یک سال پس از 88 در حالی که جامعه در تدارک تغییرات بزرگی بود، از یک طرف مسعود دهنمکی با «اخراجیها 3» و از طرف دیگر اصغر فرهادی با «جدایی نادر از سیمین» در پی شکستن رکوردهای سینمای ایران بودند. فرهادی با فیلم جدایی به موفقترین کارگردان زندهی ایرانی تبدیل شد. هم در فصل جوایز خوش درخشید -که شامل جوایز داخلی و خارجی میشود- و هم در گیشه داخل و خارج از ایران رکوردشکنی کرد. محبوبیت فرهادی اما به سرعت توسط جریانهای سیاسی داخل و خارج از ایران مصادره شد. اگرچه او با لفاظی هم که شده سعی میکرد خود را از این جریانها جدا کند و متعلق به مردم بداند. امروز، در حالی که سینماهای خالی از تماشاگر در حال اکران تقریبا انحصاری فیلم اصغر فرهادی هستند، او هیچ تلاشی برای جدا کردن خود از یک طیف خاص سیاسی نمیکند. اگرچه لفاظیهای او همچنان ادامه دارند. با اینکه فیلم «قهرمان» از نظر تکنیکی ادامهدهنده راه پر فراز و نشیب این کارگردان و نویسنده صاحب سبک است، در عمل یک تلاش مرده برای تثبیت جایگاه فرهادی به عنوان یک فیلمساز بینالمللی با امکان فعالیت در ایران و بدون توجه به خواست مردم است. در ادامه با نقد و بررسی فیلم قهرمان همراه باشید.
داستان «رحیم سلطانی» (امیر جدیدی) با مرخصی گرفتن از زندان آغاز میشود. شخصیت محوری فیلم قهرمان، در واقع یک شبه کارکتر پوشالی است که تنها ویژگیهای او در ظاهر نماد فرهیختگی و در واقع نشانههایی از جامعهی هدف اصغر فرهادی یعنی شبه روشنفکرهای عاشق آزادی هستند. همانهایی که ترسوتر از آن هستند که برای آزادی خود تلاشی بکنند یا غم در بند بودن دیگران را داشته باشند.
عدهای از مردم، که ذهن خود را برای فرار از فروپاشی در مواجهه با تجربههای زیستهی دشوار دیگران اخته کردهاند. و جلوتر از نوک دماغشان را نمیبینند، مبادا چشمشان به «همبندی اعدامی» یا «کارتنخواب مفلوک» و «زبالهگرد» و… بیفتد. همانهایی که پس از آروغ روشنفکری خود راه حل هوشمندانهی عقیمسازی را برای ریشهکن کردن اعتیاد و گورخوابی و دیگر معضلات میدهند. رحیم، یک نمونه از این قشر است. به ظاهر ساده، اما به شدت فرصتطلب است. او با اینکه نمیتواند آیندهای جز آزادی برای خود متصور شود، حاضر نیست برای این آزادی بهایی بپردازد. در عوض، چشمش را به روی در بند بودن دیگران و دردهایشان میبندد. «عباس» که حضوری کوتاه در داستان دارد به درستی همین نکته را به رحیم یاداور میشود. سکوتِ از سر استیصال رحیم از واقعیتِ وجودی او خبر میدهد.
رحیم با پیدا کردن یک کیف پر از سکهی طلا که میتواند نیمی از مشکلاتش را مرتفع کند، به ادامه زندگی خارج از زندان امیدوار میشود. او ابتدا تلاش میکند که این سکهها را خرج آزادی خودش کند، اما وقتی از پس این کار برنمیآید، تصمیمش را تغییر میدهد. رحیم البته آدم با وجدانی است و اگر او را همچون «بهرام» (محسن تنابنده) قضاوت کنیم راه اشتباه رفتهایم. اما او به هر حال ابتدا قصد داشت که سکهها را بفروشد. پس نادیده گرفتن نیت اولیه او هم کار صحیحی نیست. این مسئلهی بزرگ فیلم است و چالش ذهنی و اخلاقی بزرگی است که فرهادی قصهاش را درگیر آن کرده.
قضاوت امر سادهای نیست و فرهادی در کارنامه سینمایی خود با این مفهوم درگیر بوده و هر بار تلاش کرده از جهتی تازه به آن نگاه کند. کاوش فرهادی در باب قضاوت در فیلم قهرمان بسیار پیچیدهتر، ظریفتر و عمیقتر از فیلمهای قبلی او است.
مخاطب در نیمه ابتدایی فیلم همراه با رحیم و کاملا در اختیار افکار او است. اما پس از رسیدن داستان به اولین نقطهی تنش، تمام افکار تماشاگر متزلزل میشوند. اینکه آیا واقعا رحیم از قصد شمارهی زندان را پخش کرده باشد، یا اینکه او واقعا به خاطر اینکه نتوانست سکهها را بفروشد، دست به این کار زد سوالاتی هستند که مدام در فیلم مطرح میشوند.
اما این سوالات به ذهن مخاطب راه پیدا نمیکنند، چرا که ذهن او درگیر نگرانیهای رحیم از قضاوت شدن بیمورد است. حس غالب در سراسر فیلم، همدردی با رحیم به عنوان انسانی با قلبی پاک و صاف و ساده است که گاهی مجبور میشود خلاف میل خود عمل کند و زیر بار حرف دیگران برود. همین باعث میشود که تلاشهای مکرر فرهادی برای وارد کردن یک نگاه دیگر به اتفاقات داستان و تصمیمات رحیم، با شکست مواجه شود. اینکه چطور از پس این همه دیالوگ و موقعیتهای خلق شده برای این منظور، باز هم فیلم در ایجاد یک تردید اخلاقی واقعی ناکام است را میشود در لحن نامناسب پرداخت، یا کلیشههای تثبیت شدهی فضای کاری فرهادی جست.
جامعهای که فرهادی به تصویر میکشد، با یک شکاف منطقی، دو پاره از مردم را نشان میدهد. آنهایی که دردکشیده هستند یا زندگی عادی دارند، و آنهایی که مسئولیتی دارند. مردم عادی، ظاهرا به فکر یکدیگر هستند و تلاش میکنند با همدردی و کمک به یکدیگر، زندگی را اندکی سادهتر کنند. تصویری بزک شده از جامعهی منحط امروز ایران که ابدا خبری از این حرفها در آن نیست. خیریه، انسانهای به ظاهر مهربان و اتوکشیده، که در تمام مدت نقش بازی میکنند در فیلم گنجانده شدهاند که مانیفست یک جریان سیاسی در ایران را بازتاب دهند.
اما از سطحِ این نوعدوستیهای بزک شده که عبور کنیم، فیلم فرهادی چیزی برای ارائه ندارد، جز تصویری مبهم از انسانهای طالب کمک و قابهایی لرزان از وضعیت بغرنج زندگی در ایران که به هیچ فرجامی نمیرسد.
همین دوربین متزلزل که اگر در فیلمِ جدایی کارکرد فرمی داشت و میتوانست آتش زیرخاکستر رابطه نادر و سیمین را بروز دهد، در فیلم قهرمان کاملا بیهویت و تقریبا بدون علت است. کارگردان تلاش میکند در موقعیتهای بغرنجی که انسانهای قصه خلق میکنند با تزریق تزلزل به قابهایش همین حس را در مخاطب هم ایجاد کند، غافل از اینکه قصه، ابدا به ریتم مناسب برای انتقال چنین حسی دست پیدا نمیکند. نتیجهی این ناهماهنگی غیرعادی، استیصالی است که به بازیگران نیز منتقل شده و خود را در بدترین موقع از داستان یعنی زمانی که خشونت وارد قصه میشود بروز میدهد. رحیم به خوبی میداند که درگیر شدن با بهرام به او کمکی نمیکند، اما با او دست به یقه میشود و کاری میکند تا اوضاع از چیزی که هست پیچیدهتر شود.
اما دوربین تلاش میکند که این درگیری را از زاویهای غیرعادی به تصویر بکشد تا جایگاه فیلمساز، تا جای ممکن از آدمهای قصهاش دور باشد. میانهروی اصغر فرهادی و یکی به نعل یکی به میخ زدنهای فیلمساز برند حکومت ایران، در اثرش نیز ادامه دارد و به قیمت میانمایگی فیلم تمام میشود. میانمایگی که تنها مخاطب ایرانی متوجه آن میشود. آن هم نه شبهروشنفکری که فرهادی هدف خود قرار داده و مدام از ابتدای فیلم او را قلقلک میدهد.
دومین دسته از آدمهای جامعهی ایران در فیلم، آنهایی هستند که مسئولیتی دارند. آدمهایی بسیار شکاک و کاملا غیرقابل اعتماد، که تنها منافع خود را مد نظر قرار میدهند. از مسئول کارگزینی فرمانداری که برای فردای خودش نگران است و رحیم را گیر میاندازد گرفته تا مسئول فرهنگی زندان که حاضر است آبروی رفتهی خود و مجموعه را با سوءاستفاده از لکنت پسر رحیم برگرداند.
دریغ از یک نفر در هر مسئولیتی، که در کنار خود، به فکر دیگری هم باشد. این که در میان مسئولین جامعه، در هر مقام و منزلتی هیچ انسان همنوعدوستی پیدا نمیشود، نکتهی جالبی است، اما به نوعی تقلیل دادن مسائل به سربازان خط مقدم است.
فیلم قهرمان یک شروع نمادین و یک فصل افتتاحیهی بسیار کند دارد. قصه، در حالی کلید میخورد که در پسزمینهی حرکت رحیم، نمایی از تمدن هفت هزار سالهی ایران وجود دارد. «چای سر قبر خشایارشا» به مخاطب نهیب میزند که این تمدن با فرهنگ عامه به خوبی تلفیق شده است. در حالی که میدانیم این طور نیست و فرهنگ امروز مردم ایرانزمین، با تمدن هفت هزار سالهی پس زمینهی فیلم آقای فرهادی و حکومت خشایارشا و امثال او فرسنگها فاصله و مرزبندی بسیار مشخصی دارد. از این گذشته، میزانسن نمادین بالا رفتن از پلهها و سپس پایین آمدن، که خلاصهای از اتفاقاتی است که بر سر قهرمان قصه میآیند، تکراری و نخنما است و متعلق به سینمای اروپا در چند دههی قبل است.
قصه خیلی دیر به حرکت در میآید و سپس ریتم کندی را در پیش میگیرد و بعد از همهی فراز و نشیبهای کمعمقش، به نتیجهای میرسد که کمتر از آثار فرهادی انتظار داریم.
در نهایت فیلم یکی از میانمایهترین آثار فرهادی است و خود را زیر سایهی جدایی، درباره الی، فروشنده و دیگر فیلمها پیدا میکند. اما با توجه به جو حاضر و تبلیغاتی که آمازون و تهیهکننده خارجی فیلم برای آن دست و پا کردهاند، بعید نیست که در فصل جوایز آمریکایی نیز همچون جشنواره کن، فیلم فرهادی ستوده شود و چند جایزه را برای او به ارمغان بیاورد.
ممنون خیلی نقد جالبی بود