نقد و بررسی فیلم جاندار – همه چیز در گرو پرداخت یک قصه تکراری
فرمول مصیبت ناگهانی در یک خانوادهی معمولی و به دنبال آن تلاش همه جانبه برای تغییر وضعیت و رسیدن به ناهنجاریهای اخلاقی و اعتقادی در سینمای ایران جا افتاده است. این فرمول آنقدر دستمایهی شکل گرفتن قصههای متفاوت شده که به سرعت به سمت تکراری و نخنما شدن پیشروی میکند، اما هر بار با پرداخت و چینشی متفاوت، سینماگری به سراغ آن میرود و در تلاش برای پوشاندن لباسی جدید به قامتی آشنا رد پایی از خود به جای میگذارد. فیلم جاندار یک پرداخت دیگر به قصهای است که مشابه آن را بارها در این سینما دیدهایم. در ادامه با نقد و بررسی فیلم جاندار با گیمنیوز همراه باشید.
اما آن چیز که در دوخت این لباس متفاوت اهمیت دارد، پایبندی به اصول سینما و شناخت قواعد است. اینکه یک سینماگر جوان به سراغ این موضوع میرود و دست روی قصهای پرتکرار میگذارد که به زوایای مختلف آن اشراف دارد و بارها در همین سینما مشابهش را پدا کرده و احتمالا درس گرفته، موضوع عجیبی نیست. این رویداد اتفاقا حائز اهمیت است. فیلمساز بیرون از فیلم خود به ما تذکر میدهد که بروز ایدههای سینمایی یک نسل ممکن است به آثاری شبیه به این منجر شود. اتفاقی که از چند جهت نگرانکننده است. ابتدا اینکه فیلم دیدن در سینما در این صورت سخت میشود، چرا که مخاطب با تکثر آثاری مواجه است که در حالی ایدهای تکراری را روایت میکنند که رفته رفته در روایت غمانگیز خبره و خبرهتر میشوند. تزریق احساسات سرخوردگی و درامهای پر کشش به یک باره به سینما میتواند اولین پیامد این سبک فیلمسازی باشد. و بعد اینکه این تکراری شدن در ساختار قصهگویی بر فیلمنامهنویسان و کارگردانان دیگر هم تاثیر میگذارد و در نهایت منجر به تک ژانری شدن بیش از پیش آثار غالب سینمای ایران میشود. سینمایی که تا همین لحظه هم به اندازهی کافی از عدم تنوع ژانری رنج میبرد.
قصهی فیلم جاندار با پرداخت به شخصیتها و از صمیمیترین لحظات خانوادهای آغاز میشود که قرار است گرفتار مصیبتی خانمانبرانداز شوند. گرفتاری غیرمعمولی که معمولا برای خانوادههای معمولی سینمای ایران پیش میآید و نظم زندگی را برهم میزند. در آشفتگی حاصل، اعضای خانواده و در راس آنها پدر و مادر نقش تعیینکنندهای پیدا میکنند و معمولا حل این مسئله بر دوش آنها است. حال اینکه شاید کمترین نقش را در به وجود آمدن این وضعیت بغرنج داشتهاند. در ادامه اما به سیاق دیگر فیلمهای این فرمول قرار است دیگرانِ حاضر در این خانواده به این دو رکن اصلی توجه کافی نشان ندهد و نتیجه چیزی جز پیچیدهتر و بغرنجتر شدن ماجرا نباشد. اینکه نقش محوری والدین در خانواده شکل میگیرد و تصمیمات آنها از اهمیت بیشتری برخوردار است، نتیجهی نگاهِ خانوادهسالار حاکم بر جامعهای است که معمولیترین گروه کوچک آن نشانهی نگونسار سرچشمههای اخلاقی و رفتاری افراد است.
در فیلم جاندار، خانواده به دو بخش تقسیم میشود. زنی که مادرِ تنی و ناتنی بچهها است، دست آخر باید بین فرزند تنی و ناتنی خود یکی را انتخاب کند. شخصیتپردازی مادر اما دچار تزلزلی است که باعث میشود انگیزهی او در ترحم کردن به فرزند [تنی] خود و چشم بستن به روی سرنوشت فرزند [ناتنی] دیگرش واضح نباشد. گرچه او در اواسط فیلم وقتی با این شائبه مورد حمله قرار میگیرد که بین فرزند و فرزندخوانده فرق میگذارد، این اتهام را قویا رد میکند و دلیل میآورد، مخاطب متوجه ضعف این شخصیت در توجیه افکارش میشود. در نتیجه مادر کمی سریعتر از روند قصه از چشم مخاطب میافتد و به موجودی قابل ترحم تبدیل میشود که خودش نیز میداند برای نجات فرزندش مجبور به تخریب شخصیت، شرف و سرنوشت فرزندخواندهاش میشود ولی بدون فکر و شاید تنها با دخالت غریزه به این رفتار ادامه میدهد.
پدر که ادعا میکند همه چیز را درست خواهد کرد از ابتدا به فکر سامان است و در این راه منش اتوریته در پیش میگیرد و حاضر به شنیدن نظرات دیگران نیست. او با تکیه بر توهم خود بر تصویر بر حق و دانایی که از خود دارد، تلاش میکند دیگران را مجاب کند که تصمیم عاقلانه را اتخاذ کرده و باید آن را عملی کند، اما زمانی که در مجاب کردن دیگران موفق نمیشود باز به راه خود ادامه میدهد، تا نشان دهد اهمیت دادنش به دیگران نمایشی است. حال آنکه در انتهای فیلم، نقشِ منطقی پدر نیز بر آب میشود و از او چیزی جز یک مرد مستاصل باقی نمیماند. فیلم در تلاش است تا نشان دهد در شرایط بحرانی همهی اعضای یک خانواده میتوانند بر بنیادهای متزلزل فکری خود تصمیماتی را تحمیل کنند که فقط باعث از بین رفتن اخلاقیات و صمیمیت میشود و در نهایت، آن بنیان را فرومیریزد.
داستان رفته رفته به خاطر تصمیمات متعدد اعضای خانواده که در یک راستا قرار دارند اما همه در جهات مختلف به حرکت در میآیند وارد فاز تنش میشود و بیش از پیش موجب فروپاشی خانواده میشوند. در حالی که آن کسی که در این فضا نیست و احتمالا فرصت فکر کردن بیشتری دارد، بهترین تصمیم را میگیرد و حاضر است خود را قربانی کند. گویی همه از یاد بردهاند که دلیل درگیری ابتدای فیلم چه بوده و به چه خاطر داستان وارد این فاز شده است، مگر همان کسی که خود را در معرض این خطر قرار داده است. او در نهایت بار دیگر در نقش یک ناجی ظاهر میشود و همه را از بند تصمیمات اشتباه و اصرار بر آنها میرهاند. حجت را در یک سکانس ساده و کوتاه بر مادر تمام میکند و او را از تصمیم خود منصرف میسازد. سکانس پایانی فیلم نشان میدهد که جمال از این این فضا خارج میشود و احتمالا مرگ را میپذیرد. برادری و خواهری در این لحظه از فیلم خود را پر رنگتر از نقش والدین نشان میدهد و این مهمترین ویژگی فیلم است.
کارگردان فضاهای شلوغ و پرتنش را به خوبی میشناسد و آنها را درست پرداخت میکند. کشش این صحنهها زیاد است و مخاطب را مورد حمله قرار میدهد و باعث میشود که تماشاگر در مواجهه با فضا و شخصیتهای حاضر در آن، به احساسات خود رجوع کند. کارگردانی سکانس دعوا در فیلم فوقالعاده است. قصه از همینجا به دست کارگردان بولد میشود. در ادامه این نوع کارگردانی در فیلم تکرار میشود و حتا در صحنههای خلوت و دو نفرهی فیلم هم خود را نشان میدهد. برداشتِ سینمایی از نماهای فیلم کار سادهای است چون آنها طبق قاعده و مناسب با فضای سکانس بر اساس فیلمنامه، دقیق و به اندازه چیده شدهاند. این دقت در میزانسنها نشان میدهد که با یک کارگردان قدرتمند و آشنا به زوایای سینما روبرو هستیم. فیلمبرداری فیلم هم اگرچه به این قدرت و ظرافت کمک میکند به عنوان یک بازوی کمکی عمل میکند و در واقع وجود دوربین به شکل گرفتن سینما منجر میشود و باید گفت که از آن بهترین استفاده شده است. در حالی که در بسیاری از فیلمها ممکن است این نکته به نظر برسد که فیلم در خدمت فیلمبردار و قابهای دوربین است و این پدیدهای ضد سینما و در واقع تکنیک محض است.
فاطمه معتمد آریا در این فیلم به خوبی شخصیت ثریا را شناخته و از او یک تصویر بینقص ارائه میدهد. در سکانسهای متعددی، معتمدآریا با تنها یک دیالوگ صحنه را مال خود میکند و نقش محوری خود را به نمایش میگذارد. بروز احساسات در بازی معتمدآریا از قدرت و گیرایی خاصی برخوردار است و او برای رسیدن به این سطح از هنرمندی در این فیلم تلاش زیادی نمیکند، بلکه سعی میکند کار خود را بدون کم و کاست انجام دهد و به خوبی موفق میشود آنچه لازم است را جلوی دوربین ببرد و آنچه زاید است را از خود و شخصیتش حذف کند. این اندازه نگه داشتن و جلوی دوربین رفتن ناشی از تجربهی معتمدآریا است و به خوبی در بازی دیگر بازیگران فیلم هم منعکس میشود. حال آنکه حامد بهداد در نقشِ خود از فیلم «سد معبر» باقی مانده و باران کوثری نیز به همین ترتیب، در بسیار نقشهای تیپ خود در این فیلم غرق شده است. علی شادمان، بهترین بازی کارنامهی خود را در این فیلم به نمایش میگذارد. او با اینکه تنها در دو مقطع حساس در فیلم نقشِ تاثیرگذار و محوری دارد، در تمام سکانسهایی که حضور دارد یک شمهی بسیار باورپذیر و فوقالعاده درک شدنی ارائه میدهد و آنچه از خود به جای میگذارد بسیار قابل تامل است. شادمان به خوبی احساسات خود را منتقل میکند، شلوغ بودن شخصیت او به خوبی در رفتارش نمایان است و برخلاف آنچه شخصیتهای دیگر فیلم بر آن اصرار دارند این شلوغی ناشی از سن و سال او نیست. او با کمترین سانسور حرف خود را میزند و در بروز احساسات درونی خود ذرهای خساست به خرج نمیدهد. شادمان تصویر دقیقی از نمونهای خاص از نسل خودش را ارائه میدهد و این شکل بازی به خوبی در دل فیلم جا میافتد و آن را تا حد زیادی ارتقا میبخشد.
جواد عزتی که بازیگر تنها شخصیتِ محوری و تصمیمگیرندهی آن سوی قصه است، ذرهای باورپذیر بازی نمیکند و اصلا قابل همذاتپنداری نیست. ایدهی پلید او برای رضایت دادن، از او شخصیتی غیرقابل تحمل میسازد که کاملا سیاه است و در این فیلم جایگاهی پیدا نمیکند. مخاطب حق دارد تنها از او متنفر باشد. این ضعیفترین بخش پرداختِ فیلم است. در نهایت او که احساس میکند همهی موانع را از سر راه برداشته و پیروز بلامنازع داستان است، بعد از اینکه به خیال خود برگ برندهاش را هم رو کرده، از اخلاقیات شکست میخورد تا داستان با پیچی عجیب وارد یک کلیشهی بزرگ و غیرقابل تحمل شود. اینکه عزتی نمیتواند تصویر باورپذیری بسازد اما، تا حد زیادی بی ربط به تواناییهای او است و او همچنان بازیگر بسیار خوبی است که در نقشهای جدی بهتر از نقشهای طنز ظاهر میشود. ایراد اصلی به فیلمنامه و شخصیتپردازی وارد است که به او اجازهی تبدیل شدن به چیزی قابل لمستر را نمیدهد.
فیلمِ جاندار، در نهایت موفق میشود پرداخت متفاوتی از قصهای تکرار شده در سینمای ایران ارائه دهد و با اینکه ضعفهایی دارد، در برانگیختن احساسات مخاطب موفق است. عوامل ساخت این فیلم به خوبی در به وجود آمدن این سطح از تاثیرگذاری دخیل میشوند. تدوین فیلم، ساده و البته متفاوت است. همه چیز طبق قاعده پیش میرود اما با نمونهای از مونتاژ در این فیلم مواجهیم که کمترین نقص ممکن را دارد و فیلم را به خوبی هدایت میکند. درگیر شدن مخاطب با موسیقی فیلم یکی از ضعفهای آن است. موسیقی خود را نشان نمیدهد اما از قصد هم پنهان نمیشود، به همین خاطر به نظر میرسد که از قدرت کافی برخوردار نیست.
در نهایت، جاندار یک فیلم اجتماعی است که تلاش میکند تصویر متفاوتی از مواجههی یک خانواده با معضلی که رفته رفته به یک مسئلهی اخلاقی تبدیل میشود ارائه دهد و در این کار نسبتا موفق است. اینکه این فیلم میتواند در این جشنواره به سیمرغ دست پیدا کند تا حد زیادی به دیگر فیلمها و عملکرد آنها، مخصوصا آنهایی که با قصههای متفاوت و خلاقیت بیشتر به میدان آمدهاند وابسته است، اما قطعا در گیشه فیلم موفقی است چرا که نه تنها از گروه بازیگری و عوامل خوبی برخوردار است، مسئلهاش را به صراحت با تماشاگر در میان میگذارد. اینکه فیلم خود را طلبکار بروز احساسات مخاطب نشان میدهد ممکن است کمی به ضرر آن تمام شود، چون تلاش میکند درام خود را به اشک تبدیل کند و اگر موفق نشود آن طور که باید مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد، به زبان الکنی تشبیه میشود که نیست.
ستایشها و تمجیدهای غیرطبیعی واغراق آمیز سه منتقد برنامه هفت از فیلم سرخ پوست که به نظر برخی دیگر از منتقدان ، فیلمی ملالت بار است که ارزش دوبار دیدن هم ندارد با بازیگریهای معمولی و فیلمبرداری زموخت یا نشانه اندیشه خشک و جوگیرآمیز یا نشانه افکار وابسته به ایدئولوژی خودشان است و از آن مضحکتر این که مسعود فراستی که خودش را نابغه نقد سینما می داند که توهمی بیش نیست و اصحاب رسانه هم می گذارند تا او با حال و رویای خودش خوش باشد ، از سکانس بو کردن مداد به عنوان یک اتفاق عالی در فیلم سرخ پوست چند بار تمجید می کند که این یک کار دمُده حسی عشقی است که بارها در فیلمهای ایران و جهان، بو کردن اشیا و وسایل مربوط به جنس مخالف معشوق که یک زن است توسط مرد عاشق در فیلمهای مختلف انجام شده و اصلا چیز جدید و ایده ی بکری نیست از جمله در سریال کیف انگلیسی ، علی مصفا فندکی را که خانم لیلا حاتمی به او هدیه داده بو می کند که البته این کار را زیباتر از بازیگر فیلم سرخ پوست انجام می دهد و همچنین در فیلم خدا نزدیک است و بسیاری از فیلمهای دیگر که از حوصله این بحث خارج است
اینکه عده ای پشت نقاب منتقد قرار میگیرند و آشکارا قلم و نظر خویش را حراج کرده و علی رغم آنچه را دریافت کرده اند را مینویسند رو من باور نداشتم اما اینجا دیدم …
متوجه منظور شما نشدم. شفافسازی کنین.