نقد فیلم «خشم»؛ جنگ سردی که سرخ خواهد شد
خشم / fury
کارگردان: دیوید ایر
فیلمنامه نویس: دیوید ایر
زمان فیلم: 135 دقیقه
دیوید ایر، کارگردانی که با فیلمِ خوب و متفاوت “پایان نگهبانی” دو سال قبل مطرح شد(البته قبلا فیلمنامهی “روز تمرین” را هم نوشته بود)، با “خشم” دوباره به اوج برگشته و توانسته که فیلمی ضد جنگ را در قالبی جاده ای به تصویر بکشد و خوب هم عمل کرده. در “خشم” مانند فیلمی جادهای، تانک در بین راه توقف میکند و کارگردان کارش را انجام میدهد یا اتفاقات عجیب و غریبی بعضا در بین راه میافتد.
”خشم” داستان تانکی به همین نام است که 5 همراهش را به سوی هدفی خاص میبرد. فیلم در سال 1945 میگذرد، زمانی که آمریکاییها در آلمان قرار داشتند. وقتی ما وارد فیلم میشویم که یکی از افراد تانک مرده و فردی به نام نورمن(لوگان کرمن) جایگزین او میشود.خشم و چند تانک دیگر به ماموریتی فرستاده میشوند و …
بگذارید که همین اول به سراغ ایرادات و اشکالاتی که من در فیلم دیدهام برویم، اصلیترین هدف فیلم کوباندن جنگ و نشان دادن اثرش بر جنگجوهاست، اما این کار را در نیمهی اول فیلم خیلی دمدستیتر و مصنوعیتر از آنچه که تابحال در فیلمهایی که در این راستا ساخته شدهاند و دیدایم، انجام میدهد. به نظر من مقصر اصلی آن بازی مصنوعی و اغراق شدهی لوگان لرمن در نیمهی اول فیلم است، او از پس نقشی که در آن بخواهد اینگونه احساساتش را بروز بدهد، برنمیآید، اگر بازیگری مانند جان برنتال در بعضی از صحنهها به کمکش نمیآمد، بسیار بازیاش در ذوق میزد ولی در نیمهی دوم اوضاع فرق میکند، او با جنگ همراه میشود و چیزهایی را میبیند و میفهمد، آنجاست که بازیِ زیرپوستی، آن چیزی که خوب بلد است، به کمکش میآید.
این فیلم از گونهای تضاد احساسی و زیبایی شناسانه برای تحریک کردن احساسات ما استفاده میکند. برای مثال در ابتدای فیلم که یک نازی سوار بر اسبی سفید و زیبا با خشونت تمام که صریحا نشان داده میشود توسط وارددی(برد پیت) کشته میشود، فیلم اسب و رفتار برد پیت با آن را در مقابل خشونتش قرار میدهد، در یکی دیگر از سکانسهای فیلم ما کامیونی را میبینیم که جلویش را با گل تزئین کرده ولی درونش پر از جنازه است. این ها چیز هاییست که در سرتاسر فیلم میتوانید مشاهده کنید و جواب هم دادهاست.
“خشم” پر از نشانههایی است که هدفشان نشانه بودن است، از داستان و روایت فیلم خارجاند، مانند اسیرانی که در هوای مه گرفته همچون جنازههای متحرک حرکت میکنند، اسبی که با حرکتش لوگان لرمن را از خواب بیدار میکند و یا خود اسب که نماد زیباییای است که میشود در این جهنم جنگ یا به جای آن یافت. اینها چیزهایی هستند که اگر با فضاسازیِ عالی فیلم ترکیب شوند، خیلی اثرشان بیشتر میشود.
سکانسی که برد پیت و لوگان لرمن به خانهی دو زن آلمانی میروند فوقالعاده است، بهترین سکانس فیلم است، کارگردان پیشبینیِ این که چه پیش خواهد آمد را به عهده ی انتظارات بیننده میگذارد و با انتظارات ما بازی میکند و همین باعث آن تضادی میشود که قبلا به آن اشاره کردم. وقتی لوگان لرمن شروع به زدن پیانو میکند و دختر جوان آلمانی کنارش میایستد و آواز میخواند، سریعا توجهیشان به بدن سوختهی برد پیت ختم میشود و در ادامه هم در یک حرکت جالب ما این چهار نفر را به صورت یک خانواده میبینیم، بردپیت دست و صورتش را میشوید و دختر آلمانی برای لوگان لرمن چای میاورد و با هم خوش و بش میکنند و هر چهار نفر مانند خانواده سر میز نهار نشستهاند و آرامش خاصی را در بین خود دارند تا اینکه دیگر افراد تانک وارد میشوند، دومین تلنگری که کارگردان برای اثرات جنگ در خانواده به ما میزند، عالیست.
مطمئنا یک از قویترین نقاط قوت فیلم صحنههای جنگ آن است، بسار عالی، حسابشده و نفسگیرند. “خشم” به خوبیِ “نجات سرباز رایان” نیست ولی صحنههای جنگاش دستکمی از آن ندارد.
“خشم” مانند “غلاف تمام فلزی” آن جنبهی کمیکِ عجیب و غریب را ندارد، خیلی جدیتر به نظر میرسد و اتمسفری فلسفی و معنوی به خود میگیرد و که بهسوی شاعرانگی میرود. کاراکتر های فیلم در آن، مسیری را طی میکنند، مسیری که جنگ باعث میشود آنها طی کنند، مسیری که به سوی یک تحول شخصیتی میرود.
ضربهی نهایی به لوگان لرمن و فیلم در پایان وارد میشود، وقتی که او زیر تانک قائم شده و سربازان دشمن در حال رد شدن هستند، ناگهان سربازی با چراغ قوه به زیر تانک نگاه میکند، چند لحظه او را تماشا میکند و چراغش را خاموش میکند و میرود.
حرف آخر: با این چیزهایی که من دربارهی فیلم گفتم، پس نباید به هیچ وجه تماشایش را از دست بدهید.
متشکرم از این مطلب مفید در رابطه با این فیلم البته هنوز وقت نکردم تماشا کنم و منتظر یه کیفیت قابل قبول ترم :دی
لطف داری سجاد عزیز