سمفونی نهم نام جدیدترین اثر محمدرضا هنرمند است که کارگردانی شناخته شده در سینما و تلویزیون ایران محسوب میشود. هنرمند که با دزد عروسکها مطرح شد و توانست فیلمسازی خود با لحن کمدی را با مرد عوضی، مومیایی 3 و عزیزم من کوک نیستم ادامه دهد. هنرمند اما بهترین آثار خود را برای تلویزیون ساخته و سریال کاکتوس او یکی از بهترین سریالهای تلویزیونی ایران است. محمدرضا هنرمند در حالی از لحن کمدی فاصله گرفت و یکی از غمانگیزترین روایات تاریخ تلویزیون ایران را ارائه کرد که کمتر کسی فکر میکرد این کارگردان با چنین سابقهای قادر به خلق چنین فضایی باشد. بعد از سریال آشپزباشی که اگرچه جزئیات خوب و تیم بازیگری فوقالعادهای داشت نتوانست به یک اثر درخشان تبدیل شود؛ کمتر کسی انتظار بازگشت هنرمند به سینما را داشت. سینمایی که حالا بیشتر از همیشه رنگ تلویزیون به خود گرفته است. در ادامه با بررسی فیلم سمفونی نهم با گیمنیوز همراه باشید.
فیلم با تصویری از جنگ هخامنشیان با سکاها آغاز میشود. روایتی که به نظر تاریخی میرسد با حضور یک غریبه (که بعدا ابتدا برای تماشاگر و بعدتر برای شخصیت اصلی داستانِ زمان حال فیلم مشخص میشود مامور مرگ است) همراه میشود. روایت غالب فیلم بر دوش اوست که اسمهای زیادی دارد و حمید فرخنژاد با ریتم شاداب و لحن همیشگی خود او را به ظهور میرساند. بازی فرخنژاد لحن فیلم را تغییر میدهد و با اینکه بازی خوبی است اما به دلیل عدم وجود یکپارچگی بین بازی او و فیلم و داستانی که در تلاش برای روایت آن، از جذابیتهای تاریخی و شخصیتهایی که به خودی خود جذاب هستند بهره گرفته میشود، فضای فیلم متناقض و نچسب میشود. عمدهی مشکل این فیلم نبود یکپارچگی بین شخصیتها، نوع بازیهای انتخابی و داستان فیلم است.
فیلمنامهی سمفونی نهم یک ایراد بزرگ دارد و آن چندپاره بودن روایت است. روایتی که قرار است با تمرکز بر شخصیتِ اصلی یا همان مامور مرگ برای انتقال داستان به زمانهای مختلف موفق عمل کند، در عمل قادر به هماهنگسازی موقعیتهای مختلف نیست و تنها زمانی جذابیت آن حفظ میشود که مخاطب بتواند این ایراد را بدون در نظر گرفتن راه حلی منطقی برای خود حل کند و به فکر آن نباشد. در چنین حالتی فیلم با پرشهای زمانی به موقعیتهای مختلف تاریخی و پرداختِ ناهماهنگ و لحنِ چندگانه موفق نمیشود چیزی جز سرگرمی به مخاطب ارائه کند و در نتیجه به اثری کممایه تبدیل میگردد. فیلم در شروع یک درام سنگین بنا میکند. وصیتنامهی کوروش و داستان بردیا تراژدی است، خوانشِ کارگردان از لحظهی سقوط هیتلر و همسرش کاملا کمدی و غیرقابل پذیرش است و زمانی که فیلم به سراغ رابعه خاتون میرود فیلم باز تراژدی و کمی رومانس میشود، در حالی که قصهی مرگ امیرکبیر حماسی روایت میشود و با حفظ لحن کمدی از هم میپاشد. به هر حال ساختن موقعیتهای مرگ شخصیتهای تاریخی به نوعی بازی با تاریخ است که جذابیتهای خاص خودش را دارد، اما گویی تکلیف فیلمنامهنویس و کارگردان با موضوع مشخص نیست.
سمفونی نهم میتوانست به یک فیلم خوب و خوشساخت و ماندگار تبدیل شود، اگر میتوانست یکپارچگی مورد نظر قاب سینما را در روایت خود از زمانهای مختلف داستانی ایجاد کند. به علاوه، داستانی که در زمان حال در جریان است هیچ ارتباط مفهومی با داستانهایی که از زمان گذشته روایت میشوند ندارد و تنها شخصیت مامور مرگ است که توانسته به عنوان پلی بین حال و گذشته ارتباطی خطی بین چند زمان ایجاد کند. داستان راحیل و مرگ شوهرش و برادری که به دنبالِ او میآید با چند پیچش غیرقابل درک همراه است که تنها گیجی بیشتری برای مخاطب ایجاد میکند و نمیتواند اثرگذار باشد. توجه مامور مرگ به عشق، به عنوان جوهرهی وجودی انسان یکی دیگر از تلاشهایی است که در فیلم به سرانجام نمیرسد و موفق نمیشود. به همین خاطر تغییر ماهیت او و پیچشی که در شخصیت او ایجاد میشود نیز قابل درک و لمس نیست و نمیتواند مخاطب را مجاب کند. درک شدن فیلم توسط تماشاگر با این شرایط کار بسیار سختی است.
فیلم از حیث فنی مشکل چندانی ندارد. عمدهی ایرادات فیلم در محتوا و کارگردانی است. هنرمند نتوانسته از فضای تلویزیونی خود فاصله بگیرد و البته چارهای هم نداشته چون فیلمنامه اساسا ساختاریی تلویزیونی دارد. هنرمند موفق به تبدیل این فیلمنامه به سینما نمیشود و نمیتواند فیلمِ خوبی تحویل دهد. داستانِ اصلی فیلم کار نمیکند تا پایانبندی آن عملا خنثی باشد. صحنهی اتاق عمل هیچ نقشی در شکلگیری شخصیت راحیل در فیلم پیدا نمیکند. لذتی که میشود از این فیلم برد به واسطهی چند تصویرِ معمولی اما جذاب از جاده و سرگرمیِ سادهای که به واسطهی روایتهای تاریخی میسازد ساخته میشود و سمفونی نهم بیش از این چیزی برای ارائه ندارد.
فیلم به طور نمادین با سمفونی نهم بتهوون پایان مییابد تا بعد از به سنگ خوردن تمام تیرهای فیلمساز در ساختن فضا بالاخره چیزی برای دستآویز قرار دادن داشته باشد.