آنهایی که سریال Bojack Horseman را در سال 2014 از شبکه نتفلیکس شروع به دیدن کردند هرگز چنین ادامهای برای این سریال را حدس نمیزدند. آن چیزی که پر از شوخی با دنیای افراد مشهور و سلبریتیها بود که در دنیایی پر از حیوانات انسان نما روایت میشد تبدیل به نمایشی ظریف از بیماریهای روحی و چرخه آسیبهای روانی شد. خیلی زود خالق این سریال رافائل باب-وکسبرگ تبدیل خشنترین منتقد خود شد.
در آغاز Bojack Horseman اصرار داشت تا رفتار شخصیتها را زیر ذرهبین قرار دهد. اما با پیش روی در سریال قضاوت و تمرکز روی رفتارها شدت زیادی گرفت. رافائل باب-وکسبرگ تبدیل شد به کسی که سعی دارد تاثیر فرهنگی ساخته خود را بررسی کند و حتی خودشناسی و خودسازی خود را زیر سوال میبرد. فصل ششم این سریال که از نتفلیکس در 25 اکتبر پخش شد نیز همین روش و الگو را ادامه میدهد. شخصیت اصلی سریال ماجراجویی را آغاز میکند تا روح و شخصیت خود را بازیابی کند و البته به نقاطی که حوادث تلخ برایش اتفاق افتاده سر میزند. بیشتر از هر منتقد یا طرفداری این خود رافائل باب-وکسبرگ است که بیشترین نقد را به خود وارد میکند.
بوجک در سریال سعی میکند مسائل و مشکلات زندگیاش را همانطور که در سیتکام Horsin’ Around در یک قسمت حل میشد حل کند تا همه چیز خیلی زود به حالت عادی برگردد. در آغاز کاملا مشخص است که این فانتزی حل شدن سریع مشکلات به واقعیت نخواهد پیوست و بوجک با نپذیرفتن حل کردن مشکلاتش فقط اوضاع را برای خود بدتر میکند. اگر چه خالق این سریال خیلی زود انتظارات بینندگانش را واژگون میکند و این عمل در طول سریال به یک روتین تبدیل میشود. زنی که با بوجک رابطه دارد از او میخواهد که آن کار همیشگیاش را انجام دهد که یک مساله کوچک را خیلی بزرگ میکند و همه به او میخندند اما در همین زمان حرفها او درست است و او چیزهایی را مودبانه میگوید که جامعه از گفتنش عاجز است.
در فصلهای اول رافائل باب-وکسبرگ به خوبی از پس Bojack Horseman برمیآید و سیتکامی خلق کرده که پر از طنزهای ابزورد است. مانند زمانی که دوست صمیمی بوجک، تاد که صداگذاریاش را آرون پال انجام میدهد وارد قسمت “two-dates-to-the-prom” میشود. اما زمانهایی نیز هست که سریال تاکید میکند که همه زندگی را نمیتوان در این چهارچوب قرار داد مانند زمانی که دوست سابق بوجک عذرخواهی وی را حتی زمانی که آخرین لحظات عمرش را طی میکند رد میکند. سریال علاوه بر اینکه این استعارهها را میآورد تا به سخره بگیرد سعی دارد روان ضربه دیده بوجک را نیز به ما نشان دهد.
از فصل دوم به بعد نویسندگان به پیچیدگی چیزی که خلق کردند بیشتر پی میبرند و بیشتر تلاش میکنند تا از راکد شدن داستانهایشان جلوگیری کنند. داستان سعی میکند رفتارهای بد بوجک را به گوشههای تاریکتری ببرد و دختری 17 ساله دوستش و سارا لین که هم بازی سابق او بوده به زندگیاش اضافه میکند. در فصل چهارم بوجک خانه پدری خود را منفجر میکند و به لسآنجلس برمیگردد تا به سمت جلو و پیشرفت حرکت کند. این بازگشت دوباره او نشان دهنده چرخه مریضی است که وی در آن گیر افتاده و عدم توانایی او را در رها شدن از افسردگیاش نشان میدهد.
نشان دادن درگیریهای ذهنی، اختلالات روانی و بیماریهای روحی کار آسانی نیست مخصوصا اینکه بخواهید آنها را به شوخیهای مرتبط با حیوانات متعادل کنید. نویسندگان سعی میکنند از کمدی استفاده کنند اما در نهایت این تیم خلاق به این واقعیت میرسند که زندگی واقعی و کمدی لحظهای همگرا نیستند چرا که آنها سناریویی را مینوشتند تا از طریق کمدی لحظهای داستان خود را بیان کنند.
در فصل سوم رفتار پرمخاطره بوجک ریسک تکراری شدن و قابل پیشبینی شدن را داشت اما نویسندگان مشکل را خیلی زود فهمیدند و در صحنهای تاد به بوجک میگوید: تو نمیتواند کارهای بدی انجام دهی و سپس با افسوس خوردن و درباره خود حس بدی داشتن صورت مساله را پاک کنی تو باید بهتر باشی.
این تاد نیست که به بهترین دوستش نصیحت میکند بلکه این نویسندگان هستند که تاثیرات سریال خود را بررسی میکنند. اینکه از مردم گریزی بوجک کمدی خلق کنیم یک چیز است اما رها کردنش آن هم بدون هیچ چالشی خطرناک خواهد بود. میتوان گفت تیم نویسنده با هدف خود کشتی گرفتند.
در فصل اول بوجک از دایان میپرسد که آیا او آدم خوبی است یا بد و دایان با سکوتی بسیار معنادار پاسخ او را میدهد. اما بعدا سعی میکند توضیح دهد که هیچکس به معنای کلمه خوب یا بد نیست و هر کس تمام کارهایی است که انجام میدهد. بوجک به دنبال راهی است که از گناهانش رهایی یابد اما در مقابل در برابر تغییر و عوض شدن مقاومت میکند و اصرار دارد که عوض نخواهد شد.
بوجک در فصل پنج سریال میگوید که ما همه بد هستیم پس این طبیعی است اما دایان از این حرفهای بوجک بسیار میترسد و میگوید او سعی دارد با عادی سازی رفتارهای بدش خود را توجیه کند و سپس به یکی صحنههای بسیار تاریک سریال میرسیم که دایان به رابطه بوجک و سارا لین اشاره میکند و به او میگوید که سارا به تو همانند یک پدر نگاه میکرد اما اکنون تو با وی از کنترل خارج شده است.
بوجک در اعتراض میگوید که قربانی اصلی تمامی رفتارهایش خودش بوده است اما دایان تاکید میکند که سارا لین نمونه واضحی از اشتباهات وی است. در سکانس بی رحمانه به نظر میرسد نویسندگان علاوه بر اینکه سعی دارند با بوجک همدردی کنند میخواهد از اشتباه وی برای زیر سوال بردن هنجارهای فرهنگی استفاده کنند. البته شخصیت دایان نیز قابل نقد است. او اکثر اوقات سعی دارد حرفهای منطقی را بیان کند اما همیشه رفتارهای خود را زیرنظر دارد و آنها را بررسی میکند. دایان معتقد است که ما باید از خودمان و آدمهای زندگیمان بیشتر بپرسیم اما در نهایت راهی پیدا میکند که خود و دیگران را ببخشد. بوجک همیشه به دنبال چنین تعادلی در زندگی خود است.
اولین قسمتهای فصل شش این سریال که به تازگی منتشر شده بوجک را به مرکز توانبخشی میبرد اینجا فقط مکانی برای ترک کردن اعتیادهایش نیست بلکه جایی است او میتواند حقایق بخشش را زیر سوال ببرد و تغییر کند. حتی تیتراژ سریال نیز وی در نشان میدهد که از گذشته خود عبور میکند.
Bojack Horseman سعی دارد بخشیدن را به چالش بکشد چه بین مردم و چه بین ستارههای معروف و مشهور. ما شاید بوجک را به خاطر اشتباهاتش ببخشیم اما شخصیتهای دیگر سریال را نبخشیم مانند Hank Hippopopalous. شخصیتهای جانبی در سریال هستند که شاید در داستان بوجک نقطه مقابل وی باشند اما در داستان خود آدمهای خوبی هستند. حتی شخصیتهاید منفی نیز در نهایت در داستان خود آدمهای خوب ماجرا هستند.
در حالی که سریال به پایان خود نزدیک میشود همچنان به دنبال پاسخ سوالی است که بوجک در فصل اول پرسید که آیا او خوب است یا دیگر خیلی دیر شده و فصل ششم نشان میدهد که تغییرات برای بوجک امکان پذیر است. او شروع به احیا شدن میکند و سعی میکند خود را ببخشد. این خودشناسی هم در داسنان و هم در اتاق نویسندگان شکل گرفته است. سریال به جای اینکه با شخصیتها همدردی کند آنها را به درک از خود میرساند و حقیقت را به امید واهی ترجیح میدهد. با تبدیل به خشنترین منتقد خود سریال Bojack Horseman پیشرفت کرد و بهترین نسخه خودش تبدیل شد.