حد فعالِ تخیلی ژاپنی شده است. در نهایت اسپرمهای غولپیکر به نمادی برای «مردانگی» اغراق شده در آمریکا (فرهنگ آمریکایی به ویژه هالیوود) تبدیل میشوند. از این نظر، کار سریال بسیار جالب و یک سر و گردن از قسمتهای قبلی بالاتر است. نیش و کنایههای همیشگی ریک و مورتی به موضوعات مختلف، در این قسمت بازگشته است. هدف: تصویر مردانگی، مردسالاری و ضدفرهنگِ نادیدهگرفتن زنها.
«سامر» مثل قسمتهای قبلی و مثل حضورش در فصل قبل نقشی کلیدی در موازنهی قدرت جنسیت ایفا میکند. او این بار تعمدا قربانیِ تبعیض قرار میگیرد. اما هم او و هم مادرش «بث» در صحنههای پایانی اپیزود، فعالانه نقش قهرمانانهای به خود میگیرند. هر چقدر که فضای غیرواقعی این قسمت باعث می شود ذهنیت تماشاگر از دنیای واقع دور شود، تعاملات مبتنی بر مردسالاری در داستان، جهان امروز را به او یاداور میشوند. هر چقدر طنز و تلخندهای موقعیتی که ریک و مورتی خلق کردهاند، این قسمت را به یکی دیگر از ابعاد تخیلی سریال میفرستد، ارجاعات آن دو، به محصولات فرهنگ عامه و وقایع روز به بار اجتماعی آن میافزایند.
ریک و مورتی در عمل یک داستان جذاب با دیلماهای همیشگی خود را در این قسمت روایت میکند. اگر اسپرمها متعلق به مورتی هستند، پس او در واقع دارد فرزندان خودش را میکشد؟
اگرچه تا نیمهی داستان میتوان با این فرضیه جلو رفت، وقتی تئوری تخمک مطرح میشود، همه چیز تغییر میکند. آن وقت فرزندِ نامتعارف مورتی و سامر که از اسپرم و تخمک غولپیکر به وجود آمده تئوری فرزندکشی استعاری مورتی را خراب میکند. به علاوه یک پایان باشکوه به ماجرا میدهد. و یک صحنهی پس از تیتراژ بسیار فوقالعاده، که آنقدر با کلیت داستان هماهنگ است که میشود آن را یک خردهپیکر برای این اپیزود در نظر گرفت. و آب از آب تکان نخورد.
ریک و مورتی موفق میشود در این قسمت با ارجاعات فراوان خود به فیلمها و سریالهای مختلف، داستانی طنازانه روایت کند. اما از پیچیدگیهای همیشگی خود به دور است. در این قسمت سریال درگیر یک شیوه جدید داستانپردازی میشود. لحن سریال هم در این قسمت نسبت به شخصیتهایش روادارانه شده است. در کنار آن، به نظر میرسد حس طنز سریال حداقل نسبت به دو قسمت اول فصل پنجم تغییر کرده. البته در مجموع، نسبت به فصلهای قبل کاملا تلطیف شده است و دیگر آن بیرحمی سابق را ندارد.
ریک و مورتی فصل پنجم هم میتواند گزنده باشد. و در این قسمت همینطور هم هست. انتقاد میکند. به فکر فرو میبرد. در عین حال که سرگرمکننده و جذاب بوده و این همه چیزی است که فعلا از این سریال انتظار داریم.
نظر شما چیست؟ سریال در این فصل افت کرده؟ داستانهای آن تکراری شدهاند؟
بررسی فصل پنجم ریک و مورتی با انتشار قسمتهای جدید سریال به روزرسانی میشود.