دوباره تماشا کردن آثار سینمایی، کار چندان عجیبی محسوب نمیشود. به ویژه الان که هر چه زمان میگذرد، به صورت آشکار و پنهان به ارزش آثار سالهای گذشتهی سینما پی میبریم. اگر شما یک فیلم مورد علاقه دارید که آن را بارها تماشا کردهاید، و یا اگر چند فیلم خوب میشناسید که آنها را دو بار دیدهاید، تنها نیستید. در واقع بسیاری از علاقهمندان به سینما هر چند سال، آثار سینمایی موردنظرشان را دوباره میبینند. و البته همچنان لذت میبرند. اما اینکه دیدن یک فیلم برای دومین بار هم بتواند به همان اندازه بار اول -یا بلکه هم بیشتر- لذتبخش و تاثیرگذار باشد، نیاز به مولفههایی در خودِ اثر دارد. همه چیز وابسته به میل و سلیقه مخاطب نیست. بعضی موارد را باید کارگردان و نویسنده و بازیگران رعایت کرده باشند. در ادامه به معرفی 70 فیلم سینمای آمریکا که ارزش دو بار دیدن دارند میپردازیم.
70 فیلم سینمای آمریکا که ارزش دو بار دیدن دارند – دهه 2000 به بعد
همانطور که در مقدمه اشاره کردم، دیدن فیلمها برای دومین یا چندمین بار اصلا کار عجیبی نیست. بالاخره ما به عنوان انسانهای علاقهمند به سینما، فیلمهایی را به عنوان منطقههای آرامش خود میشناسیم. اگر گهگداری به این مناطق برنگردیم، سینما بخشی از معنای خود را از دست میدهد. به همین خاطر، حتما چند فیلم در ذهن همهی آنهایی که این مطلب را میخوانند برجسته شدهاند که ارزش دو بار دیدن دارند.
اگر شما هم مثل من گاهی از دیدن فیلمهای روز خسته میشوید و برای دوباره دلگرم شدن به سینما، به سالهای گذشته برمیگردید، حتما با این مشکل دست و پنجه نرم کردهاید: گاهی انتخاب فیلم برای دوباره دیدن خیلی سخت میشود. به چه چیزی باید دقت کنیم تا تصمیم بگیریم یک فیلم ارزش دوباره دیدن را دارد؟ کدام مولفهها تاثیرگذار و مهم هستند؟ چند سال از دیدن اولیه گذشته باشد خوب است؟ میشود یک فیلم که همین هفته پیش دیدیم را دوباره ببینیم؟ اینها سوالاتی هستند که معمولا سریعا در ذهن کسی که در جستجوی فیلمی برای تماشای دوباره است نقش میبندند. اما پاسخ به این سوالها معمولا وابسته به شخص و متغیر است. با این حال، بدون اینکه تلاش کنیم مویی از ماست بکشیم، میشود گزینههایی را برای تماشای دوباره معرفی کرد.
سینمای آمریکا اهمیت بسیاری دارد. تقریبا در هر ژانر و با هر سبک و سیاقی فیلمهای خوب و حتا شاهکار فراوانی در آمریکا ساخته شدهاند. کارگردانان و نویسندگان معتبر و خلاق زیادی در آمریکا فیلم ساختهاند. و استودیوها دست به خلاقیت و نوآوریهای بسیاری زدهاند. از این رو، پیدا کردن فیلمهای جذاب و با ارزش در سینمای آمریکا کار دشواری نیست. اما هر چه به امروز نزدیکتر میشویم، تعداد فیلمهای واقعا با ارزش کم میشوند.
در این مطلب، و برای معرفی 70 فیلم سینمای آمریکا که ارزش دو بار دیدن دارند، خود را به یک بازه زمانی -البته نه چندان کوتاه- محدود کردم. شما میتوانید در لیست پیشرو، انتظار فیلمهایی را داشته باشید که از سال 2000 میلادی تا همین امسال ساخته شدهاند.
در آینده لیستهای دیگری متشکل از فیلمهای سینمای آمریکا از دهههای هشتاد و نود میلادی با ارزش دو بار دیدن معرفی میکنیم. همچنین پس از آن به سراغ تولیدات کشورهای دیگر خواهیم رفت. فیلمهایی از سینمای بریتانیا، فرانسه، آلمان، ایتالیا، ژاپن، هند و ایران. اما فعلا با سینمای آمریکا پس از 1999 میلادی همراه باشید.
فیلمها به گونهای مرتب شدهاند که رتبه 70 کمترین ارزش تکرار و رتبه 1 بیشترین ارزش تکرار را داشته باشد. تمام انتخابها شخصی هستند.
35. Shrek (2001)
ورود به دنیای انیمیشنها، معمولا کار سادهای نیست و هر کسی نمیتواند با آنها آنقدر ارتباط برقرار کند کهیک انیمیشن را بیش از یک بار ببیند. البته که این جمله برای کودکان، و افرادی که کودک درون بانشاط و سرزندهای دارند صادق نیست. و صد البته، درباره «شرک» هم صادق نیست. این فیلم انیمیشنی، شخصیتهای فوقالعادهای دارد که هر کدام به تنهایی میتوانند دلیل شما برای چندین و چند بار تماشای آن باشد. داستان سر راست و موقعیتهای طنز ساده در کنار فضاسازی دراماتیک، همه چیز را درباره شرک دوستداشتنی کرده است.
تا حدی که این فیلم موفق به دریافت اولین جایزه اسکار بهترین فیلم انیمیشن را از آن خود کند. «شرک» یک دنیای دیگر است. نه فقط برای کودکان و نوجوانان، که برای هر مخاطب سینمایی که داستانهای پریان را دوست دارد و از دیدن درام پر حادثهی مدرن و جذابی با انواع و اقسام موجودات و شخصیتها لذت میبرد. شرک، زندگی است. و این را زمانی میفهمید که این فیلم را دوباره تماشا میکنید.
34. There Will Be Blood (2007)
مدتی از ورود هیجانانگیز و بینظیر «پل توماس اندرسون» به دنیای کارگردانی میگذرد. او در این مدت برای خود اسم و رسمی به پا کرده و حالا فرصت درخشیدن با ستاره بیبدیل سینما یعنی «دنیل دیلوییس» را به دست آورده است. مردی که به خاطر تبحرش در ایفای نقشهای متفاوت و تبدیل خود به شخصیتی که بازی میکند مشهور است. «خون به پا خواهد شد» (2007) چهارمین فیلم بلند سینمایی اندرسون و بدون شک یکی از بهترین آثار او و آثار سینمای آمریکا است. اثری اقتباسی و کنایهآمیز به شهوت انسان برای کسب مال به هر قیمتی.
یک افتتاحیهی پستمدرن و خیرهکننده و یک پایانبندی دیوانهوار و بینظیر که در کمتر فیلمی میتوان مشابهش را یافت. فیلم از ریتم بسیار خوبی برخوردار است و موسیقی آن (اثر جانی گرینوود) مسحور کننده و گوشنواز است. فیلم به راحتی شما را با خود همراه و داستان فوقالعادهای از زوال انسانیت در سایه مناسبات اقتصادی دنیای جدید را روایت میکند.
33. Drive (2011)
هیچ تضمینی وجود ندارد که شما حتما از فیلم «درایو» (2011) خوشتان بیاید. اما اگر این اتفاق افتاد، حتما از دیدن دوبارهی آن لذت بیشتری میبرید. این چرخه تا جایی ادامه پیدا میکند که به خودتان بیایید و ببینید این فیلم جذاب را چندین و چند بار دیدهاید و حالا عاشقش هستید. جادوی سینمایی «نیکلاس ویندینگ رفن» با حضور «رایان گاسلینگ»، «کری مولیگان» و «برایان کرانستون» چنین خاصیتی دارد.
تلاش کنید مجذوب فیلم، تصاویر وهمآمیز بینظیرش، ریتم عجیب و دلفریبش و صحنه سازی و نورپردازی عاشقانهی آن شوید و آن وقت میبینید که چرا این فیلم در لیست آثار سینمای آمریکا با لیاقت حداقل دو بار دیدن حضور دارد.
32. Almost Famous (2000)
چگونه میشود با یک تیر دو نشان زد؟ هم علاقهمندان سینما را به راکاندرول علاقهمند کرد و هم علاقهمندان این موسیقی را به سینما؟ پاسخ در فیلم «تقریبا مشهور» (2000) نهفته است. فیلمی نیمه-فانتزی درباره سفر یک نوجوان همراه با گروه موسیقی مورد علاقهاش و تجربهی دنیای خارقالعادهی موسیقی و زندگی. البته فیلم هشدارهای لازم درباره سبک زندگی این گونه افراد را هم به مخاطب و شخصیت اصلی داستان خود میدهد. در نهایت، فیلم تقریبا مشهور به یک سفر جذاب همراه با موسیقی راکاندرول تبدیل میشود.
فیلم از آن دسته آثار سینمای آمریکا در آستانه قرن جدید است که ارزش دو بار دیدن را قطعا دارد. اما اگر آن را تماشا کردید و متوجه شدید که قبلا یک بار دیده بودید و به خاطر نداشتید تعجب نکنید. فیلم به شدت ساده و صمیمی است و تصاویرش شبیه فیلمها و سریالهایی است که بارها از تلویزیون دیدهایم. تصویری آشنا که در ناخوداگاه ما ثبت شده است.
31. Slumdog Millionaire (2008)
«میلیونر زاغه نشین» (2008) یکی از بهترین ساختههای دنی بویل و از بهترین همکاریهای هالیوود و بالیوود است. فیلمی که در سالی سخت برندهی جایزه اسکار بهترین فیلم شد، از بهترین آثاری است که میتوانید بیشتر از یک بار تماشا کنید. ریتم جذاب فیلم و داستان گیرا، شخصیتهای همدلیبرانگیز و موقعیت نفسگیری که شخصیت اصلی داستان از سر میگذراند، عناصری هستند که باعث میشوند فیلم به راحتی به یکی از بهترین فیلمهای دههی 2000 تبدیل شود.
فیلم انگلیسی-آمریکایی میلیونر زاغه نشین یک داستان غمانگیز دربارهی تبعات فقر در شهرهای بزرگ هندوستان است. تصویری مغایر با رویاپردازیهای سینمای هند، سرگذشتی تراژیک و تقارن با زندگی مدرن هندی در این اقتباس از رمان پرفروش «سین جیم» نوشتهی «ویکاس سواروپ».
30. Uncut Gems (2019)
فیلم «الماسهای تراشنخورده» (2019) یکی از پرهیاهوترین و اتمسفریکترین آثار هالیوود در سالهای اخیر است. فیلمی که هم در فرم و هم در محتوا به مبارزه با سینمای بدنه میپردازد. ساختهی مستقل و جذاب برادران «سفدی» سمفونی شانس و بسکتبال است. اگر از داستان و غافلگیری پایانی فیلم هم خوشتان نیاید، به خاطر بازی بینظیر، تحسینبرانگیز، متفاوت و غیرقابل انتظار «آدام سندلر» بهتر است آن را بیش از یک بار ببینید.
به علاوه فیلم نشان میدهد که آدام سندلر عاشق بسکتبال و بسکتبالیستها است. البته این تئوری بعدا با فیلم Hustle برای نتفلیکس با حضور همین بازیگر تایید میشود. اگر یک درام جذاب، نفسگیر و پرهیجان در نیویورک با درونمایهی «ارزش پول» و احترام در یک خانوادهی یهودی برای تماشا نیاز دارید،گزینهی بهتری به ذهن نمیرسد.
29. Lord of War (2005)
«ارباب جنگ» (2005) داستانی دربارهی طمع سیریناپذیر انسان است. بازی «نیکلاس کیج» در دوران اوجش در هالیوود نقطه قوت اصلی فیلم و مهمترین دلیل برای تماشای دوباره و یا چندبارهی آن است. ریتم سریع فیلم، داستانِ هیجانانگیز، ترفندهای جذاب و کارگردانی «اندرو نیکول» دیگر عناصر ساختاری این فیلم هستند که آن را بیشتر از یک بار دیدنی میکنند. از سایر بازیگران فیلم هم نباید غافل شد. «جرد لتو»، «ایتن هاک»، «بریدجت مویناهان» و «ایمون واکر» ستارگانی هستند که فیلم را در نوع خود بینظیر کردهاند.
ارباب جنگ یکی از ساختههای متفاوت هالیوود دربارهی درگیریهای مسلحانه، قاچاق و چگونگی تاثیرگذاری سرمایهداری آمریکایی بر کشورهای جهان سوم محسوب میشود. نگاه خاص اندرو نیکول و سوگیری سیاسی اجتماعی او، روایت فیلم را چند برابر تاثیرگذارتر کرده است. و البته این اثر ضدجنگ، یک ساختهی سینمایی جذاب و خوشساخت است.
28. Inglourious Basterds (2009)
کسی نمیداند که تارانتینو چگونه فیلمهایش را میسازد که همهی آنها برای بیشتر از یک بار دیدن مناسباند. شاید عشق او به سینما و علاقهی شدیدش به خلق سکانسهای جذاب و صحنههای به یادماندنی، آثارش را از دیگر کارگردانها متمایز کرده. شاید هم هوش و استعداد بینظیرش در خلق موقعیتهای داستانی و نوشتن دیالوگهای بینظیر و خارقالعاده، این تاثیر را ایجاد کردهاند. در مورد «حرامزادههای بیآبرو» (2009) یک دلیل دیگر هم میتوان متصور شد: این شاعرانهترین داستانپردازی تارانتینو و بهترین فیلمش از نظر تصویرسازی و فیلمبرداری است.
حضور بازیگران مطرح و ستارگانی چون «برد پیت»، «کریستوف والتز»، «ملانی لارن»، «دایان کروگر»، «مایکل فازبندر» و «دنیل برول» هم در این فیلم مزید بر علت شده. موسیقی «انیو موریکونه» که تارانتینو در این فیلم استفاده کرده در کنار دیگر آهنگهای انتخابی او، دلیل دیگری برای تماشای بیش از یک بار این فیلم بینظیر و فوقالعاده است.
27. Ratatouille (2007)
هر چقدر امروز فکر میکنید که از دوران اوج پیکسار فاصله داریم، همانقدر این فیلم ارزش دو یا چند بار دیدن دارد. «راتاتویی» یا «موش سرآشپز» (2007) از بهترین انیمیشنهای کامپیوتری پیکسار است. داستانی که این فیلم روایت میکند، سرشار از پییامهای ارزشمند دربارهی زندگی است. یک موش غیرعادی که توانایی آشپزی در حد و اندازهی بهترین سرآشپزهای فرانسوی را دارد، با یک کارگر آشپزخانه در یک رستوران همکاری میکند تا با هم یکی از بهترین غذاها را برای یک منتقد غذا بپزند. لحظههای کمدی، موقعیتهای درام، شخصیتهای همدلیبرانگیز، صداپیشگی جذاب و موسیقی هیجانانگیز، این انیمیشن را به اثر محبوب بسیاری از ما تبدیل کرده است.
اما شاید دلیل تماشای دوباره یا چندبارهی این فیلم چیزی متفاوت باشد: حسی که در این انیمیشن پیکسار وجود دارد، در اغلب آثار بعدی این استودیو گم شده. به همین خاطر هر بار که دلمان برای این حس ارزشمند تنگ میشود، به سراغ راتاتویی میرویم. نه؟
26. Flight (2012)
هیچکس در هالیوود نمیتوانست نقش «ویلیام ویتاکر» را در فیلم «پرواز» (2012) بهتر از «دنزل واشتنگن» بازی کند. خلبان دائمالخمری که هواپیمایش را از سقوط نجات میدهد و جان سرنیشنان را حفظ میکند. اما بعد از مدتی، درست وقتی که او دارد به شنیدن لفظ «قهرمان» عادت میکند، بررسیها دربارهی این پرواز شروع میشوند.
فیلمِ «رابرت زمیکیس» یک افتتاحیهی بینظیر دارد که در بین آثار سینمایی سال خود بیهمتا است. بازی دنزل واشنگتن اگرچه در کسب جایزه اسکار در رقابت با «دنیل دی لوییس» (لینکلن) ناکام ماند، به شدت لایق ستایش است. و فیلمنامهی آن که باز هم نامزد دریافت جایزهی اسکار بود اما موفق به کسب آن شد. دلایلی برای تماشای دوبارهی فیلم Flight که البته در سایهی بازی واشنگتن و کارگردانی زمیکیس قرار میگیرند.
25. The Pursuit of Happyness (2006)
«ویل اسمیت» شاید الان چهرهی خبیثی در هالیوود محسوب شود و شاید در آینده تنها نقشهای اکشن را بازی کند. اما در فیلم «جستجوی خوشبختی» (2006) او یک پدر نگران به دنبال تحقق رویای آمریکایی است. که البته موفق هم میشود، اما در یک داستان غمانگیز، هیچ موتیفی تا پایان دوام نمیآورد.
کارگردان جستجوی خوشبختی یک فیلم دیگر با حضور ویل اسمیت هم ساخت که به اندازهی آن موفق و جذاب نبود اما تماشای آن برای یک بار خالی از لطف نیست. پس اگر جستجوی خوشبختی را تماشا کردید و از آن خوشتان آمد، Seven Pounds را هم ببینید.
24. Training Day (2001)
«روز تمرین» (2001) اولین فیلم درخشان کارنامهی کارگردانی «آنتوان فوکوا» (Antoine Fuqua) هم اگر باشد، آخرینِ آنها نیست. کارگردانی که «اکولایزر»، «چپدست»، «اشکهای خورشید»، «بهترینهای بروکلین»، «شاه آرتور» و «تیرانداز» را در کارنامه دارد. کارگردانی که برای همکاریهای دنبالهدار خود با دنزل واشنگتن معروف است و حتا به او کمک کرده که اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را هم بگیرد. بر اساس فیلمنامهای از «دیوید آیر» روز تمرین با حضور ایتن هاک و دنزل واشنگتن یک فیلم پلیسی جنایی فوقالعاده و تاثیرگذار است. فیلمی که نباید تماشای آن را از دست بدهید.
23. Tick, Tick… Boom! (2021)
«لین مانوئل میراندا» که به خاطر نبوغش در طراحی و اجرای تئاتر «همیلتون» مشهور است، اولین فیلم بلند سینمایی خود را به گونهای کارگردانی کرده که میشود آن را بارها تماشا کرد. از جمله آثار لایقی که در یکی دو سال گذشته منتشر شدهاند و در این لیست قرار دارند، «تیک، تیک، بوم…!» با بازی «اندرو گارفیلد» در نقش «جاناتان لارسون» است. یک فیلم موزیکال بیوگرافی با ریتمی سریع، موقعیتهایی نفسگیر و دیالوگهایی تاثیرگذار، به علاوهی بازیهای جذاب از جمله اندرو گارفیلد در نقش اصلی.
اگر به دنبال یک اثر سینمایی الهامبخش و رمانتیک هستید و در عین حال به فیلمهای سریع و داستانهای بیوگرافی علاقه دارید، تیک، تیک، بوم…! برای شما است. آن هم نه فقط برای یک بار.
22. Zodiac (2007)
هنوز پیدا نشده. بله، قاتل سریالی زودیاک هنوز هم پیدا نشده است. اگرچه داستانهای محلی زیادی دربارهی او به گوش میرسند و برخی معتقدند که چند سال پیش او خودش را به پلیس معرفی کرده، روایت رسمی این است که قاتل زودیاک هنوز پیدا نشده است. اما «دیوید فینچر» وقتی این فیلم را میساخت، با این واقعیت روبرو نشده بود. او به هر حال، یکی از گیراترین داستانهای جنایی-رازآلود هالیوود را کارگردانی کرده است. فیلمی سراسر تعلیق و هیجان، نگرانی و غافلگیری از جنایتهایی که هر لحظه ممکن است رخ بدهند.
فقط یک چیز میتواند فیلم شاهکاری از دیوید فینچر را جاودانه کند: یک تیم بازیگری استثنایی. این بار، جیک جیلنهال، رابرت داونی جونیور و مارک رافالو به علاوهی دیگر بازیگران نقشهای فرعی، این وظیفه را به بهترین نحو انجام دادهاند.
21. Match Point (2005)
«وودی الن» در سالهای 2000 تا 2010 مشغول ساخت موج تازهای از فیلمهای تاثیرگذار خود بود. او در این بازه بیشتر در شهرهای خارج از آمریکا فیلمسازی کرد و بخشی از هویت شهر را هم به آثار خود داد. فیلم «امتیاز آخر» (Match Point) –مچ پوینت در تنیس به امتیازی میگویند که منجر به پایان دست یا بازی به نفعِ گیرندهی آن امتیاز میشود- بخشی از هویت لندن را در خود دارد. نمناک، فریبنده و خیانتگر. فیلم دربارهی «شانس» یا «کارما» نیست، بلکه دربارهی احساسات انسانها است. همچون دیگر آثار وودی الن در این فیلم هم مضمون خیانت بسیار پررنگ است.
نیمهی اول فیلم مچ پوینت آرامسوز و مقدمهچین است. اما همه چیز به یکباره تغییر میکند. حتما حداقل تا نیمه به این اثر درخشان فرصت بدهید و اجازه بدهید که همهی زمینهسازیهای لازم را انجام دهد. سپس میبینید که داستان به چه پیچ و خمهای اخلاقی درگیرکنندهای میرسد. دست آخر، آن قدر از همه چیز راضی خواهید بود که بعید است به سرتان نزند دوباره یا چند باره این شاهکار را تماشا کنید.
20. The Adventures of Tintin (2011)
برداشت «استیون اسپیلبرگ» از شخصیت کارتونی معروف «تنتن» آن هم در مدیوم انیمیشن، باید هم لیاقت بیشتر از یک بار دیده شدن را داشته باشد. فقط نگاهی به صداپیشگان این اثر بیاندازید تا متوجه شوید، اسپیلبرگ با بودجهی 135 میلیون دلاری، چه عنوان فوقالعادهای خلق کرده است.
فیلمنامه مهمترین نقطه قوت فیلم «ماجراهای تنتن» است که مدتها از ساخت و اکرانش میگذرد. اما هنوز کمتر فیلم انیمیشنی آنقدرها به دل من نشسته که بتواند به این فهرست راه پیدا کند. مثل دیگر فیلمهای اسپیلبرگ در انیمیشن تنتن هم ستپیسها و اتفاقات بزرگ و پر سر و صدا نقش پررنگی دارند.
19. Sherlock Holmes (2009)
«شرلوک هلمز» یکی از مهمترین شخصیتهای تخیلی تاریخ است. برخلاف تصور عامه، این شخصیت با وجود محبوبیت فراوانش هنوز به حق خود در سینما و تلویزیون نرسیده. اگرچه تلاشهای بعد از دههی 2000 میلادی برای وارد کردن کاراگاه هلمز به دنیای فیلم و سریال، بسیار قابل تقدیر بودهاند. شاید فیلم «گای ریچی» از شرلوک با رویکرد متفاوتی که نسبت به «رفتار» قهرمان نابغهاش پیش گرفته، یکی از بهترین تلاشها باشد.
به واقع همینطور هم هست، چون هر چند بار که فیلم شرلوک هلمز را تماشا کنید باز هم دلتان میخواهد آن را دوباره ببینید. فیلم یک جادوی سرگرمکنندگی دارد. سکانسهای آن طوری به دل مینشینند که هرگز از آنها خسته نمیشوید. بازیگران قدرتمند ظاهر میشوند. کارگردانی، فیلمبرداری، موسیقی و تدوین همه در بالاترین سطح ممکن هستند. برای همین هم حتا دنبالهی این فیلم هم موفق به تکرار این حس نمیشود. به نظر من به جای آنکه فیلمِ بعدی یعنی Sherlock Holmes: A Game of Shadows را ببینید، فیلم شرلوک هلمز را دو بار ببینید.
18. Adaptation. (2003)
فیلم «اقتباس» نمونهی درخشانی از همکاری نابغهها با یکدیگر برای خلق سینما است. «اسپایک جونز» کارگردان در یک سو، «چارلی کافمن» فیلمنامهنویس در سوی دیگر و «نیکلاس کیج» و «مریل استریپ» جلوی دوربین، تیمی از نوابغ سینمایی هستند که حضورشان یک فیلم استثنایی خلق کرده است. فیلمی که به جرات میتوانم بگویم که هرگز شبیه به آن ساخته نشده و احتمالا نخواهد شد.
اما فیلم چیزی بیشتر از یک تجربهی مشترک لذتبخش است. «اقتباس» برای تبدیل شدن به یک شاهکار خیز برمیدارد. زمانی آنقدر شخصی میشود که نمیتوانیم تشخیص دهیم آنچه به زبان شخصیت اصلی میآید حرفهای نویسنده است یا خودش؟ یا خودمان؟ اگر خودمان را جای چارلی بگذاریم؟ این یک فیلم را شاید باید حتما دو بار ببینیم.
17. The Curious Case of Benjamin Button (2008)
«مورد عجیب بنجامین باتن» شاهکار دیگری از «دیوید فینچر» است که اسمش در این فهرست زیاد تکرار شد. کارگردانی فینچر در این فیلم به کمال میرسد، گویی او در تمام فیلمهای قبلی در حال تمرین و تلاش برای رسیدن به این نقطه در کارنامهی خود بوده. فیلم از جلوههای ویژهی اعجابانگیزی هم بهره میبرد که نشانگر آزاداندیشی فینچر در به کارگیری ابزار در سینماست.
با اینکه فیلم بنجامین باتن (The Curious Case of Benjamin Button) به سادگی بهترین فیلمِ سال ساختش بود، در فصل جوایز چندان که باید دیده نشد. برای جبران این کمکاری جوایز سینمایی هم که شده، این شاهکار بیبدیل فینچر با بازی «برد پیت» و «کیت بلانشت» را بیش از یک بار ببینید. مثل دیگر فیلمهای کارگردان، در بنجامین باتن هم جزئیات زیادی هست که شاید دفعهی اول متوجه همهی آنها نشوید.
16. A Beautiful Mind (2001)
قرار دادن فیلم «یک ذهن زیبا» (A Beautiful Mind) در فهرستی با عنوان «فیلمهایی که ارزش دو بار دیدن دارند» یک ریسک محسوب میشود. فیلم میتواند در پایان به یکی از تجربههای تکرارنشدنی برای تماشاگر تبدیل شود. اما دست کم برای مدتی هوس دوباره دیدن آن به سرتان نمیزند. چون بخش مهمی از جذابیت فیلم «ران هاوارد» به پیچش داستانی اواخر فیلم است. همه چیز ناگهان طوری تغییر میکند که اگر اندکی روی صندلی لم داده باشید، میخکوب مینشینید و تا پایان صبر میکنید.
اگرچه این پیچش داستانی باعث میشود مزهی فیلم به بار اولِ تماشایش باشد، حس و حالی در این اثر سینمایی جاری است که بعد از مدتی دوباره هوس آن را میکنید. بنابراین طبیعی است که چند وقت بعد دوباره بخواهید یک ذهن زیبا را تماشا کنید. دیدن فیلم با کسی که قبلا آن را ندیده، برای محک زدن واکنشش به رمزگشایی پایانی هم لذت خاص خود را دارد.
15. Inception (2010)
سینمای «کریستوفر نولان» منتقدان زیادی دارد، اما در نهایت او به عنوان یکی از مترقیترین و خلاقترین کارگردانها در تاریخ شناخته میشود. بهترین ویژگی کریستوفر نولان تسلطش بر قواعد سینمایی است. او در قصهپردازی، درام و کشمکشهای فیلمهایش از آثار برتر تاریخ الهام میگیرد. در عین حال، نبوغ و خلاقیت بیحدش باعث میشود این منابع الهام در سکوت به تبدیل اثر به شاهکاری سینمایی ادامه دهند.
فیلم «اینسپشن» ظاهرا پیچیده، اما واقعا سرراست و پر از جذابیت و اکشن و صحنههای نفسگیر هیجانانگیز است. داستان دربارهی یک فروشندهی رویا است که میخواهد یک ایدهی بسیار ساده را طی یک عملیات بسیار پیچیده در لایهی پنجم از ناخوداگاه یک میلیونر بکارد. در عین حال با ماجرایی خانوادگی و شخصی هم درگیر است. نقش اصلی فیلم یعنی «کاب» را «لئوناردو دیکاپریو» بازی میکند و «کیلین مورفی»، «جوزف گوردون لویت»، «تام هاردی»، «ماریون کوتیار» و «کن واتانابه» دیگر بازیگران این فیلم هستند. «هانس زیمر» و «مایکل کین» به عنوان همراهان همیشگی نولان در این فیلم حضور دارند.
14. Only Lovers Left Alive (2013)
ترکیب دو ژانر عاشقانه و ترسناک، همیشه هم جواب نمیدهد. اما این بار که «جیم جارموش» دست روی این ترکیب گذاشته جواب داده، خوب هم جواب داده! داستان دو خونآشام عاشق را در فیلم جارموش میبینیم که به شدت افسردهاند. زندگی آنها عاشقانه اما عمیقا ناراحتکننده است.
فیلم برای دوستداران موسیقی، به ویژه سبکهای کمتر شنیدهشدهی شرقی هم مثل یک آبنبات میماند. «فقط عاشقها زنده ماندند» قطعا ارزش دو بار دیده شدن را دارد. فقط سعی کنید فاصله این دو بار را زیاد کنید که فیلم کمی به حوصله نیاز دارد.
13. Sweeney Todd (2007)
هیچ تردیدی در اینکه از این شاهکار موزیکال «تیم برتون» برای هر چند بار تماشا لذت ببرید نیست. داستان، عالی! کارگردانی، عالی! بازیها، عالی! فیلم «سویینی تاد» آنچنان بهیادماندنی و تاثیرگذار است که مدتها دلتان کلوچه نمیخواهد. شاید سلمانی هم نروید! اما در همین مدت شاید بخواهید فیلم را دوباره ببینید. این جادوی همکاری «جانی دپ» و «هلنا بونهام کارتر» با تیم برتون است که در این فیلم در بهترین حالتش است.
علاوه بر این دو، «الن ریکمن» نیز در این فیلم بازی میکند که مثل همیشه درخشان است.
12. Birdman (2014)
«بردمن» (Birdman) یا «فضیلت غیرمنتظره بیتوجهی» (The Unexpected Virtue of Ignorance) یکی از مهمترین فیلمهای دو دههی اخیر است. «ایناریتو» در این فیلم جایی بین جهانِ فیلمساز مستقل و فیلمساز هالیوودی قرار میگیرد. جایی که به نظر میرسد این کارگردان مکزیکی تا ابد به آنجا تعلق دارد. او در این فیلم سعی میکند با تکنیکِ خودافشاگر برداشتِ طولانی، با تغییر هوشمندانهی لنز دوربین و با استفاده از دکورِ پویا، به هدفی علیه فرم برسد.
هالیوود مثل یک ابرقهرمان خسته که قدرتهایش را از دست داده، در زمانهای که این فیلم ساخته شد میماند. صنعت سینمایی که برای دوباره جذاب شدن، به یک تلاش نهایی نیاز دارد. سینمای مستقل به کمک هالیوود میآید و آن را نجات میدهد. طبیعتا فیلم به همین دلیل لیاقت همه جوایزی که گرفته را دارد. به علاوه لیاقت اینکه بیش از یک بار تماشا شود.
11. Arrival (2016)
اگر یک فیلم از «دنی ویلنوو» استحقاق قرار گرفتن در این لیست را داشته باشد، همین فیلم است. فیلمی به ظاهر ساده اما در واقع «پیچیده» دربارهی وحدت «زبان» و «زمان» که موضوعی به شدت انسانی دارد. کارگردانی در این فیلم حرف اول را میزند، اگرچه خود را به ندرت نشان میدهد. همه چیز در طبیعیترین حالت خود پیش میرود تا Arrival به یکی از فیلمهایی تبدیل شود که هر چند بار دیدن آن سرگرمکننده و لذتبخش است.
و البته با دیدن این فیلم به فکر فرو میروید و دربارهی مفهوم زمان و ارتباط خودتان با دیگران و جهان میاندیشید. برای کشف راز این فیلم لازم نیست آن را حتما دو بار ببینید. کافی است یک بار با دقت فیلم را تماشا کنید و منتظر بمانید تا لحظهی رمزگشایی فرا برسد. آنوقت میفهمید که یک اثر درگیرکنندهی سینمایی، الزاما نباید به ساختار غیرخطی وانمود کند، بلکه باید واقعا غیرخطی باشد.
10. Wall-E (2008)
انیمیشن Wall-E شاید مهمترین فیلم انیمیشنی دو دهه اخیر باشد. داستان فیلم نقطه عطفی در تاریخ روایی هالیوود محسوب میشود. در واقع این فیلم یک داستان طعنهآمیز، تاملبرانگیز و به شدت حسابشده را روایت میکند که شاید دیر یا زود به حقیقت تبدیل شود. اگرچه «والای» با نمادها و نشانههایش، برملاکنندهی ترسهای منطقی و غیرمنطقی انسان از آیندهای است که خودش رقم خواهد زد. اما تبدیل شدن به یک بیانیهی احساسی علیه «تنهایی» و توسل دوباره به عشق، حس و حال فیلم را کاملا دگرگون میکند.
فیلم والای به کارگردانی «اندرو استنتون» و نویسندگی مشترک او با «پیت داکتر» یاداور دوران طلایی دیزنی هم هست. پیش از آنکه این شرکت مولتی میلیون دلاری درگیر ایدههای محافظهکارانه و مصلحت سیاسی شود. چیزی در این فیلم وجود ندارد که کسی را آزردهخاطر کند، اما فضای فیلم هم حاکی از آسودگی خاطر نویسنده و کارگردان برای ارائهی داستان ویژهی خودشان است. برای اینکه فیلم را درک کنید نیازی نیست آن را بیشتر از یک بار ببینید. اما احساساتی که طی تماشای آن تجربه میکنید، آنقدر ارزشمند هستند که بخواهید دوباره و چندباره تکراشان کنید. برای همین این فیلم در چنین رتبهای در فهرست فیلمهایی که ارزش دو بار دیدن دارند قرار میگیرد.
9. Shutter Island (2010)
جزئیات زیادی در فیلم «جزیره شاتر» (Shutter Island) وجود دارند که احتمالا بار اول از دست میدهید. من معتقدم که تماشای این فیلم حتا برای بار دوم هم چندان نمیتواند به شما در رمزگشایی همهی نکات آن کمک کند. اگرچه میتوان گفت که فیلم برای این منظور هم ساخته نشده، بلکه صرفا دارای چنین جزئیات و نکاتی است که کمک میکنند داستان آن باورپذیر و «منطقی» بشوند. پنهان کردن منطق روایی در جزئیات (از چیزهای کاملا قابل رویت و جلوی چشم تا نکات بسیار ریز و مفهومی) و روایت یک داستان چندلایه فقط از کارگردانی با تبحر و تجربهی «مارتین اسکورسیزی» برمیآید. اسکورسیزی که بدون شک یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین کارگردانهای سه دههی اخیر سینما است.
همکاری او با «لیتا کالیگریدیس» برای اقتباس از رمان موفق جزیره شاتر نوشته «دنیس لیهان» یکی از جذابترین همکاریهای کارنامهاش محسوب میشود. «لئوناردو دیکاپریو»، «مارک رافالو» و «بن کینگزلی» در کنار «میشل ویلیامز» بازیگران اصلی این فیلم هستند. شاید جزیره شاتر بهترین فیلم اسکورسیزی در این سالها نباشد، اما بدون شک در فهرست فیلمهای این کارگردان که باید حتما دو بار یا بیشتر ببینید، در رتبهی اول قرار میگیرد.
8. Million Dollar Baby (2005)
چه چیزی میتواند یک فیلم با حضور دو پیرمرد و یک دختر بوکسور را جذاب کند؟ جواب ساده است: «کلینت ایستوود» در مقام بازیگر و کارگردان. فیلم Million Dollar Baby یکی از جواهرهای سینما در دههی 2000 میلادی است. این فیلم را برای هر چند بار که میتوانید تماشا کنید. یک بار کافی نیست، اما اگر هنوز آن را ندیدهاید بیش از این وقتکشی نکنید.
حجم احساساتی که این فیلم میتواند در تماشاگر به قلیان بیاندازد، وصف شدنی نیست. برای اینکه نمایی از اهمیت فیلم به دست بیاورید کافی است نگاهی به چهار جایزه اسکاری که برنده شد بیندازیم: بهترین فیلم، بهترین کارگردان، بهترین بازیگر زن (هیلاری سوانک) و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (فریمن). انتظار نداشته باشید فیلم ساده باشد، اما روایت درگیرکننده، بازیهای استثنایی و کارگردانی قدرتمند و کلاسیک ایستوود آن را به یک تجربهی شگفتانگیز تبدیل میکنند.
7. Midnight in Paris (2011)
سفر به پاریس آرزوی خیلیها است. سفر به پاریس در دههی 20 میلادی اما شاید آرزوی افراد بسیار کمتری باشد. اما به هماناندازه جذابتر است. داستان «نیمهشب در پاریس» حتا در کارنامهی «وودی الن» هم نظیر ندارد. او «گیل پندر» (با بازی اوون ویلسون) را به همراه همسرش (ریچل مکآدامز) را به «پاریس» میبرد و در دنیای متفاوتشان رها میکند. وودی الن به تخیل خود اجازه میدهد شخصیتها را به هر کجا که میتواند ببرد و بعد از چرخ زدن حسابی در پاریس، به واقعیت برگرداند و با حقیقت مواجهشان کند. حقیقت اما چیز تلخی است. گیل و «اینِز» به درد هم نمیخورند. اما ملاقات با «همینگوی»، «فیتزجرالدها» و «پیکاسو» است که در نهایت به گیل نشان میدهد که چرا باید از نامزدش جدا شود و زندگی جدیدی را شروع کند.
فیلم Midnight in Paris یک تفرج لذتبخش و عاشقانه در پاریس است. به علاوه ادای احترام وودی الن به «نسل گمشده» اروپایی هم محسوب میشود. آنهایی که سالهای جوانی خود را در بحبوحهی جنگ جهانی اول از دست دادند و هرگز بهترین روزهای عمر خود را در آرامش سپری نکردند. شاید تماشای نیمه شب در پاریس به همین خاطر برای مخاطب ایرانی حس و حال متفاوتی دارد. نسل گمشدهی ایرانی کدام است؟ شما هم احتمالا جزو آن هستید.
6. Cloud Atlas (2012)
«ابر اطلس» به سادگی بهترین فیلم «واچوفسکیها» بعد از سهگانه «ماتریکس» است. این فیلم برای درک شدن باید حتما به بیش از دو بار دیدن نیاز دارد. اما همه چیز در درکِ داستان و شخصیتها و فضای فیلم خلاصه نمیشود. مهمتر از اینها، ایدهای است که نویسندهاش «دیوید میچل» داشت. فضای در هم تنیدهای از زندگیهای موازی، تناسخ، اخلاقیات و عینت شهود انسانی از پدیدهها. فیلم ابر اطلس به عنوان یکی از بهترین اقتباسهای سینمایی هم شناخته میشود. فیلمی که با قدرت میتواند همهی جزئیات مهم کتاب را به تصویر بکشد.
همکاری «تام تیکور» در کارگردانی این فیلم و موسیقی متن آن را هم نباید نادیده گرفت. کارگردان آلمانی نبوغ خود را به واچوفسکیها قرض داده تا Cloud Atlas را به یک شاهکار بینظیر تبدیل کند. به قول «راجر ایبرت» فقید از زبان «چرچیل»: ابر اطلس مثل یک معما میماند که داخل یک راز پیچیده شده و درون یک انیگما قرار گرفته است. برای کشف این معمای لذتبخش و فوقالعاده معطل نکنید.و از آنجایی که خود ایبرت هم در نقد خود نوشته «همانموقع که داشتم ابر اطلس را برای اولین بار تماشا میکردم فهمیدم باید این فیلم را دوباره ببینم. اکنون که آن را برای بار دوم تماشا کردهام، میدانم که دوست دارم آن را برای بار سوم هم ببینم، اما دیگر اعتقاد ندارم که چندباره دیدن این فیلم بتواند چیزی را تغییر دهد».
5. The Dark Knight (2008)
کلاسیک. هنرمندانه. حماسی. هیچکس نمیتواند با اینکه فیلم شوالیه تاریکی را باید هر چند وقت یک بار دوباره تماشا کرد مخالفت کند. شما هم این شاهکار «کریستوفر نولان» را دوباره تماشا کنید. فیلم خیلی ساده در این فهرست قرار میگیرد و من هم چیز بیشتری ندارم که درباره آن بگویم.
4. The Big Short (2015)
تبدیل کردن یک «موضوع اقتصادی» به یک اثر سینمایی جذاب و هیجانانگیز کار سادهای نیست. در زمانهای که بسیاری از فیلمها جذابیت خود را از موضوعشان وام میگیرند، «آدام مککی» توانسته از مجموعهای از اتفاقات نه چندان جذاب و تا حدی دردآور یک کمدی سرپا بسازد. اما فیلم The Big Short یک کمدی ساده نیست. یک فیلم پیچیده و در بسیاری از مواقع گیجکننده است که نیاز به تماشای دوباره یا چندباره دارد. داستان درباره بحران مالی سالهای 2007 و 2008 در آمریکا است. اما قصه تنها یک یا دو شخص را دنبال نمیکند. بلکه به سراغ چندین شخصیت میرود که هر کدام نقشی در وقوع این بحران یا پیشبینی آن داشتهاند.
البته این موضوع ممکن است برای بعضی تماشاگران هم به شدت جذاب باشد. کسانی که به موضوعات اقتصادی علاقه دارند قطعا از دیدن فیلم لذت میبرند. حتا آنها احتمالا چون درک بیشتری هم از موضوع دارند، میتوانند از زوایای بیشتری با فیلم ارتباط برقرار کنند. از دیگر جذابیتهای فیلم بازیگران آن هستند. طبیعی است که بخواهید فیلم پیچیدهی کمدی اقتصادی آدام مککی با بازی «کریستین بیل»، «برد پیت»، «استیو کرل» و «رایان گازلینگ» را دوباره و چند باره ببینید.
3. Chicago (2002)
شاهکار موزیکال «راب مارشال» یک فیلم بینهایت تماشایی است. حقیقت این است که من هم سالها پیش فیلم «شیکاگو» را تماشا کردم و شاید چند ماه بعد آن را برای بار دوم دیدم. اما از آن زمان به بعد، فرصت تماشای دوباره این فیلم به دست نیامده. حالا که این سطور را با کلمه پر میکنم میتوانم خودم را یک ساعت دیگر جلوی تلویزیون در حال تماشای «کاترین زتا جونز»، «ریچارد گر» و «رنهزلوگر» تصور کنم.
فیلم یک داستان لذتبخش و درگیرکننده را همراه با موسیقی و کورئوگرافی گوش و چشمنواز روایت میکند. سینمای موزیکال در بهترین سطح ممکن. شش جایزه اسکار 2003 از جمله «بهترین فیلم» گواه این ادعا هستند.
2. Mulholland Dr. (2001)
خاطرهی تماشای فیلم «جاده مالهالند» من با دوباره دیدن آن گره خورده است. در واقع اولین بار که این فیلم را دیدم، وقتی تمام شد چند دقیقه صبر کردم و دوباره آن را از اول پخش کردم. این بار تجربهی من از این فیلم سینمایی کاملا متفاوت بود. شاهکار تکرار نشدنی «دیوید لینچ» تکراری نشدنی هم بود. سومین دفعه چند روز بعد بود. و فیلم را حدودا یک سال بعد برای چهارمین بار هم تماشا کردم. جاده مالهالند به یکی از لذتهای سینمایی برای من تبدیل شده بود. البته این فیلم هنوز همان خاصیت را دارد. شاید من برای تکرار این لذت زیادی پیر شدهام.
با این توصیفات دلیل بیشتری برای توضیح نمیبینم. اما شاید حالا که به پایان این مقاله نزدیک شدیم شرح یک اتفاق ناخودآگاه خالی از لطف نباشد. در حین نگارش توضیح برای هر کدام از فیلمهای این فهرست، متوجه شدم که فیلمها عمدتا به دو دسته تقسیم میشوند:
- فیلمهایی که باید حتما دو بار یا بیشتر ببینید تا آنها را کاملا درک کنید
- فیلمهایی که دلتان میخواهد حتما دو بار یا بیشتر ببینید تا از آنها لذت بیشتری ببرید
این دستهبندی ناخودآگاه عجیب اما واقعی بود. فیلم جاده مالهالند اما متعلق به هر دو دسته است. هم برای درک کامل فیلم باید آن را دو بار یا بیشتر ببینید و هم برای لذت بردن بیشتر از آن، میتوانید آن را چندباره به تماشا بنشینید. اگرچه احتمالا این تجربهی سینمایی نزدیکی بیشتری با گروه اول دارد.
1.The Social Network (2010)
با اینکه این نظر میتواند افرادی که من را از نزدیک میشناسند شگفتزده کند، اما قویا معتقدم که «شبکه اجتماعی» بهترین فیلم سینمایی ساخته شده پس از 2000 تا کنون است. به عنوان بهترین فیلم، -داخل و خارج از آمریکا- این شاهکار «دیوید فینچر» و «آرون سورکین» بر اساس یکی از مهمترین اتفاقات تاریخ معاصر، فیلم The Social Network را باید بیش از یک بار تماشا کنید.
من هیچ توضیح بیشتری نمیتوانم درباره این فیلم بدهم که شما را بیشتر از جملهی اولم به تماشای آن ترغیب کند. تماشای این فیلم بار اول شبیه به یک رویا بود. از آن رویاهایی که وقتی تمام میشوند ناراحت میشوید و دلتان میخواهد آنها را تکرار کنید. خبر خوب اینکه، در سینما این اتفاق امکانپذیر است.
سی و پنج فیلم دیگر از 70 فیلم سینمای آمریکا با ارزش دو بار دیدن را در این مطلب معرفی کردیم. به نظر شما جای کدام فیلم خالی است؟