نگاهی به قسمت هشتم از فصل چهارم سریال ریک و مورتی – بهترین بازی با زمان در سه دهه اخیر

قسمت هشتم فصل چهارم سریال ریک و مورتی بدون هیچ تعارفی آنچنان کیفیتی به این سریال در این فصل و تمام طول تولید و پخشش بخشید که دیگر وضعیت انتشار اپیزودهای این سریال به طور قطع از حالت نمودار سینوسی خارج شده است. در واقع این قسمت قلهی نبوغ و خلاقیت ممکن از سازندگان این سریال را به طرز چشمگیری بالا برد تا پس از آن، پخش هر اپیزود دیگری نمیتواند آنچنان به عقب برگردد که نمودار حالت سینوسی به خود بگیرد. قسمت هشتم از فصل چهارم سریال ریک و مورتی که در ادامه به آن نگاهی دقیقتر خواهیم داشت، به جرات تا کنون بهترین قسمت از این سریال بوده و حتا از همین دو اپیزود قبلتر هم پیشی گرفت. کاری که به نظرمان بسیار بعید بود و انتظار نداشتیم حداقل در همین فصل و به همین زودی انجام شود. حالا که این قسمت از سریال پخش شده، خلاف قبل، انتظار داریم که قسمت بعدی از این هم بهتر باشد و با اشتیاق بیشتر و رویکرد کاملا جدید به دنبال کردن این سریال ادامه خواهیم داد. با گیمنیوز همراه باشید.
سریال ریک و مورتی در این قسمت نگرش متفاوتی به موضوع زمان دارد. سریال با یک پیچش داستانی به ظاهر ساده آغاز میشود و رفته رفته اوج میگیرد. مکالمهی آغازین سریال پس از یک لانگ شات افقی که ستینگ ماجرای این قسمت را معرفی میکند، بدون شک یکی از خلاقانهترین و استادانهترین روشها برای آماده کردن تماشاگر برای ادامهی یک داستان کوتاه است. ریشههای جدل اصلی ریک و مورتی از همینجا آغاز میشود. به نظر میرسد که سازندگان سریال هم فهمیدهاند که دیگر خوشخیمی رابطهی مورتی و پدربزرگ نابغهاش تکراری شده و زمان آن رسیده که این دو با هم به یک مشکل اساسی برخورد کنند. هر چقدر در اپیزودهای قبلی از رابطهی هر روز صمیمانهتر ریک و مورتی و تبعات خوشایندش در مسیر ماجراجوییها خوشنود بودیم، به همان اندازه در این قسمت از ناسازگاری این دو و دعوای اساسیشان خوشنود خواهیم شد.
اما کمی جدیتر به قضیه نگاه کنیم. مورتی معتقد است که ایدههای ریک به درد نخور شدهاند و به اندازهی کافی خلاقانه نیستند. او در حقیقت انتظار دارد که ریک پا را از این هم فراتر بگذارد و به یک سطح تازه و پیچیدهتر ارتقا پیدا کند. به نظر میرسد که مورتی هم همزمان با دنبالکنندگان همیشگی سریال آنقدر به ایدههای پیچیده و خلاقیتهای روتین ریک عادت کرده که همهی آنها معمولی و ساده به نظر میرسند. ریک اما هر بار برای اینکه ایدهاش غیرمعمولی به نظر برسد، چالشهایی را در مسیر ایجاد میکند تا به مورتی بقبولاند ماجراجوییشان مخاطرهآمیز و دشوار است. اما در آغاز این قسمت ریک اعتراف میکند که در مقایسه با داستانهای قبلی، حتا خبری از یک «ماجراجویی» هم نیست. آنها میروند، معامله را انجام میدهند و برمیگردند. و در این مسیر هیچ چیزی هم آنها را تهدید نمیکند و همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت. اما تاکید میکند که فکر آنجا را هم کرده و در صورتی که اتفاق بدی رخ دهد، کافی است آن دو در یک دیگ اسید تقلبی بپرند و مرگ خودشان را شبیهسازی کنند.
همانطور که قابل پیشبینی است، همه چیز به خوبی پیش نمیرود و مشکلی به وجود میآید. ریک در ابتدا برای مقابله به مثل تلاش میکند اما چون اساسا دلش میخواهد ایدهی جدیدش را امتحان کند، دست مورتی را میگیرد و داخل دیگ اسید تقلبی شیرجه میرود. ریک و مورتی وانمود میکنند که بدن آنها در اسید حل شده و فقط استخوانهایشان باقی مانده. رییس خلافکارها که فکر میکند این تاریکترین چیزی است که در تمام این کهکشان اتفاق افتاده (ظاهرا او برخی قسمتهای سریال را ندیده است) تصمیم میگیرد درباره این اتفاق عجیب و تکاندهنده حرف بزند. ریک و مورتی در عمق دیگ اسید تقلبی در کنار چالشهای دیگری که دارند با یک مشکل اساسی مواجه میشوند: قلدرهای کلاهبرداری که از مرگ آن دو شوکه شده و پی کارشان نمیروند! مورتی خسته میشود و همه چیز را به هم میریزد. ریک مجبور میشود به آن سه نفر شلیک کند و ماجرایی که میتوانست خلاقانه و علمی پیش برود را با یک اکشن تکراری خراب کند. مورتی از این عصبانی است که پدربزرگش ایدهی احمقانهاش را بیشتر از چیزهای دیگر دوست داشته و فکر میکند که هنوز هم خفن است، و ریک شروع به سرزنش مورتی به خاطر عجول بودن و بر هم زدن ایدهی دیگ اسید تقلبی میکند. و این سراغاز دعوای اساسی ریک و مورتی در این قسمت است که به یک اتفاق استثنایی و تکرار ناپذیر منجر میشود.

فیلم و سریالهای زیادی در سالهای وجود سینما با موضوع بازی با زمان یا سفر در زمان ساخته شدهاند. برخی از این فیلمها آنقدر بد بودهاند که در حافظهی تاریخی هیچ کسی نماندهاند و برخی از آنها آنقدر در توجیه علمی ابزار داستانیشان زیاده روی کردهاند که جز توسط دانشمندها ارزشمند تلقی نمیشوند. در دامنهی وسیع ایجاد شده بین این دو قطب متضاد از فیلمها و سریالهای علمی تخیلی، تعداد زیادی فیلم خوب و قابل درک وجود دارد که به نوعی و به سبک خود با مفهوم زمان بازی کردهاند. آثاری که سفر به گذشته را امکانپذیر کردهاند، آثاری که حلقهای بین گذشته و آینده ایجاد کردهاند و آثاری که لایههای مختلف زمان را برای روایت یک داستان پیچیده انتخاب کردهاند از این دست محسوب میشوند. هر کدام از این فیلمها با هر مضمون، خواه دارای سفر در زمان و خواه بدون آن، نقاط قوت و ضعف خودشان را در توجیه ساز و کار زمان داشتهاند. نقاط قوتی که یک فیلم پس از دیگری به تکمیل روابط علی و معلولی چرایی امکانپذیر بودن این ایدهها کمک میکردند و نقاط ضعفی که فیلم به فیلم و سریال به سریال برای برطرف کردن آنها تلاش میشده است.
در قسمت هشتم از فصل چهارم سریال ریک و مورتی ما شاهد کاملترین رویکرد به مفهوم زمان هستیم و آنچه میبینیم در واقع بهترین بازی با زمان در یک اثر دیداری شنیداری در طی سه دهه گذشته است. تنش بین ریک و مورتی بالا میگیرد و مورتی بالاخره به حرف میآید که به خاطر پس زدن ایدههایش توسط ریک از او دلگیر است. مورتی که تا این لحظه اعتقاد خود به ساده شدن ذهن ریک و از دست رفتن خلاقیت او را بارها بیان کرده است، رسما ته کشیدن خلاقیت و توانایی ریک در عبور از مرزهای ممکن را فریاد میزند. ریک اما همچنان معتقد است که همه کاری از او ساخته است و هیچ چیزی خارج از قدرت او نیست. اما او نمیتواند مورتی را راضی کند که از ایدهی «ساختن یک دستگاه که یک مکان (لحظه) در زمان را ذخیره میکند تا انسانها بتوانند مثل بازیهای ویدئویی پس از اشتباه، شکست خوردن یا مردن به لحظهی ذخیره شده برگردند و زندگی خود را اصلاح کنند» دست بردارد، و آنقدر عصبانی میشود که به ساختن این دستگاه تن میدهد.

اما هر چیزی یک بهایی دارد. این درس را ریک همزمان با ثابت کردن توانایی خودش در خلق چیزهای خلاقانه و ممکن ساختن غیرممکنها به مورتی میدهد و مورتی در ازای ماجراجویی و یکدندگی خود، چیزهای زیادی از دست میدهد و مجبور میشود تا آخر عمر خود با یک وجدان ناراحت و روحی غمدیده و روانی آزرده به زندگی ادامه دهد. ریک دستگاه را میسازد و اولین بار روی خود مورتی آن را امتحان میکند. درست پیش از آنکه مورتی را با اسلحهی خود بکشد آن لحظه را با دستگاه جدیدش ثبت و ذخیره میکند و پس از آن به همین طریق به مورتی ثابت میکند که از پس واقعیت بخشیدن به ایدهاش برآمده است. ایدهای که کاملا با آنچه در فیوچراما ممکن است ببینیم فرق دارد. بهتر است پیش از ادامه خواندن این متن بررسی قسمت ششم از فصل چهارم سریال ریک و مورتی را در گیمنیوز بخوانید.
مورتی دستگاه را از ریک میگیرد و برای خلق زندگی خودش بدون «عواقب» از آن استفاده میکند. روند بازیگوشیهای مورتی با این ساختهی جدید پدربزرگش آغاز میشود. ریک «میخواهد خوش بگذراند» و به زعم خود این کار را میکند. این مسیر به ما نمایش داده میشود. ابتدا از چیزهای ساده شروع میکند. از آزار دادن معلمش، تغییر انتخاب خود از منوی رستوران و اذیتهای خیابانی و حتا «خودکشی با پلیس» آغاز میکند تا موقعیتهای پیچیدهتر. از این قدرت جدیدش خوشش آمده و بهتر از همه از آن برای تبدیل شدن به چیزی که هرگز نتوانسته بود در زندگی واقعی خودش باشد استفاده میکند. ابتدا یک بار آن را روی جسیکا امتحان میکند و جواب میگیرد. اما بعد در جایی دیگر با یک دختر زیبا ملاقات میکند، با استفاده از این دستگاه موقعیت عاشق شدن را برای خودش فراهم میکند و مسیر زندگیاش را کاملا تغییر میدهد.
مورتی عشق را پیدا میکند و این تنها نسخه از زندگی او است که میلی به تغییرش ندارد. مورتی زمان زیادی را در این مسیر تازه طی میکند و برای خود یک زندگی عاشقانه میسازد که در آن واقعا خوشبخت است. به محض این که مورتی به واسطهی عشق خوشبختی را درک میکند دیگر دلش نمیخواهد به عقب برگردد. اما دست تقدیر او را در معرض این انتخاب قرار میدهد و مورتی دیگر بازگشت به محل ذخیرهی قبلی را به مرگ ترجیح میدهد. به علاوه در این سناریو موجب ویرانی یک نفر دیگر هم نشده است. اما او موفق به فرار از این واقعیت نوساخته نمیشود و طی یک تصادف مهیب دستگاه را گم میکند. وقتی مورتی به هوش میآید، به تلاش برای بقا و ادامه فکر میکند و در سختترین شرایط نیز به خاطر وجود عشق به آینده امیدوار است. این فلسفهی نیچه است که میگوید انسان برای درد و رنج زاده شده و تحمل تراژدی است که تمدن را به جلو میبرد و انسان را خوشحال میکند. مورتی که بالاخره به آخر خط رسیده، آخرین تلاشهای خود برای بهبود اوضاع را هم انجام میدهد، اما درست در لحظهای که تماشاگر میاندیشد قرار است مورتی با فشار دادن کلید بازگشت به گذشته جان خود را نجات دهد، او همچنان به فکر ادامه دادن این نسخه از زندگیاش است و میخواهد هر طور شده در همان شرایط بماند. باقی ماندن مورتی در این شرایط شبیه یک معجزه است. او و همراهانش نجات پیدا میکنند و رنگ خوشبختی دوباره به زندگی مورتی برمیگردد، تا اینکه پدرش به اشتباه او را به آخرین محل ذخیره زمان برمیگرداند!

مورتی که شکست خورده و خاطرات خوش زیادش از زندگی قبلی را نمیتواند فراموش کند برای تکرار آن تجربه همه کار میکند، اما موفق نمیشود. او بارها تلاش میکند به دیگران و به خصوص عشقش بفهماند که میتوانند چقدر خوشبخت شوند و خوشبختی چقدر با آنها فاصلهی کمی دارد، اما موفق نمیشود. رویکرد او در زندگی قبلی درست بوده اما حالا هرگز نمیتواند همان را تکرار کند. نکتهای که سریال به ما گوشزد میکند این است که در صورت اطلاع داشتن از آینده نمیتوانید دقیقا به همان آینده پا بگذارید. اگر بدانید در لحظهی بعد دقیقا چه خواهید کرد، زمان برای شما متوقف میشود و در نتیجه لحظهی بعدی اصلا وجود نخواهد داشت. و ما قادر به کنترل زمان و تغییر آینده نیستیم، بلکه میتوانیم آیندهای خلق کنیم که از آن اطلاع نداریم اما در آن به واسطهی تجربیات گذشتهی خود از احتمال بیشتری برای رسیدن به هدف برخورداریم. مورتی که ارزشمندترین تجربهی عمرش را به دست آورده از این اختراع جدید خسته میشود و پیش ریک برمیگردد تا اعتراف کند ایدهاش آنقدر هم که فکر میکرده خوب و ضروری نبوده است و بهتر بود به ریک اعتماد میکرد.

اما ریک که قرار بوده درس بزرگ و مهمی به مورتی بدهد و طبق معمول پیشبینی این اوضاع را میکرده به او میگوید که اصلا هم خبری از «بدون عواقب بودن» کارهای مورتی نبوده است. بلکه مورتی هر بار یکی از واقعیتهای زندگی خود را به انتها میرسانده و با فشردن یک کلید به یک واقعیت دیگر از زندگیاش میرفته است تا آن را طور دیگری بسازد. این یعنی اولا آنجایی که ریک به مورتی شلیک میکند هم در واقع او را در یک از واقعیتهای زندگیاش کشته و وقتی که کلید را فشار داده از آن واقعیت خارج شده و به زندگی قبلی برگشته است. و ثانیا یعنی مورتی در مسیر خوشگذرانی خود بینهایت مورتی دیگر را به نابودی کشانده و واقعیتهای تاسفباری برای او خلق کرده است. به طوری که اگر همهی کارهایی که مورتی در ابعاد مختلف زندگیهای خود انجام داده را تجمیع کنیم، یک مورتی خبیث به وجود میآید که در واقع همهی آن کارها را کرده است، بدون اینکه احساس کند کار بدی انجام میداده و یا به عواقب احتمالی کار خود فکر کند. مورتی در واقع به اشتباه فکر میکرده که در طول زمان حرکت میکند، اما در واقع در یک بعد دیگر سیر میکرده و این موضوع را ریک به زبان ساده و البته کمی خشن برای مورتی و تماشاگر توضیح میدهد. تقریبا کاری شبیه آنچه ماتریکس به شکل دیگری انجام داده و به همین خاطر یک شاهکار ماندگار محسوب میشود.

شرحی که ریک بر رفتار مورتی با استفاده از دستگاه حرکت در زمان میگذارد، یک درس اخلاقی بزرگ درباره زندگی است. مورتی میگوید که ما انسانها مجموعهی رفتارهایمان و عواقب هر کدام هستیم و هر رفتار و تجربهی ما به آینده و شخصیت واقعیمان شکل میدهند. ریک این دیدگاه را رد نمیکند، اما آن را خوشبینانه میپندارد و میگوید که ما در یک واقعیت از بینهایت واقعیت ممکن زندگی میکنیم و میتوان بین این واقعیتها حرکت کرد تا چیزی به عنوان «پرستیژ» به وجود بیاید. او به مورتی (و ما) نشان میدهد که هر بار که مرگی در یکی از واقعیتهای ممکن زندگی مورتی اتفاق میافتاده واقعا مرگی اتفاق افتاده بوده است، اما این مرگ در واقع نقطهی اتصال دو تصویر واقعی به یکدیگر بوده است. به این صورت که نابودی یک مورتی در یک واقعیت (یا تصمیم او برای بازگرداندن محل ذخیره شده و تکرار) به معنای ظهور مورتی در یک واقعیت دیگر بوده است. مورتی غافل از اینکه هر یک از واقعیتها بدون او ادامه مییابند و رفتار او عواقب خود را دارند فقط او در این سفر بین نسخههای مختلف زندگیاش از همهی آنها آگاه نمیشود، به رفتار خود ادامه داده و بارها اشتباه کرده است. ریک میگوید که میتواند با تجمیع آنها در یک واقعیت، این روند را متوقف سازد و به روح مورتی هم آرامش دهد.

اما باز هم از آنجا که هر چیز بهایی دارد، مورتی در این حالت هم باید با عواقب رفتارهای خود در تمام واقعیتهای ممکنی که زندگی کرده است مواجه شود. همهی زندگیهایی که مورتی تجربه کرده به خباثت کشیده شدهاند، و آنقدر رفتار بدی داشته که حالا هیچ نقطهی امیدی برای او تصور نمیشود. تنها باری که مورتی واقعا از زندگی لذت برد و کارهای ناشایست نکرد و در عوض کسی را خوشحال کرد و به خود علاقهمند ساخت، همان واقعیتی است که «جری» تصادفا به آن پایان داد. حالا معشوقهی مورتی از آن واقعیت نیز برای ملاقات با مورتی آمده است، اما مورتی که توسط عواقب کارهای بد خود احاطه شده، قبل از اینکه فرصت کند او را ببیند تصمیم میگیرد از ریک اطاعت کند و وارد دیگ اسید تقلبی شود تا مرگ خودش را شبیهسازی کند. در عین حال ریک که ثابت کرده قادر به ساخت هر چیز و عملی کردن هر ایدهای است و یک درس اخلاقی مهم و بسیار ضروری به مورتی داده تا متوجه کارهایی که میکند و عواقبی که دارند باشد، مورتی را به خاطر اعتماد نکردن به او و تمسخر ایدهاش تنبیه میکند. مورتی برای بقا مجبور است وارد دیگ اسید قلابی شود و باید اولا به ریک اعتماد کند و ثانیا اذعان کند که این ایده خلاقانه و نجاتدهنده بوده است.

در پایان این اپیزود ریک باز هم ثابت میکند که باهوشترین و قدرتمندترین موجود کهکشان است. او در واقع برای یک قسمت دیگر نقش خدا را در سریال بازی میکند و با خلق امکان ورود به واقعیتهای مختلف، انتخاب را به مورتی میسپارد و دست آخر هم میگوید که دستان خودش به هیچ خونی آلوده نیست و همهی این کارها را مورتی به تنهایی انجام داده و تمام لغزشها و مهمترینشان لغزش اول (انتخاب خوشگذرانی و ترجیح دادن آن به توضیح علمی ریک) را او مرتکب شده و حال او به تنهایی باید به مقابله با نتایج تصمیمات و انتخابهایش بپردازد. (نگاهی کاملا فلسفی مثل همهی اپیزودهای سریال با مضمونی اعتقادی -دینی، مذهبی- به سبک و سیاق چند اپیزود اخیر این فصل از ریک و مورتی). دست آخر معلوم میشود که ریک برای اینکه این درس مهم را به مورتی بدهد از یک واقعیت دیگر جز آن واقعیتی که در حال زندگی در آن هستند استفاده کرده و معلوم است که یک دانشمند مثل ریک خانهاش را در معرض چنین خطری برای یاد دادن ارزشهای زندگی و اهمیت تصمیمات آدمها در ساختن خودشان و رقم زدن آیندهشان به یک نوجوان بازیگوش و منحرف که به شدت استعداد خباثت و تبدیل شدن به یک شیطان مجسم را دارد، قرار نمیدهد.

قسمت هشتم از فصل چهارم سریال ریک و مورتی با قدرت هر چه تمامتر یک تئوری مهم درباره زمان را بازنویسی میکند و تقریبا هر چه نقص در رویکردهای سابق به مفهوم زمان و دنیاهای موازی وجود داشته است را برطرف میکند (مگر اینکه چیزی در حال حاضر از چشم من دور مانده باشد) و داستان مهم و ارزشمندی را در این قالب روایت میکند. از نظر دنیای ریک و مورتی، حقیقت چیزی دست نیافتنی است و ما فقط واقعیتهایی را زندگی میکنیم که حول این حقیقت شکل گرفتهاند. در بهترین حالت واقعیت ما میتواند بازتابی از بخشی از حقیقت باشد و هرگز هیچ واقعیتی به مطابقت صد درصدی با حقیقت دست پیدا نمیکند. تنها آن کسانی که بتوانند نزدیکترین بازتاب از حقیقت زندگی خود را تجربه کنند خوشبخت خواهند بود و تنها در این صورت است که میتوان گفت یک نفر به شناخت از خود رسیده است. همان اتفاقی که برای مورتی در این قسمت افتاد و باید منتظر باشیم تا زندگی و آینده او را به طور کامل تحت تاثیر قرار دهد و او را به یک شخصیت کاملا متفاوت تبدیل کند. (برای مطالعه بیشتر به این لینک مراجعه کنید).
قسمت هشتم از فصل چهارم سریال ریک و مورتی تقریبا باورنکردنی و بسیار شایسته توجه و ستایش است. این قسمت علاوه بر داستان جذاب، تاثیرگذار و پرداخت شدهاش، همهی چیزهای دیگری که از این سریال انتظار داریم را هم در بر دارد و پر از ارجاعات مختلف به آثار دیگر، شوخیهای کلامی و طنزهای بکر موقعیت، اکشن و تئوریهای علمی است که پرداختن به آنها واقعا طالب یک متن به همین بلندا است. تا اینجای کار این بهترین قسمت از سریالی است که تا پیش از این فکر نمیکردیم بتواند به چنین درجهی رفیعی از خلاقیت و هوشمندی برسد، اما حالا قطعا بیش از اینها از آن انتظار داریم. سریال در این قسمت چنان اوجی را تجربه میکند که در بین آثار سینمایی و تلویزیونی چند سال اخیر بیسابقه است و کاری میکند که بهتر باشد اگر فقط بیست و سه دقیقه از عمرتان باقی مانده، آن را به تماشای این قسمت از سریال اختصاص دهید.
حقیقتا این بهترین قسمت از این سریال بود.
اون قسمت بدون دیالوگش واسه خودش خدا بود.
ممنون از نقد عالی. منظور از بی نهایت واقعیت ممکن جهان های موازیه؟
سلام
بله. در واقع ما هر تصمیمی که میگیریم، یک واقعیت جدید از زندگی خودمون میسازیم که ممکنه از حقیقت زندگیمون فاصله داشته باشه یا بهش نزدیکتر بشه. دنیای مموازی وسیلهایه برای توجیه این واقعیت.
مرسی از نقد.
در بخش انتهایی بررسی باید به این نکته توجه کرد که از نظر فلسفی حقیقت یک تصویر ذهنی است که ممکن است با واقعیت بیرونی مطابقت داشته باشد یا نداشته باشد.
در مورد سایر آثاری که به سفر در زمان پرداختن باید بگم که انیمه دروازه اشتاین(steins gate اگه اشتباه ننوشته باشم) بهترین پرداخت رو نسبت به این موضوع انجام داده. حتی شباهت خیلی عجیب کاراکتر اصلی که خودشو دانشمند دیوانه میدونه و همیشه اصرار به پوشیدن روپوش داره و رویکردهای فلسفی و علمیش باعث میشه که فکر کنم از مراجع الهام خلق کاراکتر ریک باشه. (انیمه اصلی کوتاهه و حتما پیشنهاد میکنم همین الان برین سراغش)
سلام
ممنونم از نظرتون. این انیمه رو نمیشناختم، ممنون که معرفی کردید، حتما میبینمش.