فیلمهای سینمای اندرو نیکول از پروتاگونیستهای در حال مبارزه با قدرت برخوردارند. چه در یک نظام سرکوبگر به واسطه علم ژنتیک، و چه به واسطه سن.
همه داستانهای عالی علمی-تخیلی در هستهی خود، یک پیام برای جامعه دارند. استارترک درباره بشر به دور از تفاوتها برای کاوش ستارهها و رسیدن به اتحاد و یکپارچگی است. بلید رانر، از هویت و مفهوم انسان واقعی بودن میگوید. سیاره میمونها درباره فرجام زیادهخواهیهای انسان هشدار میدهد. اما هیچکس بیش از «اندرو نیکول» (Andrew Niccol) به این واقعیت پایبند نبوده است. نیکول در کارنامهاش، عمدتا این ژانر را دستمایهای برای مباحثه درباره سیستمهای سرکوبگر قرار داده است. پروتاگونیستهای او همواره در حال نافرمانی از سیستم تا جای ممکن و به هر قیمتی که شده هستند.
این وجه را میشود در اولین فیلم به کارگردانی او یعنی Gattaca که امسال بیست و پنج ساله میشود به وضوح دید. داستان فیلم در جامعهای میگذرد که اصلاح نژاد به قانون تبدیل شده است. جامعه به دو قشر تقسیم شده: «تایید شدهها» که میتوانند به خاطر برتری ژنتیکی خود زندگی عادی داشته باشند و «تایید نشدهها» که از نظر ژنتیکی دچار نقص هستند و معمولا بیماری زندگی آنها را تهدید میکند.
آنگونه که پروتاگونیست فیلم «وینسنت فریمن» (با بازی ایتن هاک) میگوید:
من به یک دهک تازه از جامعه تعلق داشتم، که دیگر بر اساس موقعیت اجتماعی یا رنگ پوست از دیگران جدا نمیشد. نه، ما حالا تبعیض را بر پایه دانش بنا کرده بودیم.
علاقه وینسنت به رفتن به فضا به خاطر تایید نشده بودن او از نظر ژنتیکی مورد تهدید قرار گرفته است. بهترین شغلی که او میتواند پیدا کند، سرایداری در شرکت هوافضای گاتاکا است.
وینسنت شروع به فریب دادن سیستم از طریق جعل هویت یک فرد تایید شده میکند. «جروم مارو» (با بازی جود لا) که یک فضانورد است. وینسنت برای اینکه خود را در جایگاه جروم حفظ کند، قدمهای سخت و طاقتفرسایی برمیدارد.
او هر روز پوست خود را به دقت تمیز میکند (میسابد) تا سلولهای مرده را از بین ببرد. برای تست خون، هر روز یک سرانگشت جعلی آغشته به خون جرومِ واقعی و برای تست ادرار، نمونهی ادرار او را استفاده میکند. او حتا برای اینکه قد خود را به جروم برساند، یک عمل جراحی سخت و بسیار دردناک را پشت سر میگذارد.
حالا یک قدم مانده تا تحقق رویایش، وینسنت با خطر شاخ به شاخ میشود: او درگیر معمای قتل فرمانده عملیات گاتاکا میشود و همزمان به همکار خود «آیرین» (با بازی اوما تورمن) علاقه پیدا میکند.
وقتی معمای قتل در حال پیگیری است، وینسنت توسط کاراگاه اصلی پرونده مورد بازجویی قرار میگیرد. این کاراگاه در واقع برادر وینسنت «انتون» (با بازی لارن دین) است. انتون بر خلاف وینسنت با استفاده از اصلاح ژنتیکی به دنیا آمده است و بدین ترتیب والدین آنها او را در اولویت خود قرار دادهاند.
با این حال وینسنت موفق میشود در برابر این تبعیض قد علم کند. به ویژه زمانی که او و انتون وارد یک بازی از کودکیشان میشود: چه کسی میتواند مسافت بیشتری را شنا کند. وینسنت موفق میشود از همه توان خود برای کنار زدن امواج استفاده کند، و به برادر خود ثابت میکند که این ژنتیک نیست که او را تعریف میکند.
وینسنت در نهایت موفق میشود به ماموریت فضایی خود در قمر«تایتان» سیاره زحل برود. این در حالی اتفاق میافتد که یکی از دکترهای گاتاکا (مسئول تست هویت) تصمیم میگیرد راز وینسنت را نگه دارد. او اشاره میکند که این کار را به خاطر پسرش انجام داده که یک تایید نشده است. این واقعیت که وینسنت موفق شده سیستم را شکست دهد و از چنگال آن رهایی یابد، به او امیدواری داده که پسرش روزی رنگ موفقیت را خواهد دید.
خود جروم نیز در مبارزه با استانداردهایی است که جامعه برای او تعیین کرده است. وقتی اولین بار وینسنت با جروم ملاقات میکند، از دیدن اینکه او روی ویلچر است متعجب میشود. و بیش از این، پس از فهمیدن دلیل این معلولیت. جروم در تمام عمر به برتری ژنتیکی خود افتخار کرده و به عنوان نمونهای از موفقترین انسانها در جامعه زیسته بود. تا اینکه در مسابقات المپیک در رتبه دوم ایستاد و ناگهان احساس کرد که آن زندگی موعود تماما دروغین بوده، بنابراین تصمیم گرفت خود را در مسیر اتومبیلی پرت کند. تصادفی که منجر به معلولیت او که از نظر ژنتیکی تکمیل و تایید شده بود شد.
در پایان فیلم، جروم با انداختن خود به کورهای که داخل خانهاش دارد خودکشی میکند. اما پیش از پایان دادن به زندگی خود، مقدار زیادی از نمونههای خون، پوست و ادرار خود را برای وینسنت ذخیره میکند و به یادگار میگذارد، تا او بتواند همچنان به زندگیاش ادامه دهد. او پیش از اینکه وینسنت زمین را به مقصد زحل ترک کند به او میگوید:
من تنها بدنم را به تو قرض دادم. تو رویای خود را.
سینمای اندرو نیکول تنها در ابتدای کار به این مضماین آغشته نبود. او در فیلم In Time محصول 2011 که مفهومی بسیار متفاوت را در بر داشت نیز به این موضوع روی آورد. در آیندهای نزدیک، انسانها به گونهای دستکاری ژنتیکی شدهاند که روند پیر شدن آنها در سن 25 متوقف شود.
نکته اما اینجاست: یک ساعت روی دست آنها به سرعت به کار میافتد و شروع به شمارش معکوس میکند. زمانی که عدد این تایمر صفر شود، زندگی فرد پایان مییابد. این باعث شده است که انسانها از زمان به عنوان پول استفاده کنند.
«ویل سالاس» (با بازی جاستین تیمبرلیک) کارگر کارخانهای در شهری فقیر است که سر راه یک سرمایهدار به اسم «هنری همیلتون» (با بازی مت بومر) قرار میگیرد. همیلتون یک قرن زمان دارد. او این زمان را به ویل واگذار میکند، اما به او این هشدار را میدهد که ساکنین منطقه «نیو گرینویچ» قیمتها را به شدت بالا بردهاند تا بیشتر زمانِ دنیا را برای خود نگه دارند.
همچون وینسنت، ویل هم به سرپیچی از نظامی که در آن متولد شده است روی میآورد. این بار اما یک دلیل شخصیتر هم وجود دارد. از آنجا که گرانیهای شهر نیو گرینویچ باعث میشود مادرِ ویل «ریچل» (با بازی اولیویا وایلد) بعد از پس دادن یک قرض، در راه خانه و به خاطر کرایه اتوبوس بمیرد.
همچون گاتاکا، در اینتایم نیز ویل توسط ماموران قانون دنبال میشود. به ویژه سربازرس «ریموند لئون» (با بازی کیلیان مورفی) و سربازان او که «حافظان وقت» (Timekeepers) نام دارند. نیکول حتا از فیلم اینتایم به عنوان فرزند ناخلف گاتاکا یاد میکند. تفاوت اصلی در آن است که ویل در این داستان برای بر هم زدن نظام و از بین بردن آن دست به سرقت میزند.
همین مضامین همچنین در فیلم The Truman Show نیز دیده میشوند. اگرچه اندرو نیکول این فیلم سینمای هزاره سوم را کارگردانی نکرده و تنها نویسنده و تهیهکننده آن بوده است. فیلم نمایش ترومن نسبت به گاتاکا و اینتایم کمدیتر است، اما یک پروتاگونیست دارد که توسط یک نظام سلطهگر احاطه شده است.
«ترومن بربنک» (با بازی جیم کری) تجربههای شگفتآوری را از سر میگذراند. یک لامپ از آسمان سقوط میکند، رادیوی ماشینش پیامهای عجیب دریافت میکند و یک نفر را میبیند که با پدر مرحومش مو نمیزند. خیلی زود، او (و همزمان تماشاگر) میفهمد که توسط یک شرکت برای ایفای نقش در یک رئالیتی شو از کودکی به خدمت گرفته شده است تا تمام زندگیاش فیلمبرداری شود.
همسرش «مریل»، بهترین دوستش «مارلون»، و حتا مادرش نیز بازیگران این نمایش هستند. تنها کسی که فعالانه در تلاش است تا به ترومن برای خروج از این جهان ساختگی کمک کند، «سیلویا» (با بازی ناتاشا مکالهون) است. یک بازیگر سیاهیلشکر قدیمی که میخواهد آزادی و سعادت ترومن را ببیند.
در نهایت، ترومن موفق میشود فرار کند. او دل به دریا میزند و با ترسش از آب مقابله میکند تا آزادیاش را به دست آورد. کارگردان نمایش «کریستوف» (با بازی اد هریس) هر چه در چنته دارد برای جلوگیری از فرار ترومن رو میکند. یک طوفان ساختگی، از این جمله است. او حتا تلاش میکند ترومن را مجاب کند که به دنیای این نمایش تعلق دارد.
با این همه، ترومن بالاخره موفق به ترک این سیستم سرکوبگر میشود. او تصمیم خود مبنی بر در دست گرفتن سرنوشتش را عملی میکند. پایان بسیار تهییجکننده است. و با علم بر اینکه نیکول اصالتا سناریو را برای یک تریلر علمی-تخیلی نوشته است، این پایان خوش شگفتآور است.
شما کدامیک از فیلمهای سینمای اندرو نیکول را میپسندید؟