فیلم Finch اثری در ژانر علمی-تخیلی است که در آن بازیگرانی چون تام هنکس و کلب لندری جونز (صداپیشه جف) ایفای نقش کردهاند. فینچ، اولین فیلم بلند میگل سپاچنیک به حساب میآید که پیش از این کارگردانی چند قسمت از مجموعه Game of Thrones یا بازی تاج و تخت را برعهده داشته است. با گیمنیوز همراه باشید.
بازیابی امید ازدسترفته در فیلم فینچ
داستان فیلم در یک محیط دیستوپیایی و آخرت گونه اتفاق میافتد که در آن هیچ موجود زندهای به استثنای شخصیت فینچ (با بازی تام هنکس) و سگ بامزه و دوستداشتنی او دیده نمیشود. بزرگترین مشکلات آنها کمبود غذا، اشعه فرابنفش و بدتر از همه، طوفانهای کشندهای است که گاه و بیگاه شروع به وزیدن میکنند و هرآنچه را که در مقابلشان قرار گرفته باشد، میبلعند.
بنابراین آیندهای پیش روی شخصیتها قرار ندارد و امیدی به بهبود شرایط زندگیشان نیست، و زنده ماندن آنها در چنین دنیای از هم گسیخته و مضمحلشدهای به معجزه میماند. چراکه اگر از هوای آلوده و اشعه فرابنفش و آلودگیهای انسانی و چیزهای دیگر جان سالم به در ببرند، دست آخر ممکن است به دام مردم گرسنه بیفتند یا آن که طعمه طوفانهای درنده شوند. از این رو، فینچ برای محافظت از تنها دارایی باارزش خود رباتی اختراع میکند و با ساختن این مخلوق مهربان و وفادار که بیشتر شبیه فرزند هرگز نداشته اوست، آخرین تهماندههای امید را در این دنیای شوم و ظالمانه میجوید.
جف؛ رباتی با ویژگیهای انسانی
اگر به شکل و شمایل رباتها در فیلمهای فانتزی و علمی-تخیلی سینما دقت کنید، متوجه میشوید که معمولا ظاهر بیروح و یکنواختی دارند و به منظور بیان احساساتشان از «حرکات دست و پا» یا همان زبان بدن استفاده میکنند. جف (ربات ساخته فینچ) نیز با چهرهای سرد و اصطلاحا یخزده به دنیا آمده که در آن حالتهای مختلف لب و دهان و چشم و پیشانی و گونه را نمیبینیم، و اصلا چنین اجزایی در صورت او وجود ندارند.
پس به نظر میرسد که راهی نباشد تا بتوان با جف همحسی و همذاتپنداری کرد و به آنچه در ذهن این شخصیت میگذرد، پی برد. اما زبان بدن جف با وجود کلیشهای بودن به حدی دقیق و سنجیده طراحی شده که فهمیدن عواطف و احساسات او در هر لحظه کار سختی نیست. مثلا زمانی که شادمانه به هوا میپرد و پا بر زمین میکوبد، خوشحال و سرخوش است یا وقتی دست روی میز میگذارد و انگشتاناش را بالا و پایین میبرد، یعنی به چیزی فکر میکند یا هنگامی که سر به پایین دارد و بدناش را فشار میدهد، از موضوعی ناراحت و غمگین است.
«میدونم که دیروز متولد شدی، ولی وقت بزرگ شدنات رسیده!»
ویژگی دیگر جف، شخصیت انعطافپذیر اوست. چراکه در زمانی کوتاه به هویتی فراتر از یک ربات نائل میشود و معلومات از پیش تعیین شدهاش را به مرحله بالاتری میرساند. البته او پیش از رسیدن به این مرحله چون که هنوز دارای تجربه کافی نیست و دانستههایش به یک سری حفظیات بیپشتوانه محدود شدهاند، قدرت درک و تحلیل حوادث غیرمنتظره یا رخدادهای نامعمول را ندارد.
در واقع شیوه فکر کردن او دقیقا به محاسبات رایانهای شبیه است که تنها به کندوکاو مجموعهای از دادههای خام و اطلاعات پیش پا افتاده میپردازد. این تفکر قالبی و سرشت رباتیک جف را میتوان در صحنه تعقیب و گریز فیلم مشاهده کرد. در این صحنه فینچ به مخلوق بیتجربه خود دستور میدهد که با سرعت بیشتری رانندگی کند تا آنها بتوانند از دست فرد ناشناسی که تعقیبشان کرده، بگریزند اما جف از انجام این کار اجتناب میکند و در پاسخ به فینچ میگوید: «توی کتابچه راهنمای فلیتوود نوشته نباید با سرعت برونیم!» این بلاهت ناخواسته شخصیت را در صحنههای دیگری نیز میبینیم که نشان میدهد او از درک موقعیتی که در آن قرار گرفته، عاجز است و صرفا طبق برنامهریزیهای ثابت و نامتغیری که بر اساس آن ساخته شده، عمل میکند.
اما چگونه این کرختی و انفعال جف با گذشت زمان رنگ میبازد و پس از مدتی جایش را به فعلیت و عملگرایی میدهد؟ در واقع او به هنگام مواجهه با هر اتفاق یا موضوعی که با دانش محدود و ذهن مکانیکیاش هماهنگ نیست، مدام تجربه میاندوزد و سعی در شناخت حسی پدیدهها دارد تا آن که راه و رسم انسانیت را فرابگیرد و به اسرار آن پی ببرد.
در نتیجه، او به عنوان یک هوش ماشینی (ربات) حافظ میراث بهجامانده از انسانها و ادامه دهنده راهی است که با انقراض گونه بشر به سرانجام میرسد و پایان خواهد یافت.
سخن پایانی
در نهایت فکر میکنم که اگرچه فینچ به پای فیلمهای دیگر تام هنکس نمیرسد (و حتا تصورش هم ممکن نیست) اما حداقل راه سرگرم کردن مخاطب را میداند و قادر است که اشتیاق او را به دانستن ادامه ماجراها حفظ کند. امیدوارم از خواندن این نقد و بررسی لذت برده باشید.