آزاده مسیح زاده، کارگردان و مستند ساز اهل شیراز که مدتی در کارگاههای «اصغر فرهادی» به عنوان هنرجو حضور داشته، بالاخره سکوتش درباره شباهت فیلم «قهرمان» به مستندش «دوسر برد، دوسر باخت» را شکست. او در گفتگویی که در ماهنامه «تجربه» به چاپ رسیده، ماجرا را از دید خود روایت کرده است.
کافه سینما متن این مطاحبه را با اجازه از مسئولان این نشریه بازنشر کرده است که میتوانید به صورت کامل و مفصل از اینجا بخوانید. با این حال این داستان ابعاد پیچیده و جذابی دارد که در ادامه بخشهایی از آن را مرور میکنیم.
پس از نمایش فیلم «قهرمان» در بسیاری از محافل سینمایی صحبت از شباهت این فیلم با مستندی ساخته آزاده مسیح زاده مطرح شد. این که این دو فیلم چقدر با هم شباهت دارند را تنها تماشاگر میتواند تمام و کمال درک کند. در حال حاضر، پس از مدتها سکوت، بالاخره سازنده مستند مورد مناقشه، قصه را تعریف کرده است.
آزاده مسیح زاده در سال 1393 در یک ورکشاپ «فیلمسازی» با تدریس اصغر فرهادی در موسسه کارنامه شرکت میکند. آشنایی این دو از همینجا آغاز میشود. زمانی که اصغر فرهادی بر خلاف انتظار هنرجویان این کارگاه، به آنها اعلام میکند که در این فرصت باید یک مستند بسازید. او همچنین «سوژههایی» را هم برای هنرجویان به کارگاه آورده و از هر کدام خواسته تا به صورت گروهی روی هر یک از این سوژهها کار کنند.
ایشان سوژههایی آورده بودند از کسانی که خودشان شرایط مالی خوبی نداشتهاند اما مبالغ بالایی پول یا طلا یا چنین چیزهایی پیدا کرده و به صاحبانشان بازگرداندهاند. اسم دوره را هم گذاشتند «اشیاء گمشده».
مسیح زاده در ادامه تاکید میکند که سوژه مستند او در میان سوژههایی که فرهادی در کلاس مطرح کرده نبوده است. او درباره روند پیدا شدن سوژه مستند خود اینگونه توضیح میدهد:
به شیراز برگشتم. از دو دوستم کمک گرفتم؛ آقایان محسن مقدم و سجاد ایمانی که هر دو از مستندسازان فعال شیراز هستند. به آنها گفتم کمکم کنید سوژهای پیدا کنم. من میخواهم در این کلاس بمانم. آنها دو سوژه به من معرفی کردند. باز یک رفتگر که پول پیدا کرده و یک راننده تاکسی که مسافرش در اتومبیل او طلا و دلار و یورو جا گذاشته بوده. در این بین یکی از دوستانم که میدانست دنبال چنین سوژهای هستم، ماجرای زندانی شیرازی را که پولی پیدا کرده و به صاحبش بازگردانده از خالهاش نقل کرد. کل چیزی که هم خاله او به یاد داشت همین «زندانی شیرازی» بود و این که یک گزارش درباره او و مصاحبه با او چند سال قبل از شبکه استانی فارس پخش شده.
مسیح زاده در مستند خود، یک دقیقه از گزارش دو دقیقهای شبکه استانی فارس درباره این زندانی را استفاده کرده است. همزمان با دست یافتن مسیح زاده به گزارش صداوسیما و خبری که در روزنامهها از آن ماجرا چاپ شده بود، اصغر فرهادی در جریان سوژه قرار میگیرد.
در همین مرحله که تاریخ خبر را پیدا کردم، با خانم اسکندرفر تماس گرفتم که من سه سوژه پیدا کردهام و میخواهم با آقای فرهادی درباره آنها صحبت کنم. ایشان هم گفت در فلان روز آقای فرهادی به مؤسسه میآیند. به تهران آمدم و به آموزشگاه کارنامه رفتم. ماجرای سه تا سوژه را برای آقای فرهادی تعریف کردم. ایشان همان اول رفتگر را کنار گذاشت. گفت این سوژه خیلی تکراریست.
اما درباره زندانی بسیار مشتاق شدند و درباره زندانی شیرازی پرسیدند و وقتی متوجه شدند در زندان است، آقای فرهادی گفتند حیف شد و بعد توضیح دادند که: «من میخواستم جدایی را بسازم، اجازه نداند دوربین را داخل دادگاه ببرم. به تو که اصلا اجازه نمیدهند بروی داخل زندان فیلمبرداری کنی.» بعد هم گفتند این راننده تاکسی را دنبال کن. اتفاقا راننده تاکسی هم نداریم و خوب است و…
تا اینجا اصغر فرهادی در این فکر است که آزاده مسیح زاده دنبال سوژه راننده تاکسی را گرفته و بحث زندانی را رها کرده است. اما او در عین حال مجوزهای لازم برای ورود به زندان را هم گرفته و پس از ورود به زندان با کارمندان آنجا مصاحبه کرده است. در حالی که «شکری» همان زندانی که پولها را پیدا کرده بود، از زندان آزاد شده است. در جلسه سوم ورکشاپ، او این ماجرا را به فرهادی اطلاع میدهد:
آقای فرهادی اصلا فکر میکرد من رفتهام دنبال راننده تاکسی. وقتی قصه را برایشان تعریف کردم، حواسم نبود که در تصور ایشان من دارم روی ایده راننده تاکسی کار میکنم. یادم هست وسط صحبتهایم برای جمعبندی تا آن بخش گفتند: «خب پس ما یه راننده تاکسی داریم که…» گفتم: «نه آقای فرهادی. زندانیست. گفتید راننده تاکسی را نگیر. من دارم زندانی را کار میکنم.» چون موضوع زندانی بشدت موضوع برای خودم جذاب بود. آقای فرهادی گفت خب داستان زندانی را بگو. آنجا گفتم این فرد نقاش است و در زندان هم نقاشی و بنایی میکند و این روایت هم هست با خانمی تبانی کرده و… ایشان هم درباره بخشهای مختلف ماجرا سوال میپرسید.
پوریا ذوالفقاری، مصاحبهگر در اینجا از مسیح زاده سوالی میپرسد که توجه به آن خالی از لطف نیست:
عدهای از مدافعان آقای فرهادی مدعیاند که ایشان براساس اخبار روزنامهها دنبال خبر رفته است. یعنی صورت مسئله را به این شکل مطرح میکنند که اتفاقی افتاده، شما بر اساسش یک مستند ساختهاید و آقای فرهادی هم با خواندن خبرهای مربوط به این ماجرا، یک فیلمنامه داستانی بر اساسش نوشته است.
مسیح زاده در جواب میگوید:
نکته اینجاست که این خبر در آن زمان همان سال ۱۳۹۱ اصلاً بازتابی در رسانههای سراسری کشور نداشته. گزارشی دو دقیقهای آن هم یک مرتبه از شبکه استانی فارسی پخش شده بود و روزنامه خبر شیراز هم درباره آن نوشته بود. من وقتی در پی شکری به کوچهای که خانهاش آنجا بود رسیدم، زنگ چند همسایه را زدم و پرسیدم این آقای شکری که پول پیدا کرده و پس داده کجاست؟ اصلا در جریان نبودند. حتی همسایه طبقه بالاییاش از جریان پیدا کردن پول اصلا مطلع نبود. خوشبختانه از این جستجو تصویربرداری هم کردهام و راشهایش موجودند. در خود شیراز شهرتی نداشت و اتفاقاً خیلی از این بابت ناراحت بود. وقتی روزنامهای که خبرش را کار کرده بود به من نشان داد، همینطور در مقام مصاحبه پرسیدم روزنامهها را چرا نگه داشتهای؟ گفت: «اینها افتخارات من است. هرجا کاری داشته باشم با اینها خودم را معرفی میکنم.»
ساخت این مستند هشت ماه زمان میبرد. با اینکه قرار بوده مستندها در ورکشاپ توسط یک تدوینگر حرفهای تدوین شوند و به صورت یک فیلم سینمایی اپیزودیک در آیند، این اتفاق نمیافتد. مسیح زاده از این میگوید که بدون دلیل فیلمش (که بعدا راهی جشنوارههای داخلی و خارجی میشود و جایزه هم میگیرد) از فیلمهای منتخب برای ساخت محصول نهایی ورکشاپ کنار گذاشته میشود. اما او خودش تصمیم میگیرد فیلم را تدوین و نهایی کند. تا اینکه ماجرای نامه رضایت پیش میآید. او این ماجرا را اینگونه تعریف میکند:
قای فرهادی روی مبل کنار پنجره نشست. من هم روی یک صندلی که میزی مقابلش بود کنار آقای فرهادی. خانم بخت آور هم که انتهای اتاق و فریده شفیعی با یک دسته برگ A۴ در دست نشسته روبروی من. آقای فرهادی شروع به صحبت کرد که چه خبر از شیراز و هنوز میری و میآی و… گفتم نه دیگر ساکن شدهام. گفت «ای بابا. ما خیلی سفر داریم به شیراز. توی این فکر بودیم که تو هم بیایی. چون من دارم توی شیراز یه فیلم میسازم به نام قهرمان. توی این فکر بودم که تو هم توی فیلم بازی کنی. یادمه توی فیلم خودت وقتی جلوی دوربین می اومدی لهجه شیرازی خوبی داشتی.»
و ادامه میدهد:
شفیعی آمد بالای سرم ایستاد و دو برگه روی میز مقابلم گذاشت. روی یکی متنی نوشته شده بود و دیگری سفید بود. آقای فرهادی گفت تا اینجا هستی متنی که روی آن کاغذ نوشته شده را به خط خودت روی این کاغذ بنویس. یک نگاه به متن کردم. تقریباً این بود: «اینجانب آزاده مسیح زاده فرزند… به شماره ملی… در صحت و سلامت عقل و اراده اعلام میدارم مستند… بر اساس طرح و ایدهای از آقای فرهادی میباشد.» این عین جمله نیست ولی خیلی نزدیک است. و این به خاطرم مانده بود. گرچه اخیراً کاغذ را توی دادگاه دیدم. خودم که نسخهای از آن نداشتم. یعنی کلاً یک نسخه بود که نزد آقای فرهادی ماند. خواندم و استرس گرفتم. انگار نفسم پس رفت. سرم را بالا آوردم و گفتم آقای فرهادی میشود راجع به این صحبت کنیم؟ ایشان گفت حالا امضا کن و شماره ملیات را هم صحیح بنویس که برایت بلیط هواپیما بگیریم، باهم میرویم شیراز و دربارهاش صحبت میکنیم. من هی میگفتم آقای فرهادی… میخواستم یکجوری با روی خوش از زیرش در بروم. میخواستم بگویم ایده مال خودم است. خودم این مستند را ساختهام. این طرح اصلاً جزو مواردی که شما سر کلاس آوردید نبود. (که تازه آنها هم طبق بیانیه اخیر کارنامه نمیتواند متعلق به استاد باشد.) آقای فرهادی هی مصرانه میگفت امضا کن. بعد هم پرسید: «فیلمت رو با چه اسمی فرستادی به جشنوارههایی جایزه گرفت؟» گفتم «دوسر برد، دو سر باخت». گفت همان را بنویس. یادم آمد در تماس تلفنیای که از مؤسسه بامداد با من گرفته شده بود، گفته بودم فیلم را در خارج به نام پرده چهارم نمایش دادهام. در طول آن لحظات این احساس را داشتم که آقای فرهادی دارد مالکیت فیلم من را میگیرد.
ذوالفقاری میپرسد:
گفتید فرهادی از ساخت فیلم بعدی اش در شیراز گفته. بعد هم خواسته از شما رضایتنامه بگیرد. از ذهنتان نگذشت که فیلمی که دارد میسازد، ربطی به مستند شما دارد؟
چرا گذشت و حتی از ایشان پرسیدم آقای فرهادی فیلم قهرمان ربطی به مستند من دارد؟ ایشان گفت راستی گفتی فیلمت. بیار ببینمش. من با چشمان باز از تعجب گفتم بیارم ببینید؟ تمام راشها و سه نسخه تدوینی دست شماست و ظاهراً فیلمها اینجا دارند تدوین میشوند. ایشان گفتند اصلا نیاور. نمیخواهم هیچ پلان یا هیچ بخشی از خط داستانی قهرمان مثل فیلم تو بشود. من فیلمنامه را سه سال پیش نوشتهام. گفتم من مستند را پنج سال پیش ساختم و به شما نشان دادم. ایشان هم گفت فیلمنامه را خیلی سال پیش نوشتهام.
اصغر فرهادی بابت این روایت از آزاده مسیح زاده شکایت کرده است.
پس از اینکه فیلمبرداری قهرمان در شیراز آغاز میشود، مسیح زاده که از طریق دوستانش مطلع شده خود را به محل فیلمبرداری میرساند تا با فرهادی صحبت کند. صحبتی که از زمان امضای متن رضایتنامه، مدام به تعویق افتاده است. اما این بار فرهادی به دستیارش میگوید که کسی با اسم آزاده مسیح زاده نمیشناسد. او در ادامه در یک شمای کلیتر از ماجرا تاکید میکند:
بگذارید نکته ای کلی تر از واکنش لحظه ای را بگویم؛ من هرگز و هرگز نفهمیدم چرا فرهادی در طول این ماجرا این مسیر سخت سرشار از پنهانکاری را برای ساختن فیلم براساس مستند من انتخاب کرد. من هنرجوی او بودم و معتقد به او. معتقد به استادی که دو اسکار و انبوهی جایزه و جایگاه مهم جهانی دارد. اگر چنین فیلمسازی با هنرجویش جلسه میگذاشت و به او میگفت از ایده و داستان مستندت خوشم آمده و میخواهم براساس آن یک فیلم داستانی بسازم، واقعا چقدر امکان داشت هنرجو در چنان رابطه و در مقابل چنان استادی بگوید حق این کار را ندارید. باور کنید من میگفتم این چشمم از اون چشمم خوشحالتر. چه افتخاری بزرگتر از این؟ حتی اگر میگفت این هم بین خودمون باشه، باز هم قبول میکردم. واقعا نمیدانم چرا فرهادی فکر کرد اگر من را از خودش دور کند، دیگر مشکلی نیست. چرا به این فکر نکرد که این فیلم در دو جشنواره داخلی به نمایش درآمده و کسانی آن را دیده اند. دقیقاً هم بحث شباهت قهرمان به مستند دو سر برد، دو سر باخت از همینجا درآمد.
همزمان با اکران فیلم در جشنواره کن 2021 آزاده مسیح زاده از شباهت فیلم قهرمان با مستندش مطلع میشود. او تلاش میکند با فرهادی تماس بگیرد که البته ناکام میماند. افراد زیادی از اینجا شروع میکنند به حاشیه ساختن برای فیلم قهرمان و اشاره به شباهتهای غیرقابل انکار فیلم به مستند دوسر برد، دوسر باخت. بیشتر این حواشی در استوریهای اینستاگرام اتفاق میافتند و البته بعدا در کلاب هاوس بحثهایی هم به وجود میآید.
اولین استوری با هشتگ قهرمان که اسم من هم در آن تگ شده بود، از راه رسید. من سریع برای ثمین مهاجرانی (روابط عمومی فیلم) پیام گذاشتم که آزاده مسیح زاده هستم و ایمیل آقای فرهادی را میخواهم. ایشان جوابم را نداد. نمیدانستم چطور باید با آقای فرهادی تماس بگیرم. میخواستم با ایشان صحبت کنم. دیگر کم کم استوریهای بیشتر از راه رسید. پیج من آن زمان کلا سه هزار فالوئر داشت. در طول مدتی که در اینستاگرام بودم شاید سر جمع ده تا استوری نگذاشته بودم. حالا یکی از دلخوریها که بعد به اتهامات تبدیل شد این بود که چرا استوریها را در صفحهام منعکس کردهام. تازه آنچه باز نشر دادم، یک سوم استوریها بود.
گفتگو به اینجا میرسد که برخی استدلال میکنند چون سوژه در یک کارگاه به سرپرستی اصغر فرهادی شکل گرفته و فیلم هم در همین کارگاه ساخته شده است، پس حقوق آن متعلق به فرهادی است. بحثی که بسیار نگرانکننده و کاملا با حقوق مولف مغایر است. پوریا ذوالفقاری میگوید:
این خیلی استدلال خطرناکی بود. متأسفانه تعدادی از اهل رسانه هم تکرارش میکردند. هنرجویان زیادی نگران شده بودند که داستان کوتاهی که دارد در فلان کارگاه ادبی مینویسند یا فیلم کوتاهی که در بهمان کلاس سینمایی میسازند، متعلق به استادشان است و او میتواند آن را به نام خودش – ولو با اعمال تغییراتی- منتشر کند! هیچ یک از انبوه هنرمندانی هم که اهل تدریس هستند، این استدلال را تأیید نکرد.
مسیح زاده نیز میگوید:
به همین علت آقای فرهادی به من گفت باید ثابت کنی این مستند متعلق به خودت است. من هم پیرو همین ماجرا از انجمن مستندسازان و خانم اسکندرفر خواستم این موضوع را توضیح بدهند. یادم هست در انجمن مستندسازان تعجب کرده بودند که امری چنین بدیهی را چرا باید توضیح دهند.
مسیح زاده در حال حاضر علیه فرهادی به دادگاه شکایت کرده است. در حالی که ابتدا اصغر فرهادی از این مستندساز شکایت کرده بود. پس از آن نیز، یک شکایت دوم مطرح شد که به عنوان اتهامی نشر اکاذیب است. اما مسیح زاده در مورد این شکایت کردنها میگوید:
اصلا هرگز نمیخواستم از آقای فرهادی شکایت کنم. از ذهنم هم نمیگذشت که برای شکایت از آقای فرهادی به دادسرا بروم. بین ثبت شکایت ایشان از من و ثبت شکایت من از ایشان یکماه فاصله است. من در طول این یکماه به عنوان متهم به دادسرا رفتم. دیگر وارد فضای مشاورههای جدی حقوقی و تهیه دفاعیه و… شدم. در این مسیر دیدم با توجه به حقی که آشکارا از من نادیده گرفته شده و بابتش دارم چیزی هم بدهکار میشوم، چرا شکایت نکنم؟
به گزارش خبرگزاری صبا، تیم تولید فیلم قهرمان به صحبتهای مسیحزاده واکنش نشان داده و بیانیهای در این باره منتشر کرده است:
فرهادی در انتهای دوره، خود از هنرجویانش میخواهد که نام او را به عنوان ارائهدهنده ایده (افرادی که خبرشان به دلیل برگرداندن اموال پیدا شده به صاحبانش در رسانههای خبری منتشر شده و موضوع قهرمانپروری) و طراح (شکلدهنده مسیر روایت در هرکدام از سوژهها) در تیتراژ این مجموعه ذکر نشود.
مدتی پس از پایان این دوره، یکی از هنرجویان که کار کلاسیاش سوژه زندانی شیرازی بوده، با موافقت قبلی فرهادی و مدیر موسسه کارنامه، یک نسخه نهایی ۲۹ دقیقهای را از کار خود آماده کرده و در چند جشنواره استانی به نمایش میگذارد.
از سوی دیگر، فرهادی در سال ۱۳۹۸ و پس از ساخت دو فیلم «فروشنده» و «همه میدانند»، تصمیم به نوشتن فیلمنامهای بر مبنای همان ایدهای که در ورکشاپ به همه هنرجویان ارائه داده بود، یعنی افرادی که با برگرداندن اموال پیدا شده به صاحبشان چهره رسانهای شدهاند و با محوریت همان موضوع قهرمانسازی و قهرمانپروری که در کلاس به تفصیل درباره آن صحبت کرده بود، میگیرد. همزمان، این هنرجو مجددا در دوره فیلمنامهنویسی فرهادی که در موسسه بامداد برگزار میشده، ثبتنام میکند. علیرغم آنکه طبق مقررات دوره به دلیل تعداد زیاد متقاضیان، اولویت با کسانی بوده که پیش از این، دوره آموزشی با اصغر فرهادی نگذراندهاند، او با اصرار زیاد در این دوره ثبت نام میکند. در اواسط این دوره آقای فرهادی به ایشان میگویند که قصد دارند بر اساس ایده و طرحی که در ورکشاپ مستندسازی مطرح کرده بودند و با برداشتی آزاد از ماجرای زندانی شیرازی، فیلمنامه بعدی خود را بنویسند و برای پرهیز از هرگونه سوءتفاهم از ایشان میخواهند که با نوشتهای تایید کنند ایده و طرح مستند کار کلاسی وی با نام «دو سر برد، دو سر باخت» در ورکشاپ سال ۹۳ مطرح شده و متعلق به فرهادی است. علت اینکه به ایشان گفته میشود با نوشتن این نامه این موضوع را تایید کنند، خواسته خود فرهادی در عدم ذکر نامشان به عنوان طراح و ایدهپرداز در کارهای کلاسی هنرجویان بوده است که قطعا اگر در دوره ورکشاپ، ایشان با هنرجویان موافقت کرده بودند که نامشان در تیتراژ ذکر شود، دیگر نیازی به چنین نامهای نبود. از طرفی از آنجا که قرار بود فیلمنامه «قهرمان» با برداشتی آزاد از سوژه منتشر شده در رسانهها نوشته شود، نوشتن این نامه مانع بروز سوتفاهم در آینده میشد.
بر طبق قانون کپیرایت، مالکیت مادی و معنوی سوژههای منتشرشدهای که در رسانهها عمومی و افشا شدهاند، متعلق به هیچکس نیست و همگان میتوانند از این اطلاعات عمومی شده، به صورت جزئی و کلی در یک اثر هنری استفاده کنند. این قانون، در ایران و کشورهای دیگر وجود دارد و در دادگاهها مورد استناد قرار میگیرد. نکته مهم و قابل توجه آن است که فیلم «قهرمان» برداشتی کاملا آزاد و متفاوت از سوژهای افشا شده است که اخبار آن دو سال قبل از ورکشاپ سال ۹۳ در رسانهها و شبکه استانی فارس منتشر شده. از همین روی خود این مستند را هم نمیتوان به کپیبرداری از گزارش تلویزیونی استان فارس درباره سوژه زندانی شیرازی متهم کرد. ادعای وام گرفتن فیلم «قهرمان» از اثر مستند، نادیده گرفتن به عمد یا غیرعمد همه اطلاعات منتشر شده پیشین، راجع به این سوژه در رسانههاست. طبق قانون و نظر کارشناسان حقوقی، آنچه در یک اثر مستند مورد حمایت قانون کپیرایت قرار میگیرد، نه اطلاعات افشا شدهای که فیلم مستند نیز خود آن را از واقعیت وام گرفته و صرفا گزارشگر آن است، بلکه بیان خلاقانه سازنده مستند است. به وضوح روشن است که فیلم «قهرمان» به هیچ عنوان در بیان داستانی و سینمایی خود نسبتی با فیلم مستند مورد بحث ندارد. برخی شباهتهایی که در این دو اثر به شکل طبیعی وجود دارد، به معنای وام گرفتن از خلاقیت و بیان اثر مستند نیست.
ادامه متن این بیانیه را میتوانید در این لینک بخوانید.
بجثها بر سر این ماجرا همچنان ادامه دارند. نظر شما در این باره چیست؟ پیشنهاد میکنیم اگر فیلم قهرمان اصغر فرهادی را تماشا کردهاید، مستند دوسر برد، دوسر باخت را هم ببینید و سپس قضاوت کنید. نتیجه نهایی دادگاه هر چه باشد، در رسانهها و از جمله در گیمنیوز بازتاب داده خواهد شد.
کاملا مشخص که فرهادی چندین بار مستند خانم مسیح زاده رو برسی کرده حتی از شخصیت های واقعی در مستند ایده گرفته وکاراکترای فیلمش رو انتخاب کرده ولی اینه که میگم فرهادی ادمی که دیگران رو بشکل پله میبینه تا خودش بالا بره
اینجا است که آدم متوجه میشود نباید گول ظاهر و همچنین اسم و رسم افراد را خورد