فرار کردن از ابتذال این روزها با شدت گرفتن سلطهی محتوای زرد بر شبکههای اجتماعی و وبگاههایی که خود را رسانه میدانند بسیار دشوار شده است. شما حتا اگر دلتان هم نخواهد در معرض ابتذال هستید. چه ابتذال به معنای عام و جا افتادهی کلمه که به اندازه خود مخرب است و چه ابتذال به معنای درستش در فرهنگ، هنر، سرگرمی و نقد، که در شیوه زندگی همه انسانها بدون دخالت خودشان تاثیر منفی میگذارد. امروزه انتخاب کردن اثری که ابتذال در خود نداشته باشد کار سختی است و پیدا کردن مرجعی برای تشخیص از آن هم سختتر. در واقع اگر رسانه را ابزار ارتقای فرهنگی و مقابله با ابتذال بدانیم هم یافتن رسانهای که کاملا خالی از ابتذال باشد، تقریبا غیرممکن است.
در ابتدا با این فرض که خواننده میتواند این نوشته را مستقل از جامع محتوای منتشر شده در این رسانه (گیمنیوز) دنبال کند، ذکر این نکته ضروری است که یافتن محتوای مبتذل در همین پایگاه داده نیز امری محتمل است. اگرچه گیمنیوز همواره تلاش کرده از این فضا دوری کند و بسیاری از درهای تبدیل شدن به یک رسانه مروج ابتذال را نیز به روی خود و مخاطبانش بسته است. در واقعیت هیچ کجا از ابتذال در امان نیست، هیچ نویسنده، منتقد و بلاگری نمیتواند ادعا کند که تمام و کمال در مسیر مقابله با ابتذال قلم زده است. از همین رو، اولین مخاطب این نوشته شخص نگارنده و دیگر نویسندگان این وبگاه هستند.
ابتذال یعنی چه و اثر مبتذل چیست؟
آنچه واضح است، کاهش چشمگیر سطح انتظارات مردم از آثار فرهنگی، هنری و سرگرمی است که بیش از هر چیز میتواند نشانگر پایین آمدن سطح سلیقه عمومی مخاطبین باشد. اما چرا ابتذال امروزه از همیشه مهمتر است؟ و چرا اینطور با جدیت گریبانگیر جامعهی ما شده که هر چقدر توان داریم باید در مسیر مقابله با ابتذال فرهنگی به کار بگیریم؟
پاسخ به اینکه جایگاه ابتذال در جامعهی ما کجاست و چرا سطح سلیقه مردم اینقدر افت داشته، بر عهدهی جامعهشناسان و اندیشمندانی است که علاوه بر دیدگاه مستقل نسبت به امور مبتذل، از دانش کافی برای تحلیل رفتاری و روانشناختی مردم نیز برخوردارند. پس در این مقال به چنین چیزی نخواهیم پرداخت. در عوض به نقش پررنگ ابتذال فراگیر در کاهش انتظارات جامعهی هدف ما یعنی علاقهمندان به بازیهای ویدئویی، سینما و تلویزیون و دوستداران سرگرمی از جمله در قالب کتابهای کمیک و داستانهای پالپ اشاره میکنیم و نقش رسانه در مقابله با رشد آثار مبتذل را یاداور میشویم.
طبیعتا موضوع این بحث ایجاب میکند که ابتدا به نظری درباره معنای ابتذال و تعریفی از اثر مبتذل دست پیدا کنیم.
معنای «ابتذال» در فرهنگ عامه، آثار هنری و نوشتههای منتقدان با معنای لغوی آن تفاوت دارد. البته نه به اندازهای که این واژه از معنای لفظی خود فاصله بگیرد، اما در طول تاریخ به ویژه در سدههای نوزدهم و بیستم، باورهای فلسفی و اجتماعی آنچنان تغییر کردند که معنای ابتذال به فراخور هر کدام دستخوش تغییری شد که تا کنون با ما همراه است. واژه مبتذل به معنای «زیاد استفاده شده» و «بیارزش شده به واسطه فراوانی» است که کم از ذهنیت ما نسبت به ابتذال ندارد. اما از آنجا که این تعریف فرهنگ لغتی میتواند ما را در معرض یک تناقض آشکار در مرحلهی بعدی تحلیل قرار دهد، بهتر است کمی بیشتر درباره آن تامل کنیم.

هنر مبتذل در مقابل هنر ارزشمند
گفتمان امروزی درباره ابتذال بیشتر از هر چیز مدیون نگاه اندیشمندان و روشنفکران مکتب فرانکفورت است. در حقیقت نظریهی آدورنو و همفکرانش بود که در ابتدا به روشنی و با صراحت تفکیکی میان «هنر مبتذل» و «هنر ارزشمند» قائل شد.
آنها معتقد بودند که هنر مبتذل در حقیقت در خدمت سلطه و سرکوب است و ابزاری است برای تحمیق مردم. و هنر ارزشمند در مقابل، به هنری اطلاق میشد که از طبقه فرودست جامعه برمیخاست و عاملی برای رهایی یافتن زحمتکشان بود.
این دیدگاه هر چقدر که به زعم نظریه پردازان و پیروانشان مهم و ضروری باشد، با یک ایراد اساسی مواجه است. دوگانهی ایجاد شده توسط این نظریه گاه بسیار متناقض عمل میکند، آثار به گونهای در کنار هم قرار میگیرند که تشخیص آنها ممکن نیست و یک هنرمند میتواند متعلق به دستهی دوم باشد اما اثری در دستهی اول ارائه دهد.
این همان موضوعی است که در دههی 1960 میلادی متفکران جریان مطالعات فرهنگی (Cultural Studies)، با اشاره به آن تلاش کردند استفاده از واژگانی همچون «مردمی» و «عامیانه» در مقابل «فاخر» و «ارزشمند» را از بین ببرند.
ارزشگذاری آثار و نگاه منتقد
آنچه در همهی این نظریهها ثابت است، حضور یک ناظر و قضاوت او درباره اثر و هنرمند است. فرهنگی که در آن منتقد (یا روشنفکر) میکوشد با بررسی آثار (عمدتا از زاویه زیباشناختی) درباره آن حکم صادر کند و به ارزشگذاری آنها بپردازد.
این نوع از ارزشگذاری معمولا با الصاق برچسبهایی نظیر «عامه پسند»، «فراگیر»، «مبتذل» یا «فاخر» در حقیقت تقلیل ماهیت آثار و جهانبینی خالقین اثر است که خود در نهایت به تغییر شکل اثر مبتذل میانجامد نه چیز دیگر.
با این دیدگاه، در حقیقت آنچه تغییر میکند نه نگرش هنرمند و مخاطب به آثار که تعریف هنرمند و اثر مبتذل است. یعنی همین پدیدهای که امروزه با رونق گرفتن شبکههای اجتماعی با آن مواجهیم. تاثیری که استفاده از واژه ابتذال در سالهای اخیر بر نگرش مردم و هنرمندان گذاشته است حال وخیمی از تعاریف هنرمند ساخته و روز به روز هم آن را وخیمتر میکند.
آنجا که هر صاحب حساب اینستاگرامی که توانست دهها هزار بار دیده شود و چندصد هزار دنبالکننده داشته باشد، «تاثیرگذار»، «خالق»، «تولید کننده محتوا» و «هنرمند» خوانده میشود و اگرچه به معنای واقعی کلمه مبتذل است، هرگز هیچکدام از دنبالکنندگانش این واژه را برای او قبول نمیکنند، یعنی در نظر آنها، ابتذال چیز دیگری است.

معنازدایی از واژگان
اثر هنری، تنها چیزی نیست که میتواند به ابتذال کشیده شود. فضای یک مجموعه، ساختار یک اندیشه، رفتار و گفتار یک شخص، عقاید، افکار و احساسات و سلیقهی او هم میتوانند به ابتذال کشیده شوند. اما این به چه معناست؟
همانطور که در تعریف سادهی واژه مبتذل دیده میشود، بیش از اندازه استفاده شده، پیش پا افتاده، در دسترس، سهلالوصول و فرومایه بودن ویژگیهای یک امر مبتذل هستند. اگرچه برای مفاهیم انتزاعیتری مثل افکار و احساسات نمیتوان به این صراحت نظر داد، بسیاری از چیزهای ملموس مبتذل، دارای همین ویژگیها هستند.
پیدا کردن افراد با سلیقههای مبتذل کار دشواری نیست. کافی است ببینید به چه نوع موسیقی گوش میدهند، چه فیلمی میبینند، چه چیزی بازی میکنند و به چه کتابهایی مشغول میشوند. اما چرا اینها آدمها را به ابتذال میکشانند؟ مگر خودشان دارای چه ویژگی خاصی هستند؟
وفور و هرزگی
طبیعتا کلمات و به ویژه صفات، دارای بار معنایی مشخصی هستند که در یک روند تاریخی-اجتماعی بخشی از فرهنگ کلامی یک ملت را تشکیل میدهند. گاهی معانی مختص به فرهنگبوم خاصی هستند و گاهی به صورت جامع و جهانشمول پذیرفته شدهاند. در هر صورت، استفاده نابهجا از این کلمات، میتواند آنها را از معنا تهی کند.
تهی شدن واژگان از معنا، مهمترین صدمه را به روابط انسانها و ساختار ارتباطی ما با یکدیگر وارد کرده است. این اتفاق به دلایل متعددی میتواند رخ دهد، اما یکی از مهمترین این دلایل، ابتذال است. بار معنایی کلمات به صورت مستقل از کاربرد آنها بررسی نمیشود. بنابراین کاربرد میتواند بر اهمیت و بار معنایی کلمه تاثیر بگذارد.
این موضوع را با چند مثال توضیح میدهم:
مثال اول:
«کوئنتین تارانتینو» کارگردان و نویسنده هالیوودی در فیلم Django Unchained از کلمهی «کاکا سیاه» (Nigger) به وفور استفاده کرد. وقتی از او سوال شد که چرا در این فیلم که ظاهرا قرار است ضد نژاد پرستی و بردهداری باشد اینقدر از این کلمه استفاده شده، او اینطور جواب داد که باید از اهمیت آن کاسته میشد. (نقل به مضمون).
مثال دوم:
طی چند سال گذشته، فعالان شبکههای اجتماعی به خصوص اینستاگرام در ایران، در فرهنگ لغت خود از واژه «عشقم» یا «عشقای من» بسیار استفاده کردند. تا جایی که استفاده از این کلمه یکی از ملزومات ورود به این شبکه اجتماعی به عنوان یک شخص تاثیرگذار تبدیل شد. اما اطلاق کلمه «عشقم» با این وفور به هر کسی، تنها از بار معنایی آن کاست. در حالی که این ترند اینستاگرامی مشغول مبتذل کردن واژه عشق و خطاب عاشقانهی مرسوم بود، بسیاری از ما در حال عاشق شدن بودیم و نمیدانستیم که اگر خطاب به یکی از افراد ناشناسی که در اینستاگرام دنبالمان میکند میگوییم عشقم پس باید به کسی که دوستش داریم چه بگوییم که معنای درستش را برساند؟
در مثال اول، کارگردان میکوشد تا با استفاده زیاد از یک کلمه، بار معنایی آن را کم کند و ابهتش را بشکند. این اتفاق در حالی میافتد که تا پیش از این، شنیدن کلمه نیگر، یا نیگرو، یک تابوی بزرگ در اکثر ساختههای هالیوود و سینمای دیگر نقاط جهان محسوب میشد. تارانتینو با شکستن این تابو، نه به سمت ابتذال حرکت میکند و نه در تلاش برای توهین کردن به نژاد آفریقایی است.

در عوض، فعالان اینستاگرامی در مثال دوم، اگرچه احتمالا به صورت ناخواسته و نادانسته برای جذب مخاطب و حفظ آنها از صفات دوستانهای چون عزیزم و عشقم استفاده میکنند، با بیش از حد استفاده کردن از این واژگان، آنها را از معنای اصلی خود تهی میسازند. کلمهی «عشقم» آنقدر استفاده شده که هرزه و مبتذل است و دیگر آن خلوص و صمیمیت قبل را ندارد، چون به هر حال در یک بستر فراگیر به ابتذال کشیده شده است.
مبتذل و مستهجن
اگرچه استفاده از کلمه مبتذل (Vulgar) به این معنا از بسیار قدیم رواج داشته، گرفتار کردن این واژه و پیوند زدن آن به کلمه «مستهجن» قدمتی فقط چند ساله دارد. شاید بیش از دو دهه نباشد که در ادبیات رسمی و عمومی کشور ما، این دو واژه در کنار یکدیگر مصرف میشوند تا این گره ساختاری بتواند دردی از آثار فرومایه دوا کند.

در حقیقت این دو کلمه در کنار هم یک معنا را منتقل میکنند. ترادف ناخواستهای که به ذهن متبادر میشود، در واقع نتیجهی تضمین شدهای در بر دارد: برائت از ابتذال به شرط مستهجن نبودن.
یعنی در حال حاضر، در یکی از نظامهای ارزشگذاری پرطرفدار که امثال «مسعود فراستی» نیز از آن پیروی میکنند، واژه مبتذل به مترادفی برای واژه مستهجن تبدیل شده است. به هنگام قضاوت درباره آثار هنری، به صرف اینکه یک اثر از مستهجن بودن مبرا باشد، به احتمال بسیار زیاد از اتهام مبتذل بودن نیز تبرئه میشود.
این پدیده نیز از همان ساز و کار وفور و هرزگی استفاده میکند که به رنگ باختن معنای واقعی کلمه میانجامد.
به ابتذال کشیده شدن
نتیجهی استفاده بیپروا و بی حساب و کتاب از کلمات، معانی، رفتارها و گفتارهای مشخص، در طی زمان و در خلال فرهنگها و خرده فرهنگها، صرف نظر از اتصال آنها به عامه مردم، مردم پست، جاهلان و… به ابتذال کشیده شدن است. واژهای که معادل انگلیسی آن نه Vulgarity یا Banality که Platitude است.
کلمه یا جملهای که این بلا بر سرش آمده باشد، دیگر کمتر میتواند موثر واقع شود. حال آنکه یک جمله یا سخنی از بزرگان، درست و اثرگذار بوده اما به خاطر بیش از حد استفاده شدن، دیگر آن تاثیر گذشته را ندارد و به نوعی «کلیشه» تبدیل شده است. همهی شما شنیدهاید که «چیزی که تو را نکشد، قویترت میکند» اما این گفته امروز که همهی ما آن را شنیدهایم و بارها از آن استفاده کردهایم، واقعا چقدر تاثیر دارد؟

کلیشه شدن صفات، ارزشگذاریها و مهمترین ویژگیهای یک اثر یا مجموعهای از آثار، نشان از به ابتذال کشیده شدن هنرمندان، خالقان اثر (تیمهای سازنده)، منتقدان و رسانهها است. که در نتیجه به همان تحمیق مخاطبی میانجامد که همهی منتقدان هنر مبتذل یکصدا با آن مشکل دارند.
نقدهای تکراری و آفت مبتذل شدن
رسانهها در حوزه مورد بحث، در حال حاضر بیشتر از آنکه به فهم آثار و پیامهای آنها بپردازند، به دلیل مناسبات جاری و رقابتهای مرسوم و غیرمرسوم، به نوعی با «ژورنالیسم شتابزده» هیزم در آتش ابتذال میریزند. در حال حاضر تعداد سایتها و مطبوعاتی که به طور جدی و با نگاهی به دستآوردهای هنری، فنی و فرهنگی-اجتماعی-سیاسی آثار، آنها را مورد تحلیل و بررسی موشکافانه قرار دهند بسیار کم است. در عوض، تعداد سایتها و مطبوعاتی که با غرضورزیهای متنوع به دستآویز قرار دادن آثار برای جذب حداکثری مخاطب میپردازند و در نتیجه در نقدهای منتشر شده آنها هیچ اثری از تحلیل وجود ندارد رو به افزایش است.
این موضوع طبیعتا به کلیشه شدن روش نقدها، رویکرد نویسندهها و واژگان مورد استفادهی آنها میانجامد. اکثر این آثار توسط نویسندگانی نقد میشوند که با دانش حداقلی نسبت به موضوعِ مورد بحث، به تکرار ایدههایی میپردازند که در جلسات مبتذلی مثل درسگفتارهای شبه روشنفکرانه مطرح شده و میشوند. نتیجه آنکه علاوه بر نخنما شدن نقد و بررسیهای منتشر شده، این نوشتهها عمدتا هیچ ارزشی برای مخاطب ندارند و به تحمیق خوانندگان میپردازند. ادامهی این روند، به مبتذل شدن واژگان منجر شده و در نهایت فرصت گفتگو و نیز رد و بدل شدن ایدهها را از اندیشمندان واقعی و صاحبان تفکری که با انتشار مطالب خود در صدد به رخ کشیدن سواد و جایگاه علمی یا اجتماعی خود نیستند هم میگیرد.
یادداشت سردبیر: چرا نقد فیلم مینویسم؟
در حالی که بسیاری از این محتواهای کلیشه شده با کلماتی توصیفی همچون «عالی»، «شاهکار»، «فوقالعاده»، «استثنایی»، «بینظیر»، «متوسط»، «باورنکردنی»، و از این دست همراه هستند، بار معنایی این دست از کلمات به میزان قابل توجهی تغییر کرده است. کمکم به جایی رسیدهایم که در هر نقد و بررسی بارها از یکی از این کلمات در توصیف اثر استفاده میشود. که این موضوع چند دلیل میتواند داشته باشد. اولین دلیلی که به نظر نگارنده میرسد، اشراف کم نویسنده به موضوع تحلیل و دستآویز قرار دادن زبان برای پیش رفتن در نوشته است. یعنی هر جا که قافیه تنگ میآید و سواد نویسنده یاری نمیکند، مجالی برای استفاده از این صفات به دست میآید. و دلیل دیگر این است که با این دست از کلمات، نویسنده مخاطب خود را به خرید یا استفاده از محصول مورد بررسی ترغیب میکند تا در نهایت سودی از فروش آن به دست بیاورد.
در هر صورت، چنین رفتاری در نقد یک اثر یا محصول، موجب مبتذل شدن نوشتار میشود و از طرف دیگر، به ابتذال فراگیر دامن میزند. به هر حال یک نقد مبتذل نمیتواند ابتذال موجود در اثر هنری یا سرگرمی را برملا کند و یا ناخواسته به آن نمیپردازد. از طرفی فرصت نقد اینگونه نوشتهها نیز به همان دلایل ذکر شده و غرضورزیهای متنوع که پیشتر درباره آنها سخن رفت، از دیگران گرفته میشود تا این چرخه آنقدر ادامه پیدا کند که ابتذال جاری در آن، همگان را فرا گیرد.
واژگان باب روز در ادبیات نقدها
متاسفانه با رونق گرفتن این سبک از نوشتهها در قالب نقد و بررسی آثار، شاهد رشد روزافزون واژگان باب روز یا واژه محبوب (Buzzword) در ادبیات نقدها هستیم. نویسندگان با استفاده از این واژگان تلاش میکنند مخاطب بیشتری برای خود دست و پا کنند، مفاهیم را سادهسازی کرده و به خورد مخاطب بدهند، خود را مشرف به امور دنیا و اتفاقات جهان هنری، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جلوه دهند و با دنبال کردن یک ترند مشخص، از قافله عقب نمانند.
غافل از اینکه تبدیل شدن ادبیات نقدها به کلاژی از واژگان باب روز یا جملات پرتکرار، باعث مبتذل شدن نقدها و نوشتههای آنها میشود.
ورود اینگونه جملات به تیتر مطالب، متن نقد و بررسیها و استفاده از آنها در بخشهای مجزایی از ساختار نقد و بررسی مثل بخش ایرادها یا نکات مثبت و منفی، موجب رنگ باختن اهمیت تحلیل در نوشتهها میشود. مخاطب با دیدن تیتر نقد که شبیه به چیزی است که بارها شنیده است، یک تصویر کلی به دست میآورد که میتواند کاملا اشتباه یا حتا در مواردی خلاف خواستهی نویسنده باشد. درصد زیادی از خوانندگان پس از برخورد با چنین جملاتی، به سراغ بخشهای مشخص شده قالب محتوا رفته و به دنبال جملاتی شبیه به آن در بخش نکات منفی و مثبت میگردند.

استفاده از جملاتی مثل «این بازی را نباید از دست بدهید»، «فیلمی برای تمام سلیقهها»، «شاهکاری دیگر از کارگردان سرشناس»، «گفتگوی جنجالی» و از این دست، و ترکیبهایی مثل «به جز آنچه در متن گفته شد»، «در کنار همهی خوبیها»، «بدون در نظر گرفتن نکات منفی»، «با در نظر گرفتن تلاش سازندگان» و از این دست در جملهبندیهای نقد و بررسیها و مطالب به ظاهر تحلیلی که قاعدتا باید مخاطبین یک اثر را به فهم بیشتر از آن دعوت کنند، نشانهی واضحی از ابتذال در ادبیات مورد استفاده در وبسایتها و روزنامهها است.
نمایندگی ابتذال
وقتی سورن کییرکگور متفکر دانمارکی در قرن نوزدهم، مطبوعات و رسانهها را نماینده ابتذال و میانمایگی معرفی کرد و نسبت به روندی که روزنامهها در پیش گرفته بودند انتقاد کرد، در حقیقت از قوت گرفتن توجه به سلیقه انبوه ناراضی بود. نیچه فیلسوف شهیر آلمانی به دنبال گفتمان کییرکگور از به فراموشی سپرده شدن اصالت متفکران سخن گفت. این جریان میانمایه ستیزی و مبارزه با ابتذال به مارتین هایدگر رسید که باور داشت اصالت فکری باید به انسان گمشده در میان تودهها کمک کند.
اگرچه در قرن بیستم و بعد از آن در دورهی پست مدرنیسم (از 1960 میلادی به بعد) این تفکرات تغییر کرده و بافتهای جدیدی از روشهای تحلیل هنری و زیباشناختی بدون توجه به برچسبهایی از جمله «مبتذل» که غیرعلمی و پیشداورانه خوانده شدند را به وجود آوردند، اما در نهایت همین خط فکری است که در قضاوت آثار هنری همچنان جریان دارد. شاید یک نگاه مفید به این بحث، پیروی از هایدگر باشد که معتقد بود اصالت یعنی پایبندی به خود و امکانات و ظرفیتهای خود. هایدگر خودینگی را در مقابل ابتذال قرار میداد و از نظر او ابتذال به معنای خودفراموشی و انحلال در اندیشههای تکرارشدهی دیگران بود. بنابر این تفسیر، ابتذال انسانها را از خودشان دور میکند، باسمهکاری را منجر میشود، کلیشهها را قوت میبخشد و شرایطی است که در آن، انسان در مواجهه با هر اثری، گرفتار نظرات، سلایق، باورها و ترجیحات دیگران است.
اگر نویسنده نیز در همین بند گرفتار باشد، هرگز نخواهد توانست در مقابل ابتذال ایستادگی کند، بنابراین لازم است که هر نویسندهای که این روزها دست به قلم میبرد تا درباره هر چیزی، حکمی قضاوتگونه از خود صادر کند، از ابتذال ممکن در نوشتهی خود آگاه باشد و برای مقابله با آن بکوشد تا اصالت فکری خود را تراوش دهد.
ایستادگی در برابر ترویج محتوای مبتذل
با این تفاسیر، اگر در بین وظایف یک رسانه به جستجو بپردازیم، ایستادگی در برابر ترویج محتوای مبتذل را به عنوان یک اصل اساسی خواهیم یافت. از این رو، رسانهها نه تنها باید خود از ابتذال دوری کنند که باید در بررسی و تحلیل آثار مبتذل سنجیده عمل کنند. اگرچه در گفتمان امروز، برخورد با آثار مبتذل گاه میتواند سلیقهای یا به واسطه نگاههای سیاسی و اجتماعی شکل گرفته باشد، اینگونه رفتارها معمولا در روزنامهها و مطبوعات زرد پوپولیستی و افراطی جناحهای سیاسی رواج دارد و میتوان در حوزههای فرهنگی-هنری و سرگرمی از آنها اجتناب کرد. به این شرط که نویسنده متوجه باشد بهترین برخورد با این آثار چیست و روش دوری جستن از ابتذال نوشتاری کدام است.
از زیباسازی تا عامهپسند شدن
همانطور که در ابتدای مطلب توضیح دادیم سلطهی شبکههای اجتماعی و مدیومهای تصویری و ویدئویی آنقدر گسترش یافته که رسانهها برای دستیافتن به مخاطب بیشتر فعالیت خود را در این شبکهها افزایش داده و به تولید محتوای ویدئویی مشغول شدهاند. یک آفت این رسانهها بلعیده شدن توسط مدیوم فعالیتشان است. به طوری که خواسته یا ناخواسته رسانه به بخشی از کلیت یک مدیوم تبدیل میشود که فضای مخصوص به خود را دارد. در نتیجه برای دیده شدن و باقی ماندن در این فضا، تولیدکنندگان مجبور هستند از قواعد نانوشتهی این شبکهها پیروی کنند که به ابتذال منتهی میشود.

این گونه از به ابتذال کشیده شدن، در حالی اتفاق میافتد که جریان اصلی شبکههای اجتماعی و نرمهای خاص آنها، چند سالی است که زیر تیغ انتقاد اندیشمندان قرار دارد و مورد نکوهش قرار میگیرد. اما رسانهها که باید ادعای استقلال و اصالت فکری داشته باشند چگونه میتوانند بدون استحاله شدن به فعالیت خود در این مدیومها ادامه دهند؟ آیا میتوانند خود یک جریان ضدابتذال بسازند و به دنبال جذب مخاطبی باشند که از ابتذال فراری است و به دنبال محتوای اصیل و به دردبخور میگردد؟ آیا میتوانند در عین فعالیت در این شبکهها به رفتارهای غلط عامه دچار نشوند؟ حقیقت امر این است که تا کنون رسانههای زیادی این کار را امتحان نکردهاند و نمیتوانیم به طور قطع بگوییم که موفق میشوند یا شکست میخورند. پس بهترین راه برای مقابله با این ابتذال فراگیر، تلاش برای ساختن راهی دیگر در تقابل با آن است.
راهی که ابتدا خود رسانه را به موفقیت برساند و سپس زمینه را برای ورود رسانههای دیگر مهیا سازد.
بنابراین دو نکتهی اساسی باید مورد توجه قرار بگیرد. اول اینکه رسانهها در انتشار محتوای خود از زیباسازی بپرهیزند. زیباسازی میتواند در راستای جذب مخاطب و یا در راستای پنهان کردن ضعفهای فنی و محتوایی به وقوع بپیوندد. در هر دو صورت، زیباسازی به ابتذال منجر میشود. دوم اینکه عامهپسند شدن برای جذب مخاطب حداکثری نباید در دستور کار رسانهها قرار بگیرد. چرا که موجب گم شدن اصالت نوشته یا تصویر میشود و سخن را از هر گونه معنا و مفهوم تاثیرگذاری تهی میسازد. آنچه در پس زمینهی جذب مخاطب بیشتر و بیشتر دیده شدن اتفاق میافتد، تبدیل شدن رسانه به بازتاب دهندهی سلیقهی عمومی و باور جمعی است. در حالی که رسانه باید نجاتدهنده باشد نه بازتابدهنده. باید باور جمعی را اصلاح کند و سلیقه عمومی را ارتقا دهد و برای این کار باید از تبدیل شدن به بنگاهی اینچنین در خدمت عامه مردم بپرهیزد.
جوری که چیزها هستند
در نهایت باید گفت که اشاعه چنین رفتار غلطی توسط رسانههای پربازدید در حوزهای که عمده نویسندگان و فعالان حاضر در رسانههایش از تجربه پایین، سن کم و دانش حداقلی برخوردارند و گاه جهانبینی خاصی ندارند، منجر به ایجاد یک توهم جمعی میشود. توهمی که نشان میدهد این به کار بردن زیاد کلمات، عبارات و رفتارها است که به موفقیت رسانه ختم شده است. در حالی که تعریف از موفقیت نیز اینجا مبتذل شده است. اگر موفقیت یعنی بالا بودن آمار و ارقام، پس همهی زردترینها در حوزه مطبوعات موفقترین هستند چرا که مخاطب بیشتری دارند. اما آیا تاثیر آنها هم همینقدر است؟
صرف نظر از اینکه نمیتوان به سادگی و با معیارهای قابل سنجش و ملموس میزان تاثیر رسانهها را اندازهگیری کنیم، بهتر است با توجه به عواملی که به مبتذل شدن رسانهها میانجامند (که پیشتر برخی از آنها را نام بردیم) در مورد آنها قضاوت کنیم. در این نگاه، رسانهای موفقتر است که کمتر به ابتذال کشیده شده و دامن زده باشد. پس بهتر است رسانههای دیگر به دنبال کم کردن بار ابتذال خود باشند تا پیروی از «جوری که چیزها هستند».
مطمئنا ابتذال به هر چیزی قابل بسط هست، اما من توی این کامنت این رو به گیم ربط میدم و از دیدگاه خودم میگم؛ اگر کسی به صنعت گیم آگاه باشه اینو می دونه که بازی های چند سال اخیر خیلی وقته هیچ حرفی برای گفتن ندارن. همه شون رسما شدن “زیاد استفاده شده”هایی که نمونه هاش همه جا بوده و هست. کسی هم که میاد ریسک می کنه و عناوین خاص و متفاوت میسازه، خبر انتشارش مثل یه بمب نمی ترکه. ولی جالب تر از این دوستان اعداد و ارقامسنج، قشری اند که این اعداد رو بوجود میارن. قضیه رشوه گیری رسانه ها جدید نیست، اما اون پادکست آرش حکیمی که گوگل کردن در موردش کار به شدت واجبی هست، خیلی سر و صدا کرد و بار دیگه این قضیه که عدد کشکه رو ثابتش کرد، چون عدد منطق نداره، یا کمه یا زیاد. پس نتیجه پایانی اینه که: 1- نباید فیک بود؛ خیلی ها فیک هستند و خودشون نیستند، یعنی چی؟ یعنی همینایی که میبینی که می گن آقا چون بازی x فلان نمره رو گرفته بریم بگیریم ش، مبادا کسی بفهمه ما اینو بازی نکردیم (و بعد یکی بگه اُه، اگه اینو بازی نکردی پس گیمر نیستی)، اینها از دید من فیک هستند و چون فیک هستند جریانی هم اصلا و ابدا ایجاد نمی کنند. مثل این می مونه ده تا سطل زباله جلوته، در حالی که زباله، زباله است و فرقی با یه سطل زباله نداره و در نتیجه بی ارزشه (سخن خودم بود 🙂 ). چون من همیشه خودم بودم، نه به آنچارتد علاقه دارم، نه به cod، نه به تجربه گرز 5 احتیاج دارم و نه به دگر عناوینی که برام ساخته نشدن، مایکروسافت هم هیلو infinite هم بده به دست همونایی که لایق شن، الان هم داریم KH2 رو برای یه بار دیگه میزنم و شدید فاز می ده، فازی که به جرات می گم نود درصد گیم های نسل هشت در انتقالش به من شدیدا ناتوان بودن. 2- رسانه(ها)ی معتبر رو باید پیدا کرد؛ این قضیه جای بحث داره، چون همه ماها (یا حداقل اکثریت مون) با سایت ها و مجلاتی شروع کردیم به خوندن که خیلی هاشون نمونه ترجمه شده رسانه های خارجی بوده (البته نشریه دنیای بازی با کمی ارفاق فرهنگ ایرانی رو کم و بیش نشون می داد)، و خب زمان زیادی هم طول کشید تا بفهمیم که درصد قابل توجهی از چیزایی که خوندیم و شنیدم درست نبودند و حتی عدد دادن به بازی ها کار درستی نیست (در این یه مورد گیم نیوز جالب توجه هست). 3- نکته دیگه که خب خودتونم گفتید “عامهپسند شدن برای جذب مخاطب حداکثری نباید در دستور کار رسانهها قرار بگیرد.” هر چقدر مطالب سطح پایین بیاد توی رسانه ها، مخاطب عام به اونها دقت بیشتری می کنه و در نتیجه این ویروس پخش میشه و کم کم روزی میرسه که دیگه هیچ کس حرف امثال ما رو قبول نداره و همه دنبال مطالب زردی مثل “ده فلان برتر” هستند. چون این یه مورد زیادی مهمه و همون چیزی هست که شاید پررنگ ترین نقش رو توی تغییر سلیقه مخاطبا برای تجربه چرندیات بی خاصیت داشته باشه هست. من تعجب م از اینه که چطور امثال م.ط و x و y، با وجود n سال تجربه محتویات خاصی هم تولید نمی کنن، تعجبم از همین کسایی هست که هم سن شون زیاده و هم تجربه شون اما بیشتر دارن به نوشتن مطالبی مخاطب جذب کن ادامه می دن. review بد نیست، اما ای کاش یکم بیشتر بیان سمت مقالات به درد بخور و ویدئو و پادسکت و … های بدردبخور تر. “ده برتر” و غیره دیگه فیچر نیست، ما بهش می گیم سرطان! حالا شما بگو من دروغ می گم یا نه که بزرگان ما اکثرا دنبال چنین کارهایی اند؟ نمونه بارزش هم که بازم بازیخوار که از همون اول باهاش مشکل داشتم و حتی یک بار هم ازش لذت نبردم…
ممنون از اینکه دیدگاهتان را در کمال شفافیت و با مصداق ارائه کردید. بنده چند سالی هست که دیگر پیرو اتفاقات و ترندهای هفتگی در رسانههای خبری و اجتماعی فارسی نیستم. تنها خبر و ارتباط من با این محیط هر از گاهی به لطف صحبتهایم با خانواده یا دوستان است. شما جنبهی فرهنگی موضوع را موشکافانه و از دید نظریهپردازان کاردرست تحلیل کردید اما کمتر به جنبهی اقتصادی آن اشاره کردید. من اکثر وقتم را در رسانههای انگلیسی زبان میگذرانم و این مشکل گریبان آنها را هم گرفته است. این مشکل در کنار یک جنبهی فرهنگی که سعی در ترویج نوعی سلیقه و ارائه عمدهای سرگرمی به مردم دارد دارای جنبهای مالی نیز هست که همانجور که خودتان اشاره کردید رسانهای را هم که آگاه به میزان مبتذل بودن و بیهوده بودن مطلب است وادار به پوشش یا پرداختن به آن میکند. این شمشیر دولبهای است که باعث شده است تعداد زیادی از رسانههای بازی از نقد جدی بازی خودداری کنند مبادا خشم طرفداران (که خود نوعی سرمایه اجتماعی مثبت میتواند تلقی شود) را برافروزند. همچنین ممکن است موقعیتهای اسپانسرشیپ خود با سایر شرکتها را به خطر بیاندازند که منجر شده آنها تبدیل به تیمهای بازاریابی دستهدوم برای شرکتهای بازیسازی شوند تا خبرنگار و منتقد (خواه خودشان بدانند یا نه).
به علت وجود این فاکتور تشویق مالی (ٍٍEconomic Incentive) رسانه مجبور است روی چیزی پوشش خبری انجام دهد که منجر به بازدید مجدد یا حمایت بیرونی از جانب اسپانسر میشود. راه رهایی خاصی از این چرخهی باطل وجود ندارد مگر اینکه طی زمان یک پایه حامیان دائمی حول نوشته یا کالای فکری خود (متأسفم که از این واژه استفاده میکنم) جمع شود و با متصول شدن به مدل Crowdfunding مانند Patreon و Substack و Financial Times از دام منتشر نظر عامپسند و به آسانی قابلهضم آزاد شوید که در حال حاضر با توجه به وضعیت مالی هموطنان شاید چنین چیزی ممکن نباشد (گرچه فرهنگ آن را هم نیز تنها در کانالهای تلگرامی کتاب و فلسفه دیدهام).
این مورد کمی شخصیتر است از اینرو امکان دارد صحت آن کمتر باشد. در خصوص هایدگر و تفکرهایی که ممکن است خوانندگان را سمت به فردگرایی و «تفکر برای خود» سوق دهند باید گفت که آیا واقعاً نظر یا ایدهی منحصربفرد وجود دارد یا خیر؟ نظر شخصی بنده این است که نظر در خلاء وجود ندارد که بتواند منحصربفرد باشد، ما همه حاصل یک جامعهای هستیم که هر کدام تجربههای متفاوتی را در آن داشتهایم و درنتیجهی معاشرت با افراد مختلف و مصرف محتواهای مختلف جهانبینیمان شکل داده شده است. بنظرم در دورانی که تأکید بیشتری بر هوموژینزه شدن هست پیدا کردن تفکر اوریجینال کاری دشوار است زیرا افرادی هستند که ادعای تفکر اوریجینال را داشتهاند ولی جمعاتی را دور خود جذب میکنند که با وی موافقاند؛ این همان دامی است که شاید اکثرمان در جوانی درون آن افتادیم که با متفاوت بودن سعی در ابراز فردیت خود داشتیم غافل از اینکه همان ابراز هم نتیجه جریان فکری محبوبی در دوران تاریخی یا مکان جغرافیایی دیگری است (این امر استثاناهایی دارد که در بین متفکرانی که شما ذکر کردید دیده میشود بنده بیشتر منظورم نویسندگان و تولیدکنندگان pop-culture هست که به شکل افراطی به دنبال متفاوت و outcast نشان دادن خود هستند). فکر کنم برای خیلیها پیش آمده که ایدهای را در ذهن داشتهاند و با اندکی جستجو پی بردهاند که بله، قبلاً کسی به این نتیجه رسیده است. جنبهی لذتبخش کتابهای فلسفه برایم همین هست، آشنایی با جریانهای فکری و درس گرفتن از تجارب قرنها آدم.
در پایان باید گفت که این مشکل تا وقتی منافع مالی و محوریت کنترل جمع در میان باشد همینگونه خواهد بود و فارغ از آن همیشه یک popular culture وجود خواهد داشت (که ذاتاً خود ایرادی ندارد) اما زیبایی آن در این است که همواره افرادی هم خواهند بود مثل شما و همکارانتان که آن را به چالش خواهند کشید. شاید هم من نگاهی آرامانی به این قضیه دارم.
مرسی از شما و نویسنده متن بالا