وقتی سخن از فیلمهای پویانمایی (انیمیشن) به میان میآید، همهی ما به یاد دو استودیوی معروف و برتر انیمیشنسازی میافتیم: دیزنی و پیکسار. اولی به ساخت انیمیشنهایی با تم جادو و اسطوره شهرت دارد و دومی صاحب آثاری متفاوت و خلاقانه است. یکی با فیل پرنده و موش سخنگویش به دل مخاطبان نشسته و دیگری با هیولاهای مهربان و اسباب بازیهای ماجراجو تخیل ما را به پرواز درآورده است. اما چرا امروزه انیمیشنهای پیکسار بیش از آثاری که دیزنی ساخته، در یادها ماندهاند؟ در این مقاله خواهیم گفت دلیل آن که استودیو پیکسار در هزارهی سوم میلادی توانست گوی رقابت را از یگانه حریف شکستناپذیر خود برباید، چیست. همراه گیمنیوز باشید.
نخست) ابداع و نوآوری
مهمترین دلیل موفقیت پیکسار این است که برای کاوش در سرزمین پهناور انیمیشن هیچ حد و مرزی نمیشناسد و برای این کار از هر آنچه فکرش را بکنید، مایه میگیرد. سرچشمهی ایدهها هر پدیدهی جاندار و بیجانی است که یا در جهان واقعی پیدا میشود و یا در مخیلهی آدمیزاد میگنجد. پیکسار تسلیم محدویتها نمیشود. گاهی ممکن است کابوس شبانهی کودکان را به رویایی مفرح تبدیل کند و گاهی احتمال دارد که در سایهی تخیل از مرگ هم زندگی بیافریند. واقعا چه کسی گمان میکرد که پیکسار به احساسات گوناگون ما مثل غم و شادی هم جان ببخشد یا از دریچهی جهان مدرن به زندگی آخرین بازماندگان افسانههای کهن سرک بکشد؟
اما نوآوریهای پیکسار تنها در حیطهی ایده پردازی نیست. این استودیو در قلمرو تکنیک و مباحث فنی هم تا جایی پیش رفته است که گاهی نمیتوان تفاوتی میان فیلم زنده و انیمیشنهای کوتاه یا سینماییاش قایل بود (مثلا نگاه کنید به انیمیشن کوتاه پایپر). با وجود این، پیکسار همچنان مسیرهای تازهای را میپیماید و هر بار به افقهای دورتری دست مییابد. نشان به آن نشانی که پیکسار هنوز هم در استفاده از دوربینهای مجازی (Virtual Camera) پیشروترین استودیوی ساخت انیمیشن است.
دوم) کلیشهزدایی
وجه مشخصهی برترین انیمیشنهای پیکسار کلیشهزدایی است و شاید بهترین نمونهی آن کارخانهی هیولاها باشد که با ایدههای ناب و تخیلات بیکرانهاش تعریف جدیدی از ابتکار و آفرینشگری به دست میدهد. اصلا همین که قهرمانان این فیلم فرزند خوفناکترین مخلوقات سینمای وحشت هستند اما رسم و راه پدرانشان را نادیده میگیرند و بهسادگی بر ماهیت هیولایی خود غلبه میکنند، چه معنای دیگری به جز کلیشهزدایی میتواند داشته باشد؟
سوم) مضامین بالغانه
در جستوجوی نمو، داستان اسباب بازی، تیم محشر سانجی (کوتاه) و… ویژگی مشترک تمام این انیمیشنها بهرهگیری خیالپردازانه از ماجراها و اتفاقاتی است که احتمالا همهی ما در زندگیمان تجربه کردهایم. رسیدن به بلوغ در انیمیشن درون و بیرون یا دشواری انتخاب در راتاتویی و یا مشکلات شخصی و خانوادگی در شگفتانگیزان… بدون شک موضوعاتی هستند که هر انسان بالغی در زندگیاش با آنها روبهرو شده است. مثلا امکان ندارد که شما فرزند آخر خانوادهای پرجمعیت باشید و احساسات رمی در انیمیشن راتاتویی را درک نکنید. یا آن که داغ فقدان عزیزی در سینه داشته باشید و با دیدن شاهکاری مانند بالا (سفر به آبشار بهشت) اشک در چشمهایتان حلقه نزند.
چهارم) تخیل گسترده
نوابغ فیلمنامهنویسی در پیکسار درست مانند گوستاو لینگویینی در انیمیشن راتاتویی دستور پختی برای خود دارند. آنها همیشه میپرسند چه میشد اگر تخیلات ما یک روز به واقعیت میپیوستند؟ قانون «چه میشد اگر…؟» برگ برندهی آنها در نگارش فیلمنامههای استادانهای است که تبدیل به آثاری همچون وال-ای و داستان اسباب بازی شدهاند. این قانون طلایی به خودی خود منبع لایزال خلاقیت است و به لطف آن حتی ضعیفترین انیمیشنهای پیکسار هم خالی از وجوه خلاقانه نیستند. مثلا بنگرید به انیمیشن دایناسور خوب که چقدر استفادهی بامزهای از قانون «چه میشد اگر…؟» کرده است: چه میشد اگر دایناسورها در یک جامعهی متمدن زندگی میکردند؟!