فیلم The Midnight Sky آخرین اثر جورج کلونی است که از طریق سرویس استریم نت فلیکس پخش میشود. داستان دربارهی سفر دانشمندی به آن سوی سرزمینهای برفی قطب شمال است که به نوعی به دنبال رستگاری خودش میگردد. یک دانشمند خسته و گرسنه که برای تماس با فضانوردان یک سفینه فضایی باید مسیری طولانی را طی کند. او باید از بازگشت آنها به زمینی که توسط یک فاجعه مرموز ویران شده است جلوگیری کند. در ادامه با نقد فیلم The Midnight Sky با گیمنیوز همراه باشید.
آنچه در ادامه در نقد فیلم The Midnight Sky میخوانید بخشهایی از داستان فیلم را لوث میکند.
نگاه جورج کلونی به جهان در حال مرگ ما را به یاد رمان جاده از کورمک مک کارتی میاندازد. اما مک کارتی عمق طبیعت انسان را کاوش میکند. کاری که کلونی شاید ده درصد آن را توانسته به نمایش دربیاورد. جایی که فیلمهایی مانند Solaris و High Life به جایگاه و سرنوشت ما در کیهان به طور عمیق میپردازند، فیلم The Midnight Sky در یک درام کم عمق گیر میکند. ما نمیدانیم چه چیزی باعث پایان جهان در این فیلم میشود. فیلم با جمله «3 هفته پس از واقعه» بسیار مبهم آغاز میشود. البته وقتی شخصیتهای فیلم را با ماسکهای تنفسی میبینیم و سپس پرندگان را میبینیم که به روی زمین میافتند و میمیرند، حدس زدن ماجرا خیلی کار سختی نیست.
آگوستین شخصیت اصلی فیلم (جورج کلونی) تصمیم میگیرد تا در ایستگاه تحقیقاتی قطب شمال بماند تا از پروژهای که تمام زندگیاش را برای آن گذاشته محافظت کند. این در حالی است که دانشمندان دیگر او را ترک کردهاند تا در کنار خانوادههایشان باشند.
او به دلیل اینکه سرطان دارد و در حال مرگ است برایش ماندن یا رفتن فرقی نمیکند و بنابراین ماندن را انتخاب میکند. زمانی که آگوستین دختر کوچکی به نام آیریس را پیدا میکند که ظاهرا در هنگام تخلیه پشت سر گذاشته شده است، تصمیم میگیرد تا با خدمه یک سفینه فضایی که در حال بازگشت از سفر فضایی خود به یکی از ماههای قابل سکونت مشتری به نام K-23 هستند تماس بگیرد و آنها را از بازگشت به زمین منصرف کند. چرا که آنها از وضعیت زمین بیخبر هستند. همین باعث میشود تا آگوستین به همراه آیریس سفری غیرممکن را به یک ایستگاه هواشناسی که در آن طرف سرزمینهای برفی قطب شمال است آغاز کند تا بتواند با آنها تماس بگیرد.
به موازات این ماجراجویی، خدمه سفینه فضایی متشکل از پنج نفر، باید با چالشهای بالقوه و مرگباری کنار بیایند. آنها بیش از دو هفته به دلیل عدم توانایی برقراری تماس رادیویی مجبور هستند بدون کمک مسیر خود به سمت زمین را مسیریابی کنند.
فیلمبرداری مارتین روهه دقیقا درستترین تعریف را از وضعیت فیلم میکند. قابها به خوبی تصویری از بیگانگی و کوچکی که انسان در مواجهه با یک وسعتی خالی احساس میکند را نمایش میدهد. شاتهای واید برای انعکاس دادن فاصله احساسی و همچنین نشان دادن مقیاس نوع فیلم علمی – تخیلی که با آن رو به رو هستیم استفاده شدهاند.
در سمت دیگر اما داستان عملکرد ناقصی را از خودش نشان میدهد و در نهایت شما را دلسرد میکند. کلونی سعی کرده که فیلم از نظر فضا و احساسی که خلق میکند کامل باشد اما به هیچ وجه نتوانسته احساساتی هماهنگ در کل فیلم ایجاد کند و گاها دیالوگها و صحنههای احساسی بیش از حد اغراقآمیز روایت میشوند.
فیلم The Midnight Sky سعی دارد سه ژانر متفاوت را در یک فیلم پیاده کند. یک سری عناصر و المانهای علمی – تخیلی در فیلم وجود دارد، مثل: یک فاجعه زیست محیطی که منجر به پایان دنیا شده است. مهاجرت به فضا و تصاویر خیرهکنندهای که با آن همراه است. و صحنهای در فیلم که قطرات خون شناور در جاذبه صفر را پس از زخمی شدن یک فضانورد میبینیم. سپس به المانهای بقا و هیجانانگیز آن میرسیم که ناشی از شرایط سخت زندگی و سفر در قطب شمال و فضا است.
آگوستین و آیریس از طوفانهای رادیواکتیو، خرد شدن یخهای نازک و گله گرگها فرار میکنند. در این لحظات گویا بقا و زنده ماندن آگوستین با بقای انسان برابر میشود و همین موضوع تنش را در صحنههای هیجانانگیز فیلم بالا میبرد.
در فضا، فیلم تلاش میکند تا یک تجربه شبیه به فیلم Gravity و راهپیمایی فضایی برای مخاطبش به وجود آورد. هنگامی که سفینه فضایی مورد اصابت شهاب سنگها قرار میگیرد، اعضای سفینه تصمیم میگیرند برای تعمیر و برقراری سیستمهای ارتباطی به بیرون از سفینه بروند اما در اواسط ماموریتشان بار دیگر مورد اصابت شهاب سنگها قرار میگیرند. و در آخر به المان درام این فیلم میرسیم و آن چیزی نیست جز رستگاری: آگوستین از گذشته خود پشیمان است و سعی دارد آن را جبران کند. این موضوع را میتوانیم در فلشبکهای فیلم متوجه شویم.
آگوستین کسی است که اجازه کنجکاوی او در پیدا کردن مکانی برای زندگی جای هر چیز دیگری را بگیرد: عشق، رابطه و خانواده. او درست در گام آخر متوجه میشود که معنای والاتری در فضا وجود ندارد که در زمین پیدا نشود. جورج کلونی نقش کسی را بازی میکند که در حد بالایی از قوای جسمی و ذهنی قرار دارد و مجبور است بار کل یک سیاره را به دوش بکشد و توسط آن خرد و نابود شود. یک عمر درد و ناامیدی از پایان احتمالی بشریت را میتوان در صورت و نحوه صحبت کردن او دید. غم و اندوه این مرد سرطانی، سیاره زمین و تمدن در حال مرگ آن را مجسم میکند.
اینها بخشهایی از فیلم هستند که به درستی کار میکنند و به نگرانیهای جمعی ما درباره تغییرات اقلیمی و آب و هوایی زمین پاسخ میدهند. جورج کلونی در این فیلم بیشتر از آنکه کارگردان خوبی باشد، بازیگر درست و به جایی است.
فیلم The Midnight Sky ساخته جدید جورج کلونی شاید اثری مهم و یا ماندگار نباشد اما صحنههای بصری و قابهای زیبایی دارد که قطعا در ذهن مخاطب تا مدتها بعد از تماشای فیلم باقی میماند. شاید این فیلم نتوانسته باشد توجه منتقدین را جلب کند اما یک شکست نیز محسوب نمیشود. این میتواند راه را برای جورج کلونی باز کند تا کمبودها و اشکالات خودش را در آثاری که در آینده خواهد ساخت جبران کند. او قطعا در آینده با پرداختن به موضوعات عمیق در مقیاسهای دیگر، در مقام یک کارگردان بلندپرواز، افقهای دید خود را گسترش میهد و تلاش میکند قالبهای مناسبتری برای روایت داستان فیلمهایش برگزیند.
در هر حال تماشای این فیلم نامزد دریافت جایزه بهترین جلوه ویژه اسکار 2021 را به علاقهمندان فیلمهای سبک علمی – تخیلی پیشنهاد میکنم.
نقد شما به فیلم The Midnight Sky با بازی جورج کلونی چیست؟ با ما در قسمت دیدگاهها در میان بگذارید.