انایلیشن یا نابودی در فیزیک به فرایندی اشاره دارد که طی آن، یک ذرهی زیراتمی با ذرهی زیراتمی مخالف و متناظرش برخورد کرده و در اثر پایداری انرژی آن دو، به فوتون یا ذرات دیگر حامل انرژی (مانند فوتون) تبدیل میشوند. این فرایند در فیلم جدید الکس گارلند دستمایهی تولید مجموعهای از نظریههای خزعبل شبهعلمی شده است و اگرچه تلاش بیش از اندازهای میکند مفهوم را در ظرف سینما بگنجاند، ابدا به موفقیت دست نمییابد تا بعد از فیلم موفق و جذاب «اکسماشینا» به نابودی همهی ایدهها برسد. دلایل عدم موفقیت فیلم Annihilation نه پیچیدگی بیش از حد که سادهانگاری احمقانهای است که به حفرههای بینهایت و عذابدهنده در منطق روایی فیلم میانجامد و اجازه نمیدهد این کلاسِ درس فیزیک و بیوشیمی به سینما نزدیک شود. در ادامه با نقد فیلم Annihilation با گیمنیوز همراه باشید.
این نقد و بررسی بخشهای مهمی از داستان را لوث میکند. برای جلوگیری از فاش شدن داستان، پیش از خواندن نقد فیلم را تماشا کنید.
در ابتدا باید اذعان کرد که فیلم، ایدهی جذاب و اغوا کنندهای دارد و برای عملی کردن آن هم راه متمایزی را پیش میگیرد. گارلند، نویسنده و کارگردان فیلم میداند که برای ایجاد اشتیاقِ دنبال کردن چنین مبحث سنگینی در سینما نیاز به درام دارد. برای شکل دادن این درام، او از شخصیت «لینا» آغاز میکند اما رفته رفته راه را گم کرده و سر از هزارتوی پیچیدگیهای علمی در میآورد. داستان فیلم با شخصیت لینا آغاز میشود و از ابهام به سوی… ابهام بیشتر به حرکت در میآید. فیلم با یک درام قدرتمند که به واسطهی بازی حساب شده و واقعگرایانهی «ناتالی پورتمن» شکل میگیرد آغاز میشود و رفته رفته از این درام برای شکل دادن طرح مسئله بهره میبرد، اما درست در نقطهی آغاز پردهی دوم فیلمنامه، بزرگترین اشتباه ممکن را مرتکب میشود. فیلم در صحنهای که دکتر «ونترس» برای «لینا» توضیح میدهد که جریان از چه قرار است، گافی میدهد که به نابودی آن میانجامد.
درست قبل از همهی اینها، تصاویر مبهمی از رابطهی لینا و شوهرش و سرنخهایی از خیانت احتمالی او به تماشاگر نشان داده میشوند که به نظر میرسد قرار است به شخصیتپردازی و ایجاد عمق درام حاکم بر فضای فیلم کمک کند، اما در پایان تنها چیزی که ثابت میشود بلا استفاده بودن و هرز رفتن این پرداخت است. آنچنان که مشخص است، لینا یک سال منتظر شوهر مفقود خود بوده و حالا که او بازگشته با آغوشی باز و البته سرخوش او را میپذید و ادعا میکند که «دوازده ماه دوریِ شوهر، نیازمند توضیح بهتری است». توضیحی که ایدهی اصلی فیلم است و داستان حول آن شکل گرفته اما وقتی رنگ میبازد که «کِین» شروع به خونریزی و نابود شدن میکند. از اینجا به بعد، فیلم وارد فاز جدیدی میشود و این سوال را شکل میدهد که: چه خبر است؟ ذهن مخاطب درست در این نقطه آمادهی پذیرش هر توضیح پیچیده و سنگینی در جواب این سوال است و میتواند به بازی گرفته شود. اتفاقی که در فیلم Annihilation نمیافتد.
دکتر ونترس اذعان میکند که پدیدهای ناشناخته در منطقهای که در مرکز آن یک فانوس دریایی قرار دارد سه سال پیش آغاز شده و تحقیقات در مورد آن انجام گرفته است. فیلم ادعا میکند که تحقیقات در مورد این منطقهی قرنطینه شده سه سال قدمت دارد. اما نمیگوید چرا هر بار فقط افرادی به این منطقه میروند و بر نمیگردند. چطور این به اصطلاح دانشمندان و خبرهها هر بار اشتباه قبلی را تکرار کردهاند؟ چرا بعد از سه سال، حالا که تیم نهایی قرار است به این منطقه ورود کند عین روز اول رفتار میکنند؟ پس دقیقا چه تحقیقاتی در این سه سال انجام گرفته؟ چرا دفعهی آخر، سربازانی عادی به این منطقه فرستاده شدهاند تا از موضوع سر در بیاورند اما فقط با توشهی یک هفته راهی این سفر پرخطر شدهاند. فیلم توضیحی در مورد اینکه چطور وقتی اسلحه و ادوات جنگی و وسایل الکترونیکی مثل دوربین در این منطقه بدون مشکل کار میکنند، دولت، ارتش یا هر جایی که مسئول این تحقیقات است با تجهیزات و آمادگی بیشتر به این منطقه پا نمیگذارد؟ چرا با اتومبیل یا تانک یا هلیکوپتر وارد نمیشوند؟ چرا هر بار آدمها را با پای پیاده و تجهیزاتی ابتدایی به کام مرگ میفرستند؟ چطور دفعهی اول که شیوع ناسازگاریها فقط «صد متر» با مرکز (فانوس دریایی) فاصله داشته، و مشخصا ثبت و ضبط شده است، کسی ندیده که در آنجا چه میگذرد؟ و از همهی اینها گذشته، چطور وقتی میبینیم که بعد از یک بار به خواب رفتن تیم تحقیقات جدید آنها چیزی را به خاطر نمیآورند (و ظاهرا سه روز هم این اتفاق تکرار شده) بعد این روند متوقف میشود؟ چطور از اواسط سفر به مرکز منطقهی خطر به بعد همه چیز عادی است و هیچ مشکلی برای حافظهی آنها وجود ندارد؟ اینها فقط بخشی از سوالاتی هستند که فیلمنامه با ناشیگری بی حد و حصرش بی پاسخ میگذارد و بدین گونه منطق روایی خود را زیر سوال میبرد. منطقی که اساسا شکل نمیگیرد و ذهن را تا پایان درگیر میکند که: واقعا چه خبر است؟
در کنار فیلمنامهی ناقص و پر ایراد، فیلم یک کارگردانی سادهی شبه تلویزیونی دارد که برای سینما یک مکافات مجسم است. در مهمترین صحنههای فیلم، هیچ اثری از هنر سینما دیده نمیشود و همهچیز تکنیک محض است و انگار از سر اجبار. تمام ویژگیهای کارگردانی فیلم به رفت و برگشتهای ساده تقلیل مییابند و فیلم درست در لحظاتی که نیاز است به چیزی بیشتر از تصویر بسته از لیوان آب روی میز به مخاطب نشان داده شود، نارسایی و ناکارامدی کارگردانی خود را بیصدا فریاد میزند. اینطور که پیداست، الکس گارلند هیچ پیشرفتی در کارگردانی سینما حاصل نکرده و حتا از همیشه عقبتر میایستد. با اوج گرفتن داستان و نزدیک شدن به دقایق ملتهب پایانی تمام ضعفهای کارگردانی فیلم بیشتر به چشم میآیند و حتا جلوههای ویژهی کامپیوتری و شبیهسازی کمنظیر فرایند نابودی و بازی رنگها و نورها هم دردی از فیلم دوا نمیکنند.
فیلم Annihilation تقریبا در تمام مقاصد خود با شکست مواجه میشود. این ملغمهی بی سر و ته از مفاهیم آشفتهی فیزیکی که در پایان با حضور یک جسم «بیگانه» و احتمالا از فضا (یا حداقل از بعدی دیگر) آمده به سمت شفافیت میرود، فقط میتواند برای یک نشست طولانی دو ساعته «گیجکننده» باشد. نه اثری از سرگرمی هست و نه توضیحی علمی به مخاطب فیلم منتقل میشود، چرا که فیلم بر خلاف آنچه عدهای تصور میکنند ابدا پیچیده و سرشار از مضمون نیست، بلکه دچار توهم پیچیدگی و شامل حفرههای بسیار است که در نگاه اول غلطانداز به نظر میرسند و در نگاهی عمیقتر، صرفا احمقانهاند.
تو دنیای هنر بخصوص سینما اثری پیدا نمیشه بی عیب و نقص باشه.بنظر من فیلم در قالب سبک علمی تخیلی میخواست بعد فلسفی و روانکاوی نوع بشر رو نشون بده.شاید یکسری از سوالات شما که در واقعضعفهای داستانسرایی و تکنیکی فیلم رو مطرح میکنه درست باشه ولی در کل ازدید من گارگردان خواسته روانشناسی رو از منظر تخیل و علم بازگو کنه پس به همین دلیل هم زیاد روی بعد علمی فیلمتاکید نکرده و سوال و جواب داستانی و مضمونی فیلم رو به عهده مخاطب گذاشته.میشه گفت فیلم سبک خاص خودش رو داشت البته سکته های خفیفی هم توش بود که نمیشه ساده از کنارش گذشت.در جواب اون سوالتون که پرسیدید چرا این مشکل حافظه شخیتهای فیلم که تو اویل داستان بوجود اومد چرا بعدها تکرار نشد؟!…به اعتقاد من ،با ادامه مسیر واتفاقاتی که برای شخیتها میفتاد رفتارهای اونا و فهم و ادراکشون از جریان شیمر و به بازی گرفته شدنشون توسط هوش فرا زمینی حاکم بر منطقه خط داستانی رو تغییرداده.
نقد دقیقی بود. فیلم یه گاف بزرگه. برخی از سایتها الکی گنده اش کردند.
فیلم بسیار قشنگی بود
با انتقال دقیق مفهوم خاص خودش