نگاهی به سریال Under the Banner of Heaven – علیه بنیادگرایی و افراط

سریال Under the Banner of Heaven (زیر بیرق بهشت) محصول شبکه FX در هفت قسمت پخش شد. این مینی سریال جنایی بر اساس رمانِ واقعی با همین نام نوشته «جان کراکائر» ساخته شده است. در این سریال جذاب جنایی «اندرو گارفیلد»، «دیزی ادگار جونز» و «سم ورتینگتون» در کنار بازیگران دیگر به ایفای نقش پرداختهاند. در ادامه به سریال Under the Banner of Heaven نگاهی انداختهایم. با گیمنیوز همراه باشید.
بسیاری از طرفداران کتاب کراکائر معتقدند که این سریال همان کاری که این نویسنده در کتاب خود انجام داده را نکرده است. آنها معترضند که سریال بخشهای جنایی داستان را کوتاه و کمجزئیات نمایش داده و در عوض بیشتر به روایت داستان خانواده «لافرتی» و تلاشهای آنها برای احیای بنیادگرایی افراطی LDS (یک مذهب مشتق از مسیحیت در آمریکا) پرداخته است. در حالی که به نظر میرسد این گزارهها درباره سریال درست هستند، باید اذعان داشت که این تصمیم سریال نیز تصمیم درستی بوده و به خوبی اجرا شده است.
سریال Under the Banner of Heaven یک نمونه موفق از بازنمایی یک مجموعه پرونده جنایی در دل یک باورِ مذهبی افراطی است. باورمندان به مذهب LDS در آمریکا و سایر نقاط جهان کم نیستند. کلیسای این مذهب که در شهر «یوتا» قرار دارد، سالها تلاش کرده تا از حیثیت این مذهب دفاع کند و آن را گسترش دهد.
پیروان این دین اصول و اعتقادات مخصوص به خود را دارند و اکثریت آنها در حالی در آمریکا زندگی میکنند که چندین بار در طول تاریخ، پدران مقدس و برادران معتقد به آن، مرتکب جرم و جنایتهای تاریخی شدهاند. از جمله آنها میتوان به واقعه سرباز زدن از پرداخت مالیات و همچنین ماجرای قتلهای سریالی خانواده لافرتی اشاره کرد. تکههایی از تاریخ منحوس بنیادگرایی افراطی مذهبی، که در سریال به خوبی به نمایش درآمدهاند.
همه چیز از یک واقعه هولناک و دلخراش قتل یک مادر و فرزند خردسالش آغاز میشود. «جب پایری» کاراگاه جنایی شهر «سالت لیک» و یک معتقد به مذهب LDS مامور حل رازهای این قتل دلخراش و بیرحمانه میشود. سریال با ورود جب به صحنهی جرم آغاز میشود. دوربین روی صورت او میماند و با او حرکت میکند. آنچه جب میبیند، بیش از حد تصور مخاطب دلخراش است، پس تمام و کمال به تصویر کشیده نمیشود. اما دلهره و اضطراب او، به خوبی از طریق دوربین و بازی خوب اندرو گارفیلد به مخاطب منتقل میشود. پایری تلاش میکند تا خود را نبازد. او قربانیان را میشناخته و خودش صاحب دو فرزند کوچک است. همسر زیبا و مهربانی دارد و مادری که دچار فراموشی به سبب کهولت سن با آنها زندگی میکند.
داستان زندگی جب وارد روایت سریال میشود. او تنها کسی است که در کنار خانواده بزرگ لافرتی به زندگیش سرک میکشیم و جزئیاتی از رابطه زناشویی و پدرانه او را میبینیم. در عین حال که او با این پرونده دست و پنجه نرم میکند، مخاطب مدام به شخصیتِ جب نزدیک میشود.
روند این نزدیک شدن، آرام و بیعجله است. گویی نویسنده و کارگردانها، بنا ندارند برای رسیدن مخاطب به نقطه همذاتپنداری با «برادر پایری» تلاش اضافهای کنند. همهی چیزهایی که درباره پایری و خانوادهاش میدانیم در چنین فضایی شکل گرفته و کاملا طبیعی پرداخته شده است. به همین سبب، در کنار رفتار او، که با پرفورمنس جذاب و دلنشین گارفیلد باورپذیر شده است، شخصیت او نیز به یک نقطه قوت برای سریال تبدیل میشود. رفته رفته ما به افکار جب و درگیریهای ذهنی او، کشمکش بین واقعیت بیرحم و اعتقاداتش نیز عادت میکنیم. به زودی میفهمیم که این پرونده، نه فقط یک ماموریت مهم برای پایری، بلکه یک جنگ بزرگ درونی برای او محسوب میشود. همهی اتفاقاتی که رخ دادهاند و رفته رفته پرده از آنها برداشته میشود، برای جب یک چالش ایجاد میکنند. هر چه جلوتر میرود، او بیشتر به اعتقادات خود شک میکند. به درستی مذهب شک میکند.
بیشتر در گیمنیوز بخوانید: نگاهی به سریال Slow Horses – جاسوسبازی مرد پیر و گروه از کار افتادگان
کلیسای LDS و تمام اعضای آن رفته رفته در طول روایت زیر سوال میروند. تاریخ شکلگیری این مذهب، که بر روی ویرانههایی از امید و آرزو برای داشتن یک آرمانشهر (زایان یا صهیون) بنا شده است، به واقعههای فجیع و غیرانسانی پیوند میخورد. وقایعی که در تازهترینشان، قربانیان نگونبختی دارد که از آن جمله یک مادر و فرزند هستند. اما آیا این تمام اتفاقی است که افتاده؟ سریال از قسمت دوم به بعد، مخاطب را با این سوال درگیر میکند. سوالی هوشمندانه که کلید موفقیت سریال در روایتِ جنایی-تاریخی-انتقادی خود محسوب میشود. آیا جب در نهایت میتواند روند قتلها را متوقف کند؟ آیا ما میفهمیم که چه کسی مرتکب این قتلها شده و چه افراد بیشتری در خطر هستند؟
بله همهی این سوالات پاسخ داده میشوند. برخی در میانهی راه و برخی دیگر در پایان. در قسمت آخر، سریال هیچ سوالی را بیپاسخ نگذاشته به جز یکی: آیا جبدایا پایری به حقیقتی که به دنبال آن بود رسید؟
در حالی که میدانیم از اواسط داستان، پایری نه فقط به دنبال گیر انداختن قاتل یا قاتلین و بازگرداندن امنیت به شهر خود، که به دنبال پیدا کردن ریشههای مذهبی است که از کودکی باورمند به آن بزرگ شده و اکنون در حال بزرگ کردن فرزندانش با اعتقاد به همان مذهب است. این چیزی است که جب به دنبال آن است و تقریبا میشود اطمینان داشت که او در قلب خود به آن رسیده. اما آیا در عمل هم میتواند همان چیزی که قلبش میگوید را اجرا کند؟ آیا خانوادهاش پذیرای این باور جدید هستند؟ آیا جامعه از او میپذیرد که چنین فکر و عمل کند؟
آنچه سریال روایت میکند به خودی خود هولناک و میخکوبکننده است. روندی که دو کاراگاه برای رسیدن به مظنونین و سرنخهای جدید طی میکنند با ریتم آرامی دنبال میشود و به دلهره بیشتر دامن میزند. وقتی رفته رفته در خلال روایت داستانها توسط برادران لافرتی و در راس آنها «الن» و «رابین» به سرنخهای جدیدی از ماجرای تبدیل شدن «سم» به یک پیامبر دیوانه در راس FLDS میرسیم، سریال Under the Banner of Heaven بیش از پیش به یک مانیفست علیه بنیادگرایی مذهبی تبدیل میشود.
«ران» و برادرش «دن» به کمک برخی دیگر از همکشیان خود از جمله «پیامبر اونایاس» به دنبال برقراری قوانین بنیادی مذهب Mormon در آمریکای پیشرفت کرده هستند. از جمله این قوانین، حق چندهمسری برای مردان است. چیزی که به سادگی آنها را اغوا میکند. آنها همچنین به دنبال انتقام گرفتن از مخالفین خود، که در راس آنها یک زن قرار دارد، یک لیست از افرادی که باید به اشد مجازات (همان ریخته شدن خون بر زمین) محکوم شوند تهیه میکنند. ران لافرتی ادعا میکند که این لیست و شیوهی مجازات به او وحی شده و پا را فراتر از قانون میگذارد. این نقطه آغاز جنایتهای سالت لیک است که در روندی متضاد با پیگیریهای جب پایری در قسمت پایانی به آن میرسیم.
سریال برای ایجاد این تناقض جذاب در زمانِ روایی خود از یک تکنیک محبوب در این سالها استفاده میکند. روایت خللناپذیری که به صورت تکههای کوتاه از داستان در فرم یک شبکه نامتقارن با کمک تدوین موازی ایجاد میشود. مشابه این تکنیک را در مینی سریال Sharp Objects نیز دیدهایم.
در این میان، نه تنها داستانِ «برندا» و همراهی او با همسر ران یعنی «دایانا» روایت میشود، بلکه ماجرای تبدیل شدن «دن» به یک رهبر دیوانه و بیرحم را هم میبینیم. در تمام این داستانها، آنچه مشهود است مخالفت دوربین و میزانسن کارگردان با بنیادگرایی افراطی است. سریال با یک تیر دو نشان میزند: هم جذابیت و هیجان به روند آرامسوز داستان خود تزریق میکند و هم باورهای افراطی را به چالش میکشد. کاری که بسیار خوب از پس آن برمیآید این است: نشان دادن نقش زنها در همه چیز.
زنها در باور Mormonها بردههای تحت حکمرانی مردان هستند. تا زمانی که ازدواج نکردهاند مایملک پدر و خانواده محسوب میشوند و پس از ازدواج، مطیع و فرمانبردار راهبر همیشگی خود یعنی شوهر. آنها نباید از دستورات مردان سرپیچی کنند. نباید برای خود آزادی بخواهند. هر چه در دنیا دارند متعلق به خودشان نیست و وابسته به اجازه مردان. مرد هر چه میگوید آنها باید بی چون و چرا عمل کنند. و این راهی است که زنان Mormon با آن تربیت شده و رشد کردهاند. (چه قدر آشنا!)
همسر جب یعنی «ربکا» هم در چنین فضایی تربیت شده و چون یک فرد معتقد و دیندار محسوب میشود به این اصول پایبند است. او میخواهد دخترانش را هم در این فضا رشد و به این قوانین عادت دهد. اما کاراگاه پایری که به باورهای خود عمیقا شک کرده، به این موضوع واکنش نشان میدهد. او قلبا پذیرای چنین شرایطی برای هیچ زنی نیست. نه میخواهد همسرش کاملا مطیع و فرمانبردار او باشد، و نه میخواهد دخترانش را با چنین باور مضحکی بزرگ کند. و البته او راه را درست میرود.
مشکل اصلی خانواده لافرتی (که مادرشان هم در عین ناباوری با آنها همدستی میکند) در این است که یک زن، نظم مذهبی حاکم بر خانواده و جامعه را بر هم زده است. کینهای که این مردان از برندا و دایانا به دل میگیرند (چون خواستار آزادی و زندگی مطابق میل خودشان هستند) باورنکردنی است. مردان این قبیله افراطی، این زنان را بدون اینکه گناهی متوجه آنها باشد، بدکاره میخوانند. و بعد دست به قتل آنها میزنند. البته خوشبختانه و با تلاشهای برندا، جب و کاراگاه «تابا» دستشان به دایانا نمیرسد.
همهی کاری که سریال Under the Banner of Heaven انجام میدهد، شاید همین باز کردن موضوع و شرح آنچه در ذهن یک گروه بنیادگرای افراطی میگذرد است. سریال موفق میشود به ما نشان بدهد که باورهای مذهبی غلط، بسیار ریشهای و بنیادی در سراسر جهان جریان دارند. سازندگان به خوبی فهمیدهاند که امروز در دنیا مردم بیش از هر چیز از مذهب فراریاند. در عین حال که تلاشی برای ارائه چیزی به جز واقعیت نمیکنند، موفق میشوند ساز و کار حاکم بر یک سازمان جعلی را شرح دهند. شاید پیروان LDS بیاندیشند. البته که کلیسای مورمون به این سریال هم واکنش نشان داده و آن را متهم به فریبکاری و سیاهنمایی کرده است. اما چیزی که تغییر نمیکند این واقعیت است: خانواده لافرتی در کنار جمعی دیگر از بنیادگرایان مذهب Mormon به جنایتی غیرقابل بخشش دست زدند. برگی سیاه از تاریخ آمریکا. همین و بس.